غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون آیت انا بنیناها و انا موسعون کی شنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم تایبون العابدون…
باز گردد عاقبت این در بلی
باز گردد عاقبت این در بلی رو نماید یار سیمین بر بلی ساقی ما یاد این مستان کند بار دیگر با می و ساغر بلی…
باز برآمد ز کوه خسرو شیرین من
باز برآمد ز کوه خسرو شیرین من باز مرا یاد کرد جان و دل و دین من سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق…
باده نمیبایدم فارغم از درد و صاف
باده نمیبایدم فارغم از درد و صاف تشنه خون خودم آمد وقت مصاف برکش شمشیر تیز خون حسودان بریز تا سر بیتن کند گرد تن…
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید آن را که…
ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم
ایها العشاق آتش گشته چون استارهایم لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پارهایم تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر بیرخ خورشید ما می…
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانی است این این باغ روحانی…
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام…
ای یوسف خوش نام هی در ره میا بیهمرهی
ای یوسف خوش نام هی در ره میا بیهمرهی مسکل ز یعقوب خرد تا درنیفتی در چهی آن سگ بود کو بیهده خسپد به پیش…
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون خیره عشقت چو من این فلک سرنگون میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو خون کن…
ای ناطق الهی و ای دیده حقایق
ای ناطق الهی و ای دیده حقایق زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق تو بس قدیم پیری بس شاه بینظیری جان را تو دستگیری از…
ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی
ای مبدعی که سگ را بر شیر میفزایی سنگ سیه بگیری آموزیش سقایی بس شاه و بس فریدون کز تیغشان چکد خون زان روی همچو…
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا جمله به ماه عاشق…
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما ای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکها زیرا…
ای عاشقان ای عاشقان دیوانهام کو سلسله
ای عاشقان ای عاشقان دیوانهام کو سلسله ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله زنجیر دیگر ساختی در گردنم انداختی وز آسمان درتاختی تا…
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا ای مه ز اجلالت خجل عشقت…
ای ساقی و دستگیر مستان
ای ساقی و دستگیر مستان دل را ز وفای مست مستان ای ساقی تشنگان مخمور بس تشنه شدند می پرستان از دست به دست می…
ای ز بگه خاسته سر مست مست
ای ز بگه خاسته سر مست مست مست شرابی و شراب الست عشق رسانید تو را همچو جام از بر ما تا بر خود دست…
ای دوست عتاب را رها کن
ای دوست عتاب را رها کن تدبیر دوای درد ما کن ای دوست جدا مشو تو از ما ما را ز بلا و غم جدا…
ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی
ای دل سرگشته شده در طلب یاوه روی چند بگفتم که مده دل به کسی بیگروی بر سر شطرنج بتی جامه کنی کیسه بری با…
ای دشمن روزه و نمازم
ای دشمن روزه و نمازم وی عمر و سعادت درازم هر پرده که ساختم دریدی بگذشت از آنک پرده سازم ای من چو زمین و…
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را دیوار و در خانه شوریده و دیوانه من بر…
ای خجل از تو شکر و آزادی
ای خجل از تو شکر و آزادی لایق آن وصال کو شادی عشق را بین که صد دهان بگشاد چون تو چشمان عشق بگشادی ای…
اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم
اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم و لو لاکم و لقیاکم لما کنا بودایکم دخلنا دارکم سکری فشکرا ربنا شکرا ذکرتم عهدنا ذکرا و نادانا منادیکم خرجنا…
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان ای سیاهی بر سیاهی جان تو از گرد نان ای تو در آیینه دیده روی…
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته
ای به میدانهای وحدت گوی شاهی باخته جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت وز کژی پنداشته…
ای بر سر بازاری دستار چنان کرده
ای بر سر بازاری دستار چنان کرده رو با دگران کرده ما را نگران کرده ما را بگزیده لب کیم بر تو امشب و آن…
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید در خانه خیالت شاید که غم درآید ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد شاید…
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
ای از تو من برسته ای هم توام بخورده هم در تو میگدازم چون از توام فسرده گه در کفم فشاری گه زیر پا به…
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهای خون جگر میسپرم در طلب…
اندرآ عیش بیتو شادان نیست
اندرآ عیش بیتو شادان نیست کیست کو بنده تو از جان نیست ای تو در جان چو جان ما در تن سخت پنهان ولیک پنهان…
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود هر…
آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند
آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند ای عاشقان شما را پیغام میرساند سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری خط خوان کیست…
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد جز…
آن را که به لطف سر بخاری
آن را که به لطف سر بخاری از عقل و معامله برآری از یک نظرت قیامتی خاست یا رب تو در آن نظر چه داری…
امیر دل همیگوید تو را گر تو دلی داری
امیر دل همیگوید تو را گر تو دلی داری که عاشق باش تا گیری ز نان و جامه بیزاری تو را گر قحط نان باشد…
امروز مرا چه شد چه دانم
امروز مرا چه شد چه دانم امروز من از سبک دلانم در دیده عقل بس مکینم در دیده عشق بیمکانم افسوس که ساکن زمینم انصاف…
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد ای پرگل و…
آمد مه و لشکر ستاره
آمد مه و لشکر ستاره خورشید گریخت یک سواره آن مه که ز روز و شب برون است کو چشم که تا کند نظاره چشمی…
آمد آن خواجه سیماترش
آمد آن خواجه سیماترش وان شکرش گشته چو سرکا ترش با همگان روترش است ای عجب یا که به بیرون خوش و با ما ترش…
الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی
الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی به حق اشک گرم من به حق…
اگر عشقت به جای جان ندارم
اگر عشقت به جای جان ندارم به زلف کافرت ایمان ندارم چو گفتی ننگ می داری ز عشقم غم عشق تو را پنهان ندارم تو…
اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند ازیرا خواب کژ بیند که آیینه خیالست…
اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور
اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور ز دست یار آتشروی عالم سوز زیبا خور نمیشاید که چون برقی به هر دم خرمنی…
آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن
آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن از پس کوهی برآ و سنگها را لعل ساز بار…
از قصه حال ما نپرسی
از قصه حال ما نپرسی وز کشتن عاشقان نترسی ای گوهر عشق از چه بحری وی آتش عشق از چه درسی آن جا که تویی…
از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان…
از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی
از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی سه شاخ داری کور و کری و گرگینی میان آب دری و ز آب میپرسی میان گنج…
اخی رایت جمالا سبا القلوب سبا
اخی رایت جمالا سبا القلوب سبا و هل اتیک حدیث جلا العقول جلا الست من یتمنی الخلود فی طرب الا انتبه و تیقظ فقد اتاک…
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته
کی بود خاک صنم با خون ما آمیخته خوش بود این جسمها با جانها آمیخته این صدفهای دل ما با چنین درد فراق با گهرهای…