غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت و…
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن…
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور…
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود گوهر سنگ…
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز دگر ار خواهی…
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری میبند و میگشا که همین است جادوی میبخش و میربا…
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود شاه ما از پرده برجان چو…
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار اشتکی من طول لیلی الفرار این الفرار لیلتی مدت یداها امسکت ذیل الصباح لیلتی دار قرار دونها دار…
سماع صوفیان می درنگیرد
سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین میدانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر…
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد مراد دل کجا جوید بقای جان کجا…
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز…
سبق الجد الینا نزل الحب علینا
سبق الجد الینا نزل الحب علینا سکن العشق لدینا فسکنا و ثوینا زمن الصحو ندامه زمن السکر کرامه خطر العشق سلامه ففتنا و فنینا فسقانا…
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست که دل و جان حریفان ز خمار آغشتهست خم پیشین بگشا و سر این خم بربند که چو…
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و…
زندگانی صدر عالی باد
زندگانی صدر عالی باد ایزدش پاسبان و کالی باد هر چه نسیهست مقبلان را عیش پیش او نقد وقت و حالی باد مجلس گرم پرحلاوت…
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو
ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو ز…
ز زندان خلق را آزاد کردم
ز زندان خلق را آزاد کردم روان عاشقان را شاد کردم دهان اژدها را بردریدم طریق عشق را آباد کردم ز آبی من جهانی برتنیدم…
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود شنودهام که بسی خلق جان بداد و بمرد ز…
روی من از روی تو دارد صد روشنی
روی من از روی تو دارد صد روشنی جان من از جان تو یابد صد ایمنی آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت آینه کون…
روز طرب است و سال شادی
روز طرب است و سال شادی کامروز به کوی ما فتادی تاریکی غم تمام برخاست چون شمع در این میان نهادی اندیشه و غم چه…
رو رو که از این جهان گذشتی
رو رو که از این جهان گذشتی وز محنت و امتحان گذشتی ای نقش شدی به سوی نقاش وی جان سوی جان جان گذشتی بر…
رفتم تصدیع از جهان بردم
رفتم تصدیع از جهان بردم بیرون شدم از زحیر و جان بردم کردم بدرود همنشینان را جان را به جهان بینشان بردم زین خانه شش…
رخ نفسی بر رخ این مست نه
رخ نفسی بر رخ این مست نه جنگ و جفا را نفسی پست نه سیم اگر نیست به دست آورم باده چون زر تو بر…
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر از روی تو در هر جان باغ و…
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ…
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می میریخت ره ره زانک مست…
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده زهی مبارک و زیبا به فال در دیده به بوی وصل دو دیده خراب و مست…
دلا تا نازکی و نازنینی
دلا تا نازکی و نازنینی برو که نازنینان را نبینی در این رنگی دلا تا تو بلنگی نیابی در چنان تا تو چنینی در آیینه…
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست هر چه…
دست من گیر ای پسر خوش نیستم
دست من گیر ای پسر خوش نیستم ای قد تو چون شجر خوش نیستم نی بهل دستم که رنجم از دل است درد دل را…
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در…
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر قسمت حقست قومی در میان آفتاب پای کوبانند و قومی…
در خانه نشسته بت عیار کی دارد
در خانه نشسته بت عیار کی دارد معشوق قمرروی شکربار کی دارد بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند بی پرده عیان طاقت دیدار کی…
در این جو دل چو دولاب خرابست
در این جو دل چو دولاب خرابست که هر سویی که گردد پیشش آبست وگر تو پشت سوی آب داری به پیش روت آب اندر…
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد ز حرف عین چشم او ز…
خواهی ز جنون بویی ببری
خواهی ز جنون بویی ببری ز اندیشه و غم میباش بری تا تنگ دلی از بهر قبا جانت نکند زرین کمری کی عشق تو را…
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد مه و خورشید نظر…
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است هیچ…
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت…
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود دیر به خانه وارسد منزل دور میرود در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین وز تتق بریشمین…
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را خورشید چون افروزدم…
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا گر لب فروبندم کنون جانم به…
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی چو وضو ز اشک سازم بود آتشین…
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری چو آهوی منی ای جان ز شیر نر چه غم داری چو مه روی…
چو با ما یار ما امروز جفتست
چو با ما یار ما امروز جفتست بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست همه مستند این جا محرمانند میندیش از کسی غماز خفتهست خزان خفت و…
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار هزار آتش و دود و غمست و نامش…
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را چو بر صورت زند یک دم…
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد در چشمهای مست تو نقاش چون نهاد چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم زیرا خدا ز…
چند از این راه نو روزگار
چند از این راه نو روزگار پرده آن یار قدیمی بیار آتش فرعون بکش ز آب بحر مفرش نمرود به آتش سپار چرخ فلک را…