غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
دل بر ما شدست دلبر ما
دل بر ما شدست دلبر ما گل ما بیحدست و شکر ما ما همیشه میان گلشکریم زان دل ما قویست در بر ما زهره دارد…
دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی
دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی دی نکتهای فرمودهای جان را برای آشتی جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه کاری نمیبینم دگر…
به دغل کی بگزیند دل یارم یاری
به دغل کی بگزیند دل یارم یاری کی فریبد شه طرار مرا طراری کی میان من و آن یار بگنجد مویی کی در آن گلشن…
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست گر تو نازی میکنی یعنی که من فرخندهام نزد…
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید شد حامله هر ذره از تابش روی او…
دانی که کجا جویی ما را به گه جستن
دانی که کجا جویی ما را به گه جستن در گردش چشم او آن نرگس آبستن در دل چو خیال او تابد ز جمال او…
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار بیتو هستم چون زمستان خلق از من در…
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی دل را بربودستی در دل بنشستستی سر سخره سودا شد دل بیسر و بیپا شد زان مه که…
خنبهای لایزالی جوش باد
خنبهای لایزالی جوش باد باده نوشان ازل را نوش باد تیزچشمان صفا را تا ابد حلقههای عشق تو در گوش باد دوش گفتم ساقیش را…
خدایا مطربان را انگبین ده
خدایا مطربان را انگبین ده برای ضرب دست آهنین ده چو دست و پای وقف عشق کردند تو همشان دست و پای راستین ده چو…
حکم نو کن که شاه دورانی
حکم نو کن که شاه دورانی سکه تازه زن که سلطانی حکم مطلق تو راست در عالم حاکمان قالباند و تو جانی آن چه شاهان…
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بیچون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از…
چون سوی برادری بپویی
چون سوی برادری بپویی باید که نخست رو بشویی در سر ز خمارت ار صداعی است تصدیع برادران نجویی یا بوی بغل ز خود برانی…
چون تو شادی بنده گو غمخوار باش
چون تو شادی بنده گو غمخوار باش تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش کار تو باید که باشد بر مراد کارهای عاشقان گو…
چو کارزار کند شاه روم با شمشاد
چو کارزار کند شاه روم با شمشاد چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ میان هر دو…
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش
چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت عقل و سر…
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم
چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم چو هر سنگی…
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان
چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر لب شکران مانده…
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید شبی یا پرده عودی و یا…
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست چند باشد غم آنت که ز غم…
چنان گشتم ز مستی و خرابی
چنان گشتم ز مستی و خرابی که خاکی را نمیدانم ز آبی در این خانه نمییابم کسی را تو هشیاری بیا باشد بیابی همین دانم…
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن
چراغ عالم افروزم نمیتابد چنین روشن عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن مگر گم شد سر رشته چه شد آن…
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری
جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری آنک نجوشد او به خود جوش تو را…
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را…
جان من و جان تو بستست به همدیگر
جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من…
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان از خم آن می که گر سرپوش برخیزد…
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در…
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی تو شراب و ما سبویی تو…
تو خدای خویی تو صفات هویی
تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی همه…
تلخی نکند شیرین ذقنم
تلخی نکند شیرین ذقنم خالی نکند از می دهنم عریان کندم هر صبحدمی گوید که بیا من جامه کنم در خانه جهد مهلت ندهد او…
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست…
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید درده شراب و واخرام از بیم و از امید پیش آر جام آتش اندیشه سوز را…
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی
پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی چون تو منی من توام چند تویی و منی نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج از…
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن
پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن میسوخت و پر همیزد بر جا که همچنین کن شمع و فتیله بسته با گردن شکسته میگفت…
بیدار کنید مستیان را
بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را ای ساقی باده بقایی از خم قدیم گیر آن را بر راه گلو گذر ندارد…
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم همیگفتم به گل روزی زهی خندان…
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین…
بیا ای مونس جانهای مستان
بیا ای مونس جانهای مستان ببین اندیشه و سودای مستان بیا ای میر خوبان و برافروز ز شمع روی خود سیمای مستان نمیآیی سر از…
بوی مشکی در جهان افکندهای
بوی مشکی در جهان افکندهای مشک را در لامکان افکندهای صد هزاران غلغله زین بوی مشک در زمین و آسمان افکندهای از شعاع نور و…
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم تو…
به کوی دل فرورفتم زمانی
به کوی دل فرورفتم زمانی همیجستم ز حال دل نشانی که تا چون است احوال دل من که از وی در فغان دیدم جهانی ز…
ای جان و جهان چه میگریزی
ای جان و جهان چه میگریزی وی فخر شهان چه میگریزی ما را به چه کار میفرستی پنهان پنهان چه میگریزی چون تیر روی و…
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا…
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام نمیخورم به حلال و حرام من…
به بخت و طالع ما ای افندی
به بخت و طالع ما ای افندی سفر کردی از این جا ای افندی چراغم مرد و دودم رفت بالا دو چشمم ماند بالا ای…
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد که آن دلبر همی در بر نگنجد ز مستی من ترازو را شکستم ترازو کان گوهر را نسنجد بتان را…
بگرد فتنه میگردی دگربار
بگرد فتنه میگردی دگربار لب بامست و مستی هوش میدار کجا گردم دگر کو جای دیگر که ما فی الدار غیر الله دیار نگردد نقش…
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم شب و روز…
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول که چنین صاعقهای کی…
برخیز که ساقی اندرآمد
برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد آن جان و جهان…