عشق جز دولت و عنایت نیست

عشق جز دولت و عنایت نیست جز گشاد دل و هدایت نیست عشق را بوحنیفه درس نکرد شافعی را در او روایت نیست لایجوز و…

ادامه مطلب

عرض لشکر می‌دهد مر عاشقان را عشق یار

عرض لشکر می‌دهد مر عاشقان را عشق یار زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست زخم چشم…

ادامه مطلب

عاشقان را مژده‌ای از سرفراز راستین

عاشقان را مژده‌ای از سرفراز راستین مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین مژده مر کان‌های زر را از برای خالصیش هست نقاد بصیر…

ادامه مطلب

عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی

عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود…

ادامه مطلب

طبیب درد بی‌درمان کدامست

طبیب درد بی‌درمان کدامست رفیق راه بی‌پایان کدامست اگر عقلست پس دیوانگی چیست وگر جانست پس جانان کدامست چراغ عالم افروز مخلد که نی کفرست…

ادامه مطلب

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم…

ادامه مطلب

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر…

ادامه مطلب

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان چون ملک ساخته خود را به پر و بال…

ادامه مطلب

شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش

شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش چه باده‌هاست بتم را در آن کدوی ترش به قاصد او ترشست و به جان شیرینش که…

ادامه مطلب

شبی که دررسد از عشق پیک بیداری

شبی که دررسد از عشق پیک بیداری بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری ستاره سجده کند ماه و زهره حال آرد رها کن خرد و…

ادامه مطلب

شاه ما باری برای کاهلان

شاه ما باری برای کاهلان گنج می‌بخشد به هر دم رایگان الصلا یاران به سوی تخت شاه گنج بی‌رنج است و سود بی‌زیان چشم دل…

ادامه مطلب

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس روی ویست گلستان مار بود در او…

ادامه مطلب

سماع آرام جان زندگانیست

سماع آرام جان زندگانیست کسی داند که او را جان جانست کسی خواهد که او بیدار گردد که او خفته میان بوستان‌ست ولیک آن کو…

ادامه مطلب

سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او

سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او گرد آن حوض همی‌گردی…

ادامه مطلب

سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد

سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد نه سبوی او بدیدم نه ز ساغرش چشیدم…

ادامه مطلب

ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی

ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی صد هزاران خانه هستی به آتش درزده تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی ما…

ادامه مطلب

ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده

ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده بهر من ار می‌ندهی بهر دل یار بده ساقی دلدار تویی چاره بیمار تویی شربت شادی و…

ادامه مطلب

زهی می کاندر آن دستست هیهات

زهی می کاندر آن دستست هیهات که عقل کل بدو مستست هیهات بر آن بالا برد دل را که آن جا سر نیزه زحل پستست…

ادامه مطلب

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم دریاب مرا ساقی والله که چنینستم ای ساقی مست من بنگر به شکست من ای جسته…

ادامه مطلب

ز کجا آمده‌ای می‌دانی

ز کجا آمده‌ای می‌دانی ز میان حرم سبحانی یاد کن هیچ به یادت آید آن مقامات خوش روحانی پس فراموش شدستت آن‌ها لاجرم خیره و…

ادامه مطلب

ز روی تست عید آثار ما را

ز روی تست عید آثار ما را بیا ای عید و عیدی آر ما را تو جان عید و از روی تو جانا هزاران عید…

ادامه مطلب

ز بامداد درآورد دلبرم جامی

ز بامداد درآورد دلبرم جامی به ناشتاب چشانید خام را خامی نه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج نه نقل او چو…

ادامه مطلب

روی تو چو نوبهار دیدم

روی تو چو نوبهار دیدم گل را ز تو شرمسار دیدم تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بی‌قرار دیدم من چشم…

ادامه مطلب

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم نظری سیر بر آن روی چو گلنار زنیم مشتری وار سر زلف مه خود گیریم…

ادامه مطلب

رو ترش کن که همه روترشانند این جا

رو ترش کن که همه روترشانند این جا کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند…

ادامه مطلب

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار چون مرا دیوانه کردی گوش دار گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست بسته آن حلقه شو چون…

ادامه مطلب

رجب بیرون شد و شعبان درآمد

رجب بیرون شد و شعبان درآمد برون شد جان ز تن جانان درآمد دم جهل و دم غفلت برون شد دم عشق و دم غفران…

ادامه مطلب

دیده‌ها شب فراز باید کرد

دیده‌ها شب فراز باید کرد روز شد دیده باز باید کرد ترک ما هر طرف که مرکب راند آن طرف ترک تاز باید کرد مطبخ…

ادامه مطلب

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم

دی بر سرم تاج زری بنهاده است آن دلبرم چندانک سیلی می زنی آن می نیفتد از سرم شاه کله دوز ابد بر فرق من…

ادامه مطلب

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی…

ادامه مطلب

دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان

دلبر بیگانه صورت مهر دارد در نهان گر زبانش تلخ گوید قند دارد در دهان از درون سو آشنا و از برون بیگانه رو این…

ادامه مطلب

دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد

دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد چه کند چرخ فلک را چه…

ادامه مطلب

دل بر ما شدست دلبر ما

دل بر ما شدست دلبر ما گل ما بی‌حدست و شکر ما ما همیشه میان گلشکریم زان دل ما قویست در بر ما زهره دارد…

ادامه مطلب

دریوزه‌ای دارم ز تو در اقتضای آشتی

دریوزه‌ای دارم ز تو در اقتضای آشتی دی نکته‌ای فرموده‌ای جان را برای آشتی جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه کاری نمی‌بینم دگر…

ادامه مطلب

به دغل کی بگزیند دل یارم یاری

به دغل کی بگزیند دل یارم یاری کی فریبد شه طرار مرا طراری کی میان من و آن یار بگنجد مویی کی در آن گلشن…

ادامه مطلب

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام نزد…

ادامه مطلب

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید شد حامله هر ذره از تابش روی او…

ادامه مطلب

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن

دانی که کجا جویی ما را به گه جستن در گردش چشم او آن نرگس آبستن در دل چو خیال او تابد ز جمال او…

ادامه مطلب

خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در…

ادامه مطلب

خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی

خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی دل را بربودستی در دل بنشستستی سر سخره سودا شد دل بی‌سر و بی‌پا شد زان مه که…

ادامه مطلب

خنب‌های لایزالی جوش باد

خنب‌های لایزالی جوش باد باده نوشان ازل را نوش باد تیزچشمان صفا را تا ابد حلقه‌های عشق تو در گوش باد دوش گفتم ساقیش را…

ادامه مطلب

خدایا مطربان را انگبین ده

خدایا مطربان را انگبین ده برای ضرب دست آهنین ده چو دست و پای وقف عشق کردند تو همشان دست و پای راستین ده چو…

ادامه مطلب

حکم نو کن که شاه دورانی

حکم نو کن که شاه دورانی سکه تازه زن که سلطانی حکم مطلق تو راست در عالم حاکمان قالب‌اند و تو جانی آن چه شاهان…

ادامه مطلب

چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند

چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند جز پادشه بی‌چون قدر تو کجا داند عالم ز تو پرنورست ای دلبر دور از…

ادامه مطلب

چون سوی برادری بپویی

چون سوی برادری بپویی باید که نخست رو بشویی در سر ز خمارت ار صداعی است تصدیع برادران نجویی یا بوی بغل ز خود برانی…

ادامه مطلب

چون تو شادی بنده گو غمخوار باش

چون تو شادی بنده گو غمخوار باش تو عزیزی صد چو ما گو خوار باش کار تو باید که باشد بر مراد کارهای عاشقان گو…

ادامه مطلب

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ میان هر دو…

ادامه مطلب

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش

چو رو نمود به منصور وصل دلدارش روا بود که رساند به اصل دل دارش من از قباش ربودم یکی کلهواری بسوخت عقل و سر…

ادامه مطلب

چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم

چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم چو هر سنگی…

ادامه مطلب

چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان

چه شکر داد عجب یوسف خوبی به لبان که شد ادریسش قیماز و سلیمان به لبان به شکرخانه او رفته به سر لب شکران مانده…

ادامه مطلب