غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی
آن مه چو در دل آید او را عجب شناسی در دل چگونه آید از راه بیقیاسی گر گویی میشناسم لاف بزرگ و دعوی ور…
آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد
آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد بشنو که چه میگوید بنگر که چه دم دارد گر جسم تنک دارد جان تو سبک…
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش که مست عشقست هر چه هست…
آن خواجه اگر چه تیزگوش است
آن خواجه اگر چه تیزگوش است استیزه کن و گران فروش است من غره به سست خنده او ایمن گشتم که او خموش است هش…
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم در عشق تو از عاقله عقل برستیم جز حالت شوریده دیوانه ندانیم…
امروز در این شهر نفیر است و فغانی
امروز در این شهر نفیر است و فغانی از جادوی چشم یکی شعبده خوانی در شهر به هر گوشه یکی حلقه به گوشی است از…
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او آمدم…
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم امروز چون زنبورها پران شویم از گل به گل تا…
الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق
الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق ادر کأسا و لا تنکر فان القوم قد ذاقوا اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار فاسکرنی…
اگر مر تو را صلح آهنگ نیست
اگر مر تو را صلح آهنگ نیست مرا با تو ای جان سر جنگ نیست تو در جنگ آیی روم من به صلح خدای جهان…
اگر درد مرا درمان فرستی
اگر درد مرا درمان فرستی وگر کشت مرا باران فرستی وگر آن میر خوبان را به حیلت ز خانه جانب میدان فرستی وگر ساقی جان…
اگر تو عاشقی غم را رها کن
اگر تو عاشقی غم را رها کن عروسی بین و ماتم را رها کن تو دریا باش و کشتی را برانداز تو عالم باش و…
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی
افند کلیمیرا از زحمت ما چونی ای جان صفا چونی وی کان وفا چونی ای فخر خردمندان وی بیتو جهان زندان وی عاشق بیدل را…
از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری
از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری در گور کجا گنجی چون نور خدا داری خوش باش کز آن گوهر عالم همه شد چون…
از دلبر ما نشان کی دارد
از دلبر ما نشان کی دارد در خانه مهی نهان کی دارد بی دیده جمال او کی بیند بیرون ز جهان جهان کی دارد آن…
از بت باخبر من خبری می رسدم
از بت باخبر من خبری می رسدم وز لب چون شکر او شکری می رسدم شکر اندر شکر اندر شکر است شکری در دهن است…
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن
از آتش روی خود اندر دلم آتش زن و آتش ز دلم بستان در چرخ منقش زن ای جان خوش ساده از اصل ملک زاده…
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری
کی افسون خواند در گوشت که ابرو پرگره داری نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری یکی پرزهر افسونی فروخواند به گوش تو…
گر بنخسبی شبی ای مه لقا
گر بنخسبی شبی ای مه لقا رو به تو بنماید گنج بقا گرم شوی شب تو به خورشید غیب چشم تو را باز کند توتیا…
گر جام سپهر زهرپیماست
گر جام سپهر زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست زین واقعه گر ز جای رفتی از جای برو که جای این جاست مگریز ز…
گر در آب و گر در آتش میروی
گر در آب و گر در آتش میروی آن نمیدانم برو خوش میروی در رخت پیداست والله رنگ او رو که سوی یار مه وش…
گر علم خرابات تو را همنفسستی
گر علم خرابات تو را همنفسستی این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی ور طایر غیبی به تو بر سایه فکندی سیمرغ جهان…
گر نه شکار غم دلدارمی
گر نه شکار غم دلدارمی گردن شیر فلک افشارمی دست مرا بست، وگر نی کنون من سر تو بهتر ازین خارمی گر نبدی رشک رخ…
گشت جان از صدر شمس الدین یکی سوداییی
گشت جان از صدر شمس الدین یکی سوداییی در درون ظلمت سودا را داناییی یک بلندی یافت بختم در هوای شمس دین کز ورای آن…
گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن گفتی خوشی تو بیما زین طعنهها گذر کن گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت کس…
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ گویند صبح نبود شام تو را دروغ گویند بهر عشق تو خود را چه میکشی بعد از فنای جسم…
ما آفت جان عاشقانیم
ما آفت جان عاشقانیم نی خانه نشین و خانه بانیم اندر دل تو اگر خیال است می پنداری که ما ندانیم اسرار خیالها نه ماییم…
ما شاخ گلیم نی گیاهیم
ما شاخ گلیم نی گیاهیم ما شیوه تر و تازه خواهیم اشکوفه باغ آسمانیم نقل و می مجلس الهیم ما جوی نهایم بلک آبیم ما…
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم
مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم هین که بکلربک شادی به سعادت برسید پر شد…
مثل ذره روزن همگان گشته هوایی
مثل ذره روزن همگان گشته هوایی که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی همه ذرات پریشان ز تو کالیوه و شادان همه دستک زن و…
مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر
مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر بداد افیون شور و شر ببرد از سر ببرد از سر به صد حیله کنم غافل از…
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
مرا خواندی ز در تو خستی از بام زهی بازی زهی بازی زهی دام از آن بازی که من می دانم و تو چه بازیها…
مرا یارا چنین بییار مگذار
مرا یارا چنین بییار مگذار ز من مگذر مرا مگذار مگذار به زنهارت درآمد جان چاکر مرا در هجر بیزنهار مگذار طبیبی بلک تو عیسی…
مست گشتم ز ذوق دشنامش
مست گشتم ز ذوق دشنامش یا رب آن می بهست یا جامش طرب افزاترست از باده آن سقطهای تلخ آشامش بهر دانه نمیروم سوی دام…
مشکن دل مرد مشتری را
مشکن دل مرد مشتری را بگذار ره ستمگری را رحم آر مها که در شریعت قربان نکنند لاغری را مخمور توام به دست من ده…
مطربا عشقبازی از سر گیر
مطربا عشقبازی از سر گیر یک دو ابریشمک فروتر گیر چونک در چرخ آردت باده خانه بر بام چرخ اخضر گیر ملک مستی و بیخودی…
مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است
مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است که چنین مشک تتاری عبرافشان شده است مگر از چهره او باد صبا پرده ربود که…
من اگر پرغم اگر شادانم
من اگر پرغم اگر شادانم عاشق دولت آن سلطانم تا که خاک قدمش تاج من است اگرم تاج دهی نستانم تا لب قند خوشش پندم…
من پار بخوردهام شرابی
من پار بخوردهام شرابی امسال چه مستم و خرابی من پار ز آتشی گذشتم امسال چرا شدم کبابی من تشنه به آب جوی رفتم ماهی…
من ز وصلت چون به هجران می روم
من ز وصلت چون به هجران می روم در بیابان مغیلان می روم من به خود کی رفتمی او می کشد تا نپنداری که خواهان…
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم
منم آن بنده مخلص که از آن روز که زادم دل و جان را ز تو دیدم دل و جان را به تو دادم کتب…
مهتاب برآمد کلک از گور برآمد
مهتاب برآمد کلک از گور برآمد وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور از نفخه او دمدمه صور برآمد…
می شناسد پرده جان آن صنم
می شناسد پرده جان آن صنم چون نداند پرده را صاحب حرم چون ز پرده قصد عقل ما کند تو فسون بر ما مخوان و…
میرسد ای جان باد بهاری
میرسد ای جان باد بهاری تا سوی گلشن دست برآری سبزه و سوسن لاله و سنبل گفت بروید هر چه بکاری غنچه و گلها مغفرت…
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی…
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن شاهی است تو باور…
نگاری را که میجویم به جانش
نگاری را که میجویم به جانش نمیبینم میان حاضرانش کجا رفت او میان حاضران نیست در این مجلس نمیبینم نشانش نظر میافکنم هر سو و…
نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت به…
نی سیم و نه زر نه مال خواهیم
نی سیم و نه زر نه مال خواهیم از لطف تو پر و بال خواهیم نی حاکمی و نه حکم خواهیم بر حکم تو احتمال…
هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم
هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم پی من تصوری را که بکرد هم بدیدم سگ او گزید پایم بنمود بس جفایم نگزم چو…