غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد در مرگ برخورنده ابدا فرازگردد چو نظر کنی به بالا سوی آسمان اعلا دو هزار در ز…
خانه دل باز کبوتر گرفت
خانه دل باز کبوتر گرفت مشغله و بقر بقو درگرفت غلغل مستان چو به گردون رسید کرکس زرین فلک پر گرفت بوطربون گشت مه و…
حداء الحادی صباحا بهواکم فاتینا
حداء الحادی صباحا بهواکم فاتینا صدنا عنکم ظباء حسدونا فابینا و تلاقینا ملاحا فی فناکم خفرات فتعاشقنا بغنج فسبونا و سبینا عذل العاذل یوما عن…
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات چون نبینی بیجهت را نور او بین در جهات حوریان بین نوریان بین زیر این ازرق تتق…
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی گر کژ و گر راست شدی ور…
چون آینه رازنما باشد جانم
چون آینه رازنما باشد جانم تانم که نگویم نتوانم که ندانم از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز سوگند ندانم نه از اینم نه از…
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی چو صیقلی غمها را ز آینه رندیدی چه جامهها دردادی چه خرقهها دزدیدی چه گوشها بگرفتی به عیش دان…
چو بیگاه است و باران خانه خانه
چو بیگاه است و باران خانه خانه صلای جمله یاران خانه خانه چو جغدان چند این محروم بودن به گرداگرد ویران خانه خانه ایا اصحاب…
چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بیحد بنگر بهر خدا هیچ مگو دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر هر چه بینی…
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش چه باشد در چنان دریا به غیر…
چنین میزن دو دستک تا سحرگاه
چنین میزن دو دستک تا سحرگاه که در رقص است آن دلدار و دلخواه همیگو آنچ میدانم من و تو ولی پنهان کنش در ذکر…
چند قبا بر قد دل دوختم
چند قبا بر قد دل دوختم چند چراغ خرد افروختم پیر فلک را که قراریش نیست گردش بس بوالعجب آموختم گنج کرم آمد مهمان من…
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است…
چارهای کو بهتر از دیوانگی
چارهای کو بهتر از دیوانگی بسکلد صد لنگر از دیوانگی ای بسا کافر شده از عقل خویش هیچ دیدی کافر از دیوانگی رنج فربه شد…
جز ز فتان دو چشمت ز کی مفتون باشیم
جز ز فتان دو چشمت ز کی مفتون باشیم جز ز زنجیر دو زلفت ز کی مجنون باشیم جز از آن روی چو ماهت که…
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمیدانی…
جان جانهایی تو جان را برشکن
جان جانهایی تو جان را برشکن کس تویی دیگر کسان را برشکن گوهر باقی درآ در دیدهها سنگ بستان باقیان را برشکن ز آسمان حق…
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین
توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین درون مدرسه حجره به پهلوی شهاب الدین پیاده قاضیم می خوان درون محکمه قاصد و یا خود…
تو گواه باش خواجه که ز توبه توبه کردم
تو گواه باش خواجه که ز توبه توبه کردم بشکست جام توبه چو شراب عشق خوردم به جمال بینظیرت به شراب شیرگیرت که به گرد…
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی ما را به حکایت به در خانه ببردی بر در…
تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی
تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن…
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا تویی پیوندم و خویشم…
تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم
تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم بیرون شدم ز آلودگی با قوت…
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
تا باد سعادت ز محمد خبر افکند زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند از حال گدا نیست عجب گر شود او پست تیغ…
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ولیک عاقبت…
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من غمگسار و همنشین و مونس شبهای من ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها ای…
بیاموز از پیمبر کیمیایی
بیاموز از پیمبر کیمیایی که هر چت حق دهد میده رضایی همان لحظه در جنت گشاید چو تو راضی شوی در ابتلایی رسول غم اگر…
بیا کامروز ما را روز عیدست
بیا کامروز ما را روز عیدست از این پس عیش و عشرت بر مزیدست بزن دستی بگو کامروز شادیست که روز خوش هم از اول…
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری حیات موج زنان گشته اندر این مجلس خدای ناصر و…
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو…
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت هر لبی را که ببوسید نشانها دارد که ز…
به گوش من برسانید هجر تلخ پیام
به گوش من برسانید هجر تلخ پیام که خواب شیرین بر عاشقان شدهست حرام بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری هر آن کسی که…
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی گه به شب گشت کند…
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل ما زنده از اکرام تو ای…
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
به حق آنک تو جان و جهان جانداری مرا چنانک بپروردهای چنان داری به حق حلقه عزت که دام حلق منست مرا به حلقه مستان…
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی تو هر چه میفرمایی همه شکر میخایی برآ به بام ای خوش خو به بام ما…
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم
بنه ای سبز خنگ من فراز آسمانها سم که بنوشت آن مه بیکیف دعوت نامهای پیشم روان شد سوی ما کوثر که گنجا نیست ظرف…
بگفتم با دلم آخر قراری
بگفتم با دلم آخر قراری ز آتشهای او آخر فراری تو را میگویم و تو از سر طنز اشارت میکنی خندان که آری منم از…
بغداد همانست که دیدی و شنیدی
بغداد همانست که دیدی و شنیدی رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟! زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی باقی، همه دیک آن مزه…
بزن آن پرده دوشین که من امروز خموشم
بزن آن پرده دوشین که من امروز خموشم ز تف آتش عشقت من دلسوز خموشم منم آن باز که مستم ز کله بسته شدستم ز…
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد همه…
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن پی رضای تو آدم گریست سیصد سال که…
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد بر حصار فلک ار خوبی تو حمله…
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
بدرد مرده کفن را به سر گور برآید اگر آن مرده ما را ز بت من خبر آید چه کند مرده و زنده چو از…
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم تویی آرام دل من مبر ای دوست قرارم ز جفای تو حزینم جز عشقت نگزینم هوسی نیست…
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
بانگ زدم من که دل مست کجا میرود گفت شهنشه خموش جانب ما میرود گفتم تو با منی دم ز درون میزنی پس دل من…
باز نگار می کشد چون شتران مهار من
باز نگار می کشد چون شتران مهار من یارکشی است کار او بارکشی است کار من پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد آن…
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی…
بار دگر آن آب به دولاب درآمد
بار دگر آن آب به دولاب درآمد وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد بار دگر آن جان پر از آتش و از آب در لرزه…
باد بین اندر سرم از بادهای
باد بین اندر سرم از بادهای نوش کردم از کف شه زادهای جان چو اندر باده او غوطه خورد بر سر آمد تابناکی سادهای چشم…