ساقیا برخیز و می در جام کن

ساقیا برخیز و می در جام کن وز شراب عشق دل را دام کن نام رندی را بکن بر خود درست خویشتن را لاابالی نام…

ادامه مطلب

ساقی بیار باده سغراق ده منی

ساقی بیار باده سغراق ده منی اندیشه را رها کن کاری است کردنی ای نقد جان مگوی که ایام بیننا گردن مخار خواجه که وامی…

ادامه مطلب

زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند

زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند هر که بدید از او نظر باخبرست…

ادامه مطلب

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش که تخت او نظرست و…

ادامه مطلب

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی نهاده جام چو خورشید بر کف دستی ز نوبهار رخش این جهان گلستانی به پیش قامت زیباش آسمان پستی…

ادامه مطلب

ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری

ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری ز شکوفه‌هات دانم که تو هم ز وی خماری بشکف که من شکفتم تو بگو که…

ادامه مطلب

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام من چه…

ادامه مطلب

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده دستار گرو کرده بیزار ز سجاده من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست احسنت زهی شاهد…

ادامه مطلب

رو مذهب عاشق را برعکس روش‌ها دان

رو مذهب عاشق را برعکس روش‌ها دان کز یار دروغی‌ها از صدق به و احسان حال است محال او مزد است وبال او عدل است…

ادامه مطلب

رفتیم بقیه را بقا باد

رفتیم بقیه را بقا باد لابد برود هر آنک او زاد پنگان فلک ندید هرگز طشتی که ز بام درنیفتاد چندین مدوید کاندر این خاک…

ادامه مطلب

رسم نو بین که شهریار نهاد

رسم نو بین که شهریار نهاد قبله مان سوی شهر یار نهاد نقد عشاق را عیار نبود او ز کان کرم عیار نهاد گل صدبرگ…

ادامه مطلب

راز چون با من نگوید یار من

راز چون با من نگوید یار من بند گردد پیش او گفتار من عذر می‌گوید که یعنی خامشم با تو می‌گوید دل هشیار من با…

ادامه مطلب

دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه

دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه برداشته ربابی می‌زد یکی ترانه با زخمه چو آتش می‌زد ترانه خوش مست و خراب و دلکش از…

ادامه مطلب

دوش خوابی دیده‌ام خود عاشقان را خواب کو

دوش خوابی دیده‌ام خود عاشقان را خواب کو کاندرون کعبه می‌جستم که آن محراب کو کعبه جان‌ها نه آن کعبه که چون آن جا رسی…

ادامه مطلب

دلی یا دیده عقلی تو یا نور خدابینی

دلی یا دیده عقلی تو یا نور خدابینی چراغ افروز عشاقی تو یا خورشیدآیینی چو نامت بشنود دل‌ها نگنجد در منازل‌ها شود حل جمله مشکل‌ها…

ادامه مطلب

دلا چون واقف اسرار گشتی

دلا چون واقف اسرار گشتی ز جمله کارها بی‌کار گشتی همان سودایی و دیوانه می‌باش چرا عاقل شدی هشیار گشتی تفکر از برای برد باشد…

ادامه مطلب

دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده

دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده انگشت برآورده اندر دهنم کرده دل از سر غمازی یک وعده از او گفته درخواسته من…

ادامه مطلب

دگربار این دلم آتش گرفتست

دگربار این دلم آتش گرفتست رها کن تا بگیرد خوش گرفتست بسوز ای دل در این برق و مزن دم که عقلم ابر سوداوش گرفتست…

ادامه مطلب

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما بی سر و سامان عشقش بود سامان ما آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر هم امیر مجلس…

ادامه مطلب

در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما

در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما باد باده برگمار از لطف خود تا…

ادامه مطلب

در دل من پردهٔ نو می‌زنی

در دل من پردهٔ نو می‌زنی ای دل و ای دیده و ای روشنی پرده توی وز پس پرده توی هر نفسی شکل دگر می‌کنی…

ادامه مطلب

در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست

در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست دمی عظیم نهان‌ست و در حجاب خداست ز چنگ سخت عجیب‌ست آن ترنگ ترنگ چه‌هاست…

ادامه مطلب

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و…

ادامه مطلب

خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم

خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم عاشق هدیه نیم عاشق آن دست توام سنقر دانه…

ادامه مطلب

خوابم ببسته‌ای بگشا ای قمر نقاب

خوابم ببسته‌ای بگشا ای قمر نقاب تا سجده‌های شکر کند پیشت آفتاب دامان تو گرفتم و دستم بتافتی هین دست درکشیدم روی از وفا متاب…

ادامه مطلب

خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد

خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد در مرگ برخورنده ابدا فرازگردد چو نظر کنی به بالا سوی آسمان اعلا دو هزار در ز…

ادامه مطلب

خانه دل باز کبوتر گرفت

خانه دل باز کبوتر گرفت مشغله و بقر بقو درگرفت غلغل مستان چو به گردون رسید کرکس زرین فلک پر گرفت بوطربون گشت مه و…

ادامه مطلب

حداء الحادی صباحا بهواکم فاتینا

حداء الحادی صباحا بهواکم فاتینا صدنا عنکم ظباء حسدونا فابینا و تلاقینا ملاحا فی فناکم خفرات فتعاشقنا بغنج فسبونا و سبینا عذل العاذل یوما عن…

ادامه مطلب

چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات

چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات چون نبینی بی‌جهت را نور او بین در جهات حوریان بین نوریان بین زیر این ازرق تتق…

ادامه مطلب

چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی

چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی بی‌دل من بی‌دل من راست شدی هر چه بدی گر کژ و گر راست شدی ور…

ادامه مطلب

چون آینه رازنما باشد جانم

چون آینه رازنما باشد جانم تانم که نگویم نتوانم که ندانم از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز سوگند ندانم نه از اینم نه از…

ادامه مطلب

چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی

چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی چو صیقلی غم‌ها را ز آینه رندیدی چه جامه‌ها دردادی چه خرقه‌ها دزدیدی چه گوش‌ها بگرفتی به عیش دان…

ادامه مطلب

چو بی‌گاه است و باران خانه خانه

چو بی‌گاه است و باران خانه خانه صلای جمله یاران خانه خانه چو جغدان چند این محروم بودن به گرداگرد ویران خانه خانه ایا اصحاب…

ادامه مطلب

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر هر چه بینی…

ادامه مطلب

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش چه باشد در چنان دریا به غیر…

ادامه مطلب

چنین می‌زن دو دستک تا سحرگاه

چنین می‌زن دو دستک تا سحرگاه که در رقص است آن دلدار و دلخواه همی‌گو آنچ می‌دانم من و تو ولی پنهان کنش در ذکر…

ادامه مطلب

چند قبا بر قد دل دوختم

چند قبا بر قد دل دوختم چند چراغ خرد افروختم پیر فلک را که قراریش نیست گردش بس بوالعجب آموختم گنج کرم آمد مهمان من…

ادامه مطلب

چشمه‌ای خواهم که از وی جمله را افزایش است

چشمه‌ای خواهم که از وی جمله را افزایش است دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است…

ادامه مطلب

چاره‌ای کو بهتر از دیوانگی

چاره‌ای کو بهتر از دیوانگی بسکلد صد لنگر از دیوانگی ای بسا کافر شده از عقل خویش هیچ دیدی کافر از دیوانگی رنج فربه شد…

ادامه مطلب

جز ز فتان دو چشمت ز کی مفتون باشیم

جز ز فتان دو چشمت ز کی مفتون باشیم جز ز زنجیر دو زلفت ز کی مجنون باشیم جز از آن روی چو ماهت که…

ادامه مطلب

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا راه نمی‌دانی…

ادامه مطلب

جان جان‌هایی تو جان را برشکن

جان جان‌هایی تو جان را برشکن کس تویی دیگر کسان را برشکن گوهر باقی درآ در دیده‌ها سنگ بستان باقیان را برشکن ز آسمان حق…

ادامه مطلب

توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین

توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین درون مدرسه حجره به پهلوی شهاب الدین پیاده قاضیم می خوان درون محکمه قاصد و یا خود…

ادامه مطلب

تو گواه باش خواجه که ز توبه توبه کردم

تو گواه باش خواجه که ز توبه توبه کردم بشکست جام توبه چو شراب عشق خوردم به جمال بی‌نظیرت به شراب شیرگیرت که به گرد…

ادامه مطلب

تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی

تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی ما را به حکایت به در خانه ببردی بر در…

ادامه مطلب

تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی

تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن…

ادامه مطلب

ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم

ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا تویی پیوندم و خویشم…

ادامه مطلب

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم بیرون شدم ز آلودگی با قوت…

ادامه مطلب

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکند از حال گدا نیست عجب گر شود او پست تیغ…

ادامه مطلب

پیام کرد مرا بامداد بحر عسل

پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی ولیک عاقبت…

ادامه مطلب