غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
دل آمد و دی به گوش جان گفت
دل آمد و دی به گوش جان گفت ای نام تو این که مینتان گفت درنده آنک گفت پیدا سوزنده آنک در نهان گفت چه…
درده شراب یک سان تا جمله جمع باشیم
درده شراب یک سان تا جمله جمع باشیم تا نقشهای خود را یک یک فروتراشیم از خویش خواب گردیم همرنگ آب گردیم ما شاخ یک…
به خدایی که در ازل بودهست
به خدایی که در ازل بودهست حی و دانا و قادر و قیوم نور او شمعهای عشق فروخت تا بشد صد هزار سر معلوم از…
در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی ای بهاری که جهان از دم تو خندان…
در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی
در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی و اندر تتق غیبی صد یوسف کنعانی این صورت تن رفته و آن صورت جا مانده…
داد جاروبی به دستم آن نگار
داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر کردم…
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن
خوش می گریزی هر طرف از حلقه ما نی مکن ای ماه برهم می زنی عهد ثریا نی مکن تو روز پرنور و لهب ما…
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر تشنه مخمور نگر ای…
خلاصه دو جهان است آن پری چهره
خلاصه دو جهان است آن پری چهره چو او نقاب گشاید فنا شود زهره چو بر براق معانی کنون سوار شود به پیش سلطنت او…
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری قمری است رونموده پر نور برگشوده دل و چشم وام…
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن برون زرق است یا استم هزاران بار دیدستم…
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند ما…
چون ذره به رقص اندرآییم
چون ذره به رقص اندرآییم خورشید تو را مسخر آییم در هر سحری ز مشرق عشق همچون خورشید ما برآییم در خشک و تر جهان…
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید ترسابچه گوید…
چو عشق را هوس بوسه و کنار بود
چو عشق را هوس بوسه و کنار بود که را قرار بود جان که را قرار بود شکارگاه بخندد چو شه شکار رود ولی چه…
چو درد گیرد دندان تو عدو گردد
چو درد گیرد دندان تو عدو گردد زبان تو به طبیبی بگرد او گردد یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد شکسته بند همه گرد…
چو آب آهسته زیر که درآیم
چو آب آهسته زیر که درآیم به ناگه خرمن که درربایم چکم از ناودان من قطره قطره چو طوفان من خراب صد سرایم سرا چه…
چه دلشادم به دلدار خدایی
چه دلشادم به دلدار خدایی خدایا تو نگهدار از جدایی بیا ای خواجه بنگر یار ما را چو از اصحاب و از یاران مایی بدان…
چه باشد پیشه عاشق بجز دیوانگی کردن
چه باشد پیشه عاشق بجز دیوانگی کردن چه باشد ناز معشوقان بجز بیگانگی کردن ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن ز پروانه بیاموزید آن…
چند روز است که شطرنج عجب میبازی
چند روز است که شطرنج عجب میبازی دانه بوالعجب و دام عجب میسازی کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی…
چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال
چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی چو…
چرا چون ای حیات جان در این عالم وطن داری
چرا چون ای حیات جان در این عالم وطن داری نباشد خاک ره ناطق ندارد سنگ هشیاری چرا زهری دهد تلخی چرا خاری کند تیزی…
جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست
جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست روی بستان را نبیند راه بستان گم کند هر…
جانا بیار باده و بختم تمام کن
جانا بیار باده و بختم تمام کن عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست دفع کسوف دل کن و…
جان حیوان که ندیده است بجز کاه و عطن
جان حیوان که ندیده است بجز کاه و عطن شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار…
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی پاره…
تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل چو گه خدمت شه آید من میدانم گر ز…
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا تو دیدی…
تو تا بنشستهای بر دار فانی
تو تا بنشستهای بر دار فانی نشسته میروی و می نبینی نشسته میروی این نیز نیکو است اگر رویت در این گفتن سوی او است…
تعال یا مدد العیش و السرور تعال
تعال یا مدد العیش و السرور تعال تعال یا فرج الهم فاتح الاقفال لقاء وجهک فی الهم فالق الاصباح سقا جودک فی الفقر منتهی الاقبال…
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم برف بدم گداختم تا که مرا…
تا به شب ای عارف شیرین نوا
تا به شب ای عارف شیرین نوا آن مایی آن مایی آن ما تا به شب امروز ما را عشرتست الصلا ای پاکبازان الصلا درخرام…
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری بیمه و سال سالها روح زدهست بالها نقطه…
پرده دل میزند زهره هم از بامداد
پرده دل میزند زهره هم از بامداد مژده که آن بوطرب داد طربها بداد بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش آنچ کفش…
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست بیایید بیایید که دلدار رسیدهست بیارید به یک بار همه جان و جهان را به خورشید سپارید که خوش تیغ…
بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس
بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس بیا بیا که حریفان همه به گوش تواند بیا بیا…
بیا بیا که تویی شیر شیر شیر مصاف
بیا بیا که تویی شیر شیر شیر مصاف ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ ز هر چه…
بیا ای آنک بردی تو قرارم
بیا ای آنک بردی تو قرارم درآ چون تنگ شکر در کنارم دل سنگین خود را بر دلم نه نمیبینی که از غم سنگسارم بیا…
بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این
بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این این چنین بویی کز او اجزای عالم مست…
به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی
به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی چه بود حیات بیاو هوسی و چارمیخی چه بود به…
به شکرخنده ببردی دل من
به شکرخنده ببردی دل من بشکن شکر دل را مشکن دل ما را که ز جا برکندی به تو آمد پر و بالش بمکن بنگر…
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی وی مشرب مذاقی آنی…
به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم
به حق روی تو که من چنین رویی ندیدستم چه مانی تو بدان صورت که از مردم شنیدستم چنین باغی در این عالم نرستهست و…
به جان تو پس گردن نخاری
به جان تو پس گردن نخاری نگویی میروم عذری نیاری بسازی با دو سه مسکین بیدل اگر چه بیدلان بسیار داری نگویی کار دارم در…
به باغ آییم فردا جمله یاران
به باغ آییم فردا جمله یاران همه یاران همدل همچو باران صلا گفتیم فردا روز باغ است صلای عاشقان و حق گزاران در آن باغ…
بگو به جان مسافر ز رنجها چونی
بگو به جان مسافر ز رنجها چونی ز رنجهای جهان و ز رنج ما چونی تو همچو عیسی و اندیشهها جهودانند ز مکر و فعل…
بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار
بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار هزیمتان ره عشق را قطار قطار کنار بازگشادست عشق از مستی رسید دلشدگان را گه کنار کنار…
بستگی این سماع هست ز بیگانهای
بستگی این سماع هست ز بیگانهای ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانهای آنک بود همچو برف سرد کند وقت را چون بگدازد چو سیل…
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری تا نشوی خاک درش در نگشاید به…
برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده
برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده جویان و پای کوبان از آسمان رسیده ای جان چرا نشستی وقت می است و مستی آخر…