قصد سرم داری خنجر به مشت

قصد سرم داری خنجر به مشت خوشتر از این نیز توانیم کشت برگ گل از لطف تو نرمی بیافت بر مثل خار چرایی درشت تیغ…

ادامه مطلب

فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم

فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم نبود شبی که آیم ز میان کار گویم ز میان او مقامم کمر است و کوه و…

ادامه مطلب

در فروبند که ما عاشق این میکده‌ایم

در فروبند که ما عاشق این میکده‌ایم درده آن باده جان را که سبک دل شده‌ایم برجه ای ساقی چالاک میان را بربند به خدا…

ادامه مطلب

غدرالعشق فزلت قدمی

غدرالعشق فزلت قدمی مزج‌الفرقة دمعی بدمی و حنی‌القلب بما اورثنی ندما فی ندم فی ندم کرة الحجب وجودی و نی اسفا لیت وجودی عدمی و…

ادامه مطلب

علم عشق برآمد برهانم ز زحیرم

علم عشق برآمد برهانم ز زحیرم به لب چشمه حیوان بکشم پای بمیرم به که مانم به که مانم که سطرلاب جهانم چو قضا حکم…

ادامه مطلب

عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن

عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن گر همه معنی است…

ادامه مطلب

عشق است دلاور و فدایی

عشق است دلاور و فدایی تنهارو و فرد و یک قبایی ای از شش و پنج مهره برده آورده تو نرد دلربایی یکتا شده خوش…

ادامه مطلب

عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار

عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار وانگهان چون گازری از گازران درویشتر وانگهان چون آفتابی…

ادامه مطلب

عاشق چو منی باید می‌سوزد و می‌سازد

عاشق چو منی باید می‌سوزد و می‌سازد ور نی مثل کودک تا کعب همی‌بازد مه رو چو تویی باید ای ماه غلام تو تا بر…

ادامه مطلب

طرب ای بحر اصل آب حیات

طرب ای بحر اصل آب حیات ای تو ذات و دگر مهان چو صفات اه چه گفتم کجاست تا به کجا کو یکی وصف لایق…

ادامه مطلب

صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد

صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت به دو…

ادامه مطلب

صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود

صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود در پاکبازان ای پسر فیض و خداخویی بود خود عاقبت اندر ولا نی بخل ماند نی سخا اندر…

ادامه مطلب

صبحدم شد زود برخیز ای جوان

صبحدم شد زود برخیز ای جوان رخت بربند و برس در کاروان کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای در زیانی در زیانی در زیان عمر…

ادامه مطلب

شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها

شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمع‌ها شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان او چو…

ادامه مطلب

شدست نور محمد هزار شاخ هزار

شدست نور محمد هزار شاخ هزار گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ هزار راهب و…

ادامه مطلب

شاها بکش قطار که شهوار می‌کشی

شاها بکش قطار که شهوار می‌کشی دامان ما گرفته به گلزار می‌کشی قطار اشتران همه مستند و کف زنان بویی ببرده‌اند که قطار می‌کشی هر…

ادامه مطلب

سیدی ایم هو کی، خذیدی ایم هو کی

سیدی ایم هو کی، خذیدی ایم هو کی ارنی وجهک ساعة، نقتدی ایم هو کی من ردا اکرامکم، نرتدی ایم هو کی فی سناسیمائکم نهتدی،…

ادامه مطلب

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و…

ادامه مطلب

سست مکن زه که من تیر توام چارپر

سست مکن زه که من تیر توام چارپر روی مگردان که من یک دله‌ام نی دوسر از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان…

ادامه مطلب

سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود

سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود نظر در روی شه باید…

ادامه مطلب

ساقیان سرمست در کار آمدند

ساقیان سرمست در کار آمدند مستیان در کوی خمار آمدند حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان بر امید بوی دلدار آمدند بلبلان مست و مستان الست…

ادامه مطلب

ساقیا باده چون نار بیار

ساقیا باده چون نار بیار دفع غم را تو ز اسرار بیار باده‌ای را که ز دل می‌جوشد زود ای ساقی دلدار بیار کافر عشق…

ادامه مطلب

ساقی انصاف خوش لقایی

ساقی انصاف خوش لقایی از جا رفتم تو از کجایی گر بنده بگویمت روا نیست ترسم که بگویمت خدایی خاموش نمی‌هلی که باشم راه گفتن…

ادامه مطلب

زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش

زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش در شام دو زلف او صد صبح نهان بیشست هر لحظه…

ادامه مطلب

ز مهجوران نمی‌جویی نشانی

ز مهجوران نمی‌جویی نشانی کجا رفت آن وفا و مهربانی در این خشکی هجران ماهیانند بیا ای آب بحر زندگانی برون آب ماهی چند ماند…

ادامه مطلب

ز سوز شوق دل من همی‌زند عللا

ز سوز شوق دل من همی‌زند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد…

ادامه مطلب

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره به بحر نیستی درشد همه هستی…

ادامه مطلب

رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش

رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو…

ادامه مطلب

روزم به عیادت شب آمد

روزم به عیادت شب آمد جانم به زیارت لب آمد از بس که شنید یاربم چرخ از یارب من به یارب آمد یار آمد و…

ادامه مطلب

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها…

ادامه مطلب

رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند

رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند مستی ز جامت می‌کنند مستان سلامت می‌کنند در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر وز دلبران خوش باشتر…

ادامه مطلب

رخ‌ها بنگر تو زعفرانی

رخ‌ها بنگر تو زعفرانی کز درد همی‌دهد نشانی شهری بنگر ز درد رنجور چون باغ به موسم خزانی این درد ز غصه فراق است از…

ادامه مطلب

دیر آمده‌ای سفر مکن زود

دیر آمده‌ای سفر مکن زود ای مایه هر مراد و هر سود ای ز آتش عزم رفتن تو از بینی‌ها برآمده دود هر عود تلف…

ادامه مطلب

دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی

دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی دی بایزید بودی و اندر مزید بودی و امروز در خرابی دردی…

ادامه مطلب

دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد

دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد پرده شب می‌درید او از جنون تا بامداد دوش ساغرهای ساقی جمله مالامال بود ای که…

ادامه مطلب

دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری

دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری که امشب می‌نویسد زی نویسد باز فردا ری قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر…

ادامه مطلب

دلا رو رو همان خون شو که بودی

دلا رو رو همان خون شو که بودی بدان صحرا و هامون شو که بودی در این خاکستر هستی چو غلطی در آتشدان و کانون…

ادامه مطلب

دل خون خواره را یک باره بستان

دل خون خواره را یک باره بستان ز غم صدپاره شد یک پاره بستان بکن جان مرا امروز چاره وگر نی جان از این بیچاره…

ادامه مطلب

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم…

ادامه مطلب

درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت

درآ تا خرقه قالب دراندازم همین ساعت درآ تا خانه هستی بپردازم همین ساعت صلا زن پاکبازی را رها کن خاک بازی را که یک…

ادامه مطلب

در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی

در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی باده تنها نیست این آمیختی آمیختی بار دیگر توبه‌ها را سوختی درسوختی بار دیگر فتنه را انگیختی انگیختی چون…

ادامه مطلب

در خانه غم بودن از همت دون باشد

در خانه غم بودن از همت دون باشد و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی…

ادامه مطلب

در این خانه کژی ای دل گهی راست

در این خانه کژی ای دل گهی راست برون رو هی که خانه خانه ماست چو بادی تو گهی گرم و گهی سرد رو آن…

ادامه مطلب

خیز تا فتنه‌ای برانگیزیم

خیز تا فتنه‌ای برانگیزیم یک زمان از زمانه بگریزیم بر بساط نشاط بنشینیم همه از پیش خویش برخیزیم جز حریف ظریف نگزینیم با کسان خسان…

ادامه مطلب

خورانمت می جان تا دگر تو غم نخوری

خورانمت می جان تا دگر تو غم نخوری چه جای غم که ز هر شادمان گرو ببری فرشته‌ای کنمت پاک با دو صد پر و…

ادامه مطلب

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو داد باغ…

ادامه مطلب

خسروانی که فتنه‌ای چینید

خسروانی که فتنه‌ای چینید فتنه برخاست هیچ ننشینید هم شما هم شما که زیبایید هم شما هم شما که شیرینید همچو عنبر حمایلیم همه بر…

ادامه مطلب

خامشی ناطقی مگر جانی

خامشی ناطقی مگر جانی می‌زنی نعره‌های پنهانی تو چو باغی و صورتت برگی باغ چه صد هزار چندانی بی تو باغ حیات زندانیست هست مردن…

ادامه مطلب

حالت ده و حیرت ده ای مبدع بی‌حالت

حالت ده و حیرت ده ای مبدع بی‌حالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بی‌آلت صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون فریادکنان…

ادامه مطلب

چون مرا جمعی خریدار آمدند

چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند از ستیزه ریش را صابون زدند وز حسد ناشسته رخسار آمدند همچو نغزان روز…

ادامه مطلب