طواف کعبه دل کن اگر دلی داری

طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن…

ادامه مطلب

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی…

ادامه مطلب

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور…

ادامه مطلب

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود گوهر سنگ…

ادامه مطلب

شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد

شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز دگر ار خواهی…

ادامه مطلب

شد جادوی حرام و حق از جادوی بری

شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری می‌بند و می‌گشا که همین است جادوی می‌بخش و می‌ربا…

ادامه مطلب

شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود

شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود شاه ما از پرده برجان چو…

ادامه مطلب

سیدی انی کلیل انت فی زی النهار

سیدی انی کلیل انت فی زی النهار اشتکی من طول لیلی الفرار این الفرار لیلتی مدت یداها امسکت ذیل الصباح لیلتی دار قرار دونها دار…

ادامه مطلب

سماع صوفیان می درنگیرد

سماع صوفیان می درنگیرد که آتش هیزمی را تر نگیرد یقین می‌دانک جسمانیست آفت مکوپ این دست تا پا برنگیرد بیابد خلوت عشرت مسیحا اگر…

ادامه مطلب

سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد

سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد مراد دل کجا جوید بقای جان کجا…

ادامه مطلب

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست ز…

ادامه مطلب

سالکان راه را محرم شدم

سالکان راه را محرم شدم ساکنان قدس را همدم شدم طارمی دیدم برون از شش جهت خاک گشتم فرش آن طارم شدم خون شدم جوشیده…

ادامه مطلب

ساقی من خیزد بی‌گفت من

ساقی من خیزد بی‌گفت من آرد آن باده وافر ثمن حاجت نبود که بگویم بیار بشنود آواز دلم بی‌دهن هست تقاضاگر او لطف او و…

ادامه مطلب

ساقی این جا هست ای مولا بلی

ساقی این جا هست ای مولا بلی ره دهد ما را بر آن بالا بلی پیش آن لب‌های آری گوی او بنده گردد شکر و…

ادامه مطلب

زهره من بر فلک شکل دگر می‌رود

زهره من بر فلک شکل دگر می‌رود در دل و در دیده‌ها همچو نظر می‌رود چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او جان به…

ادامه مطلب

ز لقمه‌ای که بشد دیده تو را پرده

ز لقمه‌ای که بشد دیده تو را پرده مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده حیات خویش در آن لقمه گر چه پنداری ضمیر را…

ادامه مطلب

ز زخم دف کفم بدرید ای جان

ز زخم دف کفم بدرید ای جان چه بستی کیسه را دستی بجنبان گشادی کن بجنب آخر نه سنگی نه سنگی هم گشاید آب حیوان…

ادامه مطلب

ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی

ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی ز بامداد پگه می‌زند یکی رایی چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت که از پگه دل من گشت آتش…

ادامه مطلب

روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید

روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید ای خنک آن را که او روی شما را ندید من شده مهمان تو در چمن…

ادامه مطلب

روز ما را دیگران را شب شده

روز ما را دیگران را شب شده ز آفتابی اختران را شب شده تیر دولت‌های ما پیروز شد تیر جست و مر کمان را شب…

ادامه مطلب

رو چشم جان را برگشا در بی‌دلان اندرنگر

رو چشم جان را برگشا در بی‌دلان اندرنگر قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بی‌پا و سر بی‌کسب و بی‌کوشش همه چون…

ادامه مطلب

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را خود فاش بگو یوسف زرین کمری را در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را در بر…

ادامه مطلب

رحم کن ار زخم شوم سر به سر

رحم کن ار زخم شوم سر به سر مرهم صبرم ده و رنجم ببر ور همه در زهر دهی غوطه‌ام زهر مرا غوطه ده اندر…

ادامه مطلب

دیدی که چه کرد یار ما دیدی

دیدی که چه کرد یار ما دیدی منصوبه یار باوفا دیدی زین نوع که مات کرد دل‌ها را آن چشمه زندگی کجا دیدی در صورت…

ادامه مطلب

دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی

دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر گفتا بس است درکش…

ادامه مطلب

دوش آمد بر من آنک شب افروز منست

دوش آمد بر من آنک شب افروز منست آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست آنک سرسبزی خاک‌ست و گهربخش فلک چاشنی بخش وطن‌هاست اگر…

ادامه مطلب

دلم امروز خوی یار دارد

دلم امروز خوی یار دارد هوای روی چون گلنار دارد که طاووس آن طرف پر می‌فشاند که بلبل آن طرف تکرار دارد صدای نای آن…

ادامه مطلب

دل و جان را در این حضرت بپالا

دل و جان را در این حضرت بپالا چو صافی شد رود صافی به بالا اگر خواهی که ز آب صاف نوشی لب خود را…

ادامه مطلب

دل پردرد من امشب بنوشیده‌ست یک دردی

دل پردرد من امشب بنوشیده‌ست یک دردی از آنچ زهره ساقی بیاوردش ره آوردی چه زهره دارد و یارا که خواب آرد حشر ما را…

ادامه مطلب

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان وز ستم…

ادامه مطلب

در وصالت چرا بیاموزم

در وصالت چرا بیاموزم در فراقت چرا بیاموزم یا تو با درد من بیامیزی یا من از تو دوا بیاموزم می گریزی ز من که…

ادامه مطلب

در ستایش‌های شمس الدین نباشم مفتتن

در ستایش‌های شمس الدین نباشم مفتتن تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن چونک هست او کل کل صافی صافی…

ادامه مطلب

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده کرده به دست اشارت کز من بگو…

ادامه مطلب

در آب فکن ساقی بط زاده آبی را

در آب فکن ساقی بط زاده آبی را بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می…

ادامه مطلب

خیاط روزگار به بالای هیچ مرد

خیاط روزگار به بالای هیچ مرد پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان دامان زر دهند و خرند…

ادامه مطلب

خواهیم یارا کامشب نخسپی

خواهیم یارا کامشب نخسپی حق خدا را کامشب نخسپی چون سرو و سوسن تا روز روشن خوبیم و زیبا کامشب نخسپی یار موافق تا صبح…

ادامه مطلب

خنده از لطفت حکایت می‌کند

خنده از لطفت حکایت می‌کند ناله از قهرت شکایت می‌کند این دو پیغام مخالف در جهان از یکی دلبر روایت می‌کند غافلی را لطف بفریبد…

ادامه مطلب

خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا

خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه تا بگردد…

ادامه مطلب

خبر واده کز این دنیای فانی

خبر واده کز این دنیای فانی به تلخی می‌روی یا شادمانی عجب یارا ز اصحاب شمالی عجب ز اصحاب ایمان و امانی عجب همراز نفس…

ادامه مطلب

چیست با عشق آشنا بودن

چیست با عشق آشنا بودن بجز از کام دل جدا بودن خون شدن خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن او فدایی است…

ادامه مطلب

چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها

چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها زیرا که منم بی‌من با شاه جهان تنها ای مشعله آورده دل را به سحر…

ادامه مطلب

چون خانه روی ز خانه ما

چون خانه روی ز خانه ما با آتش و با زبانه ما با رستم زال تا نگویی از رخش و ز تازیانه ما زیرا جز…

ادامه مطلب

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه به من نگر تو بدان چشم‌های مستانه ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است که جنس…

ادامه مطلب

چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی

چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی براق عشق جان داری ز مرگ خر چه اندیشی چو من با تو چنین…

ادامه مطلب

چو آن کان کرم ما را شکارست

چو آن کان کرم ما را شکارست به هر دم هدیه ما را ده هزارست که ما را نردبان زرین و سیمین نهد چون قصد…

ادامه مطلب

چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست

چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست سزای آنک زید بی‌رخ…

ادامه مطلب

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی چو بدان تو راه یابی چو هزار مه…

ادامه مطلب

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش در هر…

ادامه مطلب

چنان مستم چنان مستم من این دم

چنان مستم چنان مستم من این دم که حوا را بنشناسم ز آدم ز شور من بشوریده‌ست دریا ز سرمستی من مست است عالم زهی…

ادامه مطلب

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم…

ادامه مطلب