ز اول بامداد سرمستی

ز اول بامداد سرمستی ور نه دستار کژ چرا بستی سخت مستست چشم تو امروز دوش گویی که صرف خوردستی جان مایی و شمع مجلس…

ادامه مطلب

روی تو به رنگریز کان ماند

روی تو به رنگریز کان ماند زلف تو به نقش بند جان ماند گر سایه برگ گل فتد بر تو بر عارض نازکت نشان ماند…

ادامه مطلب

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش خواهی که تا بدانی…

ادامه مطلب

رو ترش کردی مگر دی باده‌ات گیرا نبود

رو ترش کردی مگر دی باده‌ات گیرا نبود ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم…

ادامه مطلب

رضیت بما قسم‌الله لی

رضیت بما قسم‌الله لی و فوضت امری دلی خالقی لقد احسن‌الله فیما مضی کذالک یحسن فیما بقی ایا ساقی جان هر متقی بگردان چو مردان،…

ادامه مطلب

ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود

ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان…

ادامه مطلب

دیده خون گشت و خون نمی‌خسبد

دیده خون گشت و خون نمی‌خسبد دل من از جنون نمی‌خسبد مرغ و ماهی ز من شده خیره کاین شب و روز چون نمی‌خسبد پیش…

ادامه مطلب

دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی

دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی اختر و گردون اختر و گردون برده ز زهره جام حبیبی جمله جان‌ها جمله…

ادامه مطلب

دوش از بت من جهان چه می‌شد

دوش از بت من جهان چه می‌شد وز ماه من آسمان چه می‌شد در پیش رخش چه رقص می‌کرد وز آتش عشق جان چه می‌شد…

ادامه مطلب

دلاراما چنین زیبا چرایی

دلاراما چنین زیبا چرایی چنین چست و چنین رعنا چرایی گرفتم من که جانی و جهانی چنین جان و جهان آرا چرایی گرفتم من که…

ادامه مطلب

دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد

دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد کنون من هم نمی‌گنجم کز او این خانه پر باشد ز شیرینی حدیثش شب شکافیدست جان…

ادامه مطلب

دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی

دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی بیا ای ساقی لب گز…

ادامه مطلب

دریغا کز میان ای یار رفتی

دریغا کز میان ای یار رفتی به درد و حسرت بسیار رفتی بسی زنهار گفتی لابه کردی چه سود از حکم بی‌زنهار رفتی به هر…

ادامه مطلب

در عشق قدیم سال خوردیم

در عشق قدیم سال خوردیم وز گفت حسود برنگردیم زین دمدمه‌ها زنان بترسند بر ما تو مخوان که مرد مردیم مردانه کنیم کار مردان پنهان…

ادامه مطلب

در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی

در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت کار…

ادامه مطلب

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن تا…

ادامه مطلب

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه…

ادامه مطلب

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم

خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم به خواب دوش که را دیده‌ام نمی‌دانم ز خوشدلی و طرب در جهان نمی‌گنجم ولی ز چشم جهان…

ادامه مطلب

خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی

خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی هم تو سلام علیک هم تو علیک السلام طبل خدایی…

ادامه مطلب

خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم

خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش زیرا همه رنج…

ادامه مطلب

خداوندا مده آن یار را غم

خداوندا مده آن یار را غم مبادا قامت آن سرو را خم تو می دانی که جان باغ ما اوست مبادا سرو جان از باغ…

ادامه مطلب

حسودان را ز غم آزاد کردم

حسودان را ز غم آزاد کردم دل گله خران را شاد کردم به بیدادان بدادم داد پنهان ولی در حق خود بیداد کردم چو از…

ادامه مطلب

چونک درآییم به غوغای شب

چونک درآییم به غوغای شب گرد برآریم ز دریای شب خواب نخواهد بگریزد ز خواب آنک بدیدست تماشای شب بس دل پرنور و بسی جان…

ادامه مطلب

چون زخمه رجا را بر تار می‌کشانی

چون زخمه رجا را بر تار می‌کشانی کاهل روان ره را در کار می‌کشانی ای عشق چون درآیی در لطف و دلربایی دامان جان بگیری…

ادامه مطلب

چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی

چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی توبه‌ها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من ای نیک عهد…

ادامه مطلب

چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات

چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست می‌دهند برات هلال وار ز راه دراز می‌آیند برای کارگزاری ز…

ادامه مطلب

چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم

چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم چو چرخ صاف پرنورم به گرد ماه گردانم زبانم عقده‌ای دارد چو موسی من…

ادامه مطلب

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من وگر روزی در آن خدمت…

ادامه مطلب

چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا

چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو چشمت خیال او…

ادامه مطلب

چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی

چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی برآری کار محتاجان نخسبی تو نور خاطر این شب روانی برای خاطر ایشان نخسبی شبی بر گرد…

ادامه مطلب

چند گهی فاتحه خوانت کنم

چند گهی فاتحه خوانت کنم از پس آن شاه جهانت کنم پیر شدی در غم ما باک نیست پیر بیا تا که جوانت کنم هیچ…

ادامه مطلب

چنان کاین دل از آن دلدار مستست

چنان کاین دل از آن دلدار مستست ز خوف صاف ما آن یار مستست خمارش نشکنم الا به خونم از این شادی دل غمخوار مستست…

ادامه مطلب

چرخ فلک با همه کار و کیا

چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا گرد چنین کعبه کن ای جان طواف گرد چنین مایده گرد ای گدا…

ادامه مطلب

جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم

جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم ای که تو شاه چمنی سیرکن صد…

ادامه مطلب

جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش

جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش صحت به چه دریابد بیمار به آمیزش هر چند به بر گیری او را نبود سیری دانی…

ادامه مطلب

جان ما را هر نفس بستان نو

جان ما را هر نفس بستان نو گوش ما را هر نفس دستان نو ماهیانیم اندر آن دریا که هست روز روزش گوهر و مرجان…

ادامه مطلب

جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر

جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر اوحی الیکم ربکم انا غفرنا ذنبکم فارضوا بما یقضی لکم…

ادامه مطلب

تو نقشی نقش بندان را چه دانی

تو نقشی نقش بندان را چه دانی تو شکلی پیکری جان را چه دانی تو خود می‌نشنوی بانگ دهل را رموز سر پنهان را چه…

ادامه مطلب

تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال

تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال به یک دمم بفروزی به یک دمم بکشی چو…

ادامه مطلب

تو جان مایی، ماه سمایی

تو جان مایی، ماه سمایی فارغ ز جمله اندیشهایی جویی ز فکرت، داروی علت فکرست اصل علت فزایی فکرت برون کن، حیرت فزون کن نی…

ادامه مطلب

تعالوا کلنا ذا الیوم سکری

تعالوا کلنا ذا الیوم سکری باقداح تخامرنا و تتری سقانا ربنا کاسا دهاقا فشکرا ثم شکرا ثم شکرا تعالوا ان هذا یوم عید تجلی فیه…

ادامه مطلب

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم هر جا خیال شه بود باغ…

ادامه مطلب

تا چند از فراق مرا کار بشکنی

تا چند از فراق مرا کار بشکنی زاریم نشنوی و مرا زار بشکنی دستم شکست دست فراقت ز کار و بار دانستمی دگر به چه…

ادامه مطلب

پیش شمع نور جان دل هست چون پروانه‌ای

پیش شمع نور جان دل هست چون پروانه‌ای در شعاع شمع جانان دل گرفته خانه‌ای سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنه‌ای نزد جانان هوشیاری نزد خود…

ادامه مطلب

پرکندگی از نفاق خیزد

پرکندگی از نفاق خیزد پیروزی از اتفاق خیزد تو ناز کنی و یار تو ناز چون ناز دو شد طلاق خیزد ور زان که نیاز…

ادامه مطلب

بیچاره کسی که می ندارد

بیچاره کسی که می ندارد غوره به سلف همی‌فشارد بیچاره زمین که شوره باشد وین ابر کرم بر او نبارد باری دل من صبوح مستست…

ادامه مطلب

بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست

بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست بدانک مست تجلی به ماه راه نماست میان روز شتر بر سر مناره رود هر آنک گوید کو…

ادامه مطلب

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین

بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین ز روی زرد و دل درد و سوز…

ادامه مطلب

بیا ای زیرک و بر گول می‌خند

بیا ای زیرک و بر گول می‌خند بیا ای راه دان بر غول می‌خند چو در سلطان بی‌علت رسیدی هلا بر علت و معلول می‌خند…

ادامه مطلب

بوی کباب داری تو نیز دل کبابی

بوی کباب داری تو نیز دل کبابی در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی خود…

ادامه مطلب