جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش

جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش بسی خوش‌تر که روز وصل دیدن با رقیبانش جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید…

ادامه مطلب

پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی

پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی ز غیرت باز بر من شهر را ماتم سرا کردی مرا گفتی مکن افغان که فردا خواهمت…

ادامه مطلب

به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم

به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم که در شرعم نفرمایند حد شرب تا هستم فراغت داد از قرب نمازم غایت مستی بحمدالله بیمن…

ادامه مطلب

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت تو…

ادامه مطلب

بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد

بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد دل از کم التفاتیهای او بسیار غم دارد دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی…

ادامه مطلب

با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث

با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث گفتند غنچه با دهنت بحث می کند معلوم می شود هنر…

ادامه مطلب

ای بر فراز مسند عزت مکان تو

ای بر فراز مسند عزت مکان تو برتر ز هر چه برتر از آن نیست شان تو برهان قاطع آمده قول تو سر بسر عالم…

ادامه مطلب

از جان بدود دل غم خالت برون نرفت

از جان بدود دل غم خالت برون نرفت وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک وز سینه…

ادامه مطلب

یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی

یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی پیش آن خورشید مشکل گر…

ادامه مطلب

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است غم دل سوخت مرا پیش که آرم…

ادامه مطلب

نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس

نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس هوای او همه دارند من ندارم و بس اگر چه ماه و شان زیر چرخ بسیارند میانه…

ادامه مطلب

نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما

نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب…

ادامه مطلب

می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر

می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر کس نمی یابم باو اظهار درد دل…

ادامه مطلب

ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد

ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد سراسیمه چو مرغ تیر خورده ز آسمان افتد مپوش از من رخ ای خورشید مپسند…

ادامه مطلب

ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی

ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی که ما ز قطع نظر کردی و پیوند بریدی بتو گفتم مشنو در حق من قول…

ادامه مطلب

گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ

گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ چیست این سوزی که شب‌های سیه دارد چراغ رشتهٔ جان سوزدم هر شب ز…

ادامه مطلب

کرد درد غیر را دلبر علاج

کرد درد غیر را دلبر علاج داد ما را رشک تغییر مزاج ناصحا مستغنیم از پند تو نیست با پند تو ما را احتیاج باز…

ادامه مطلب

عکس قد او آینه بربود خطا کرد

عکس قد او آینه بربود خطا کرد خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد اشک آینه دار قد خم گشته من شد دردا…

ادامه مطلب

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب به…

ادامه مطلب

سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی

سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی من ز تو غافل نیم گر تو ز من غافلی حال خرابی دل از که…

ادامه مطلب

ز درد دل سختی از زبان من بشنو

ز درد دل سختی از زبان من بشنو مشو ز درد دلم بی خبر سخن بشنو منه بقول رقیبان سست پیمان گوش سخن ز عاشق…

ادامه مطلب

دوستان گوهر مقصود بدست آوردم

دوستان گوهر مقصود بدست آوردم آنچه مقصود دلم بود بدست آوردم اثر پاکی عشق است که سیمین بدنی زیر این طاق زر اندود بدست آوردم…

ادامه مطلب

درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد

درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد نمی ارزد بغم سلطانی عالم…

ادامه مطلب

در دل الم از غنچه خندان تو دارم

در دل الم از غنچه خندان تو دارم در دیده نم از لعل درافشان تو دارم آشفتگی از سنبل گیسوی سیاهت سرگشتگی از سرو خرامان…

ادامه مطلب

حباب نیست ز خون گرد دیده تر من

حباب نیست ز خون گرد دیده تر من هوای غیر تو بیرون شده است از سر من بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم چه کرده…

ادامه مطلب

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم گه…

ادامه مطلب

تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من

تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من رقیبم گشته مشکل که کردی نیک خواه من سر بی داد من داری فلک بر گرد…

ادامه مطلب

پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم

پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم من عاشق توام ز تو پنهان نمی کنم تا داغ عشق یار نبیند بسینه ام پیش…

ادامه مطلب

به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم

به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم شبی رفتم به کویش ناله‌ای کردم ز…

ادامه مطلب

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و…

ادامه مطلب

بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست

بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست جفاست از تو همیشه مراد من نه وفا که…

ادامه مطلب

ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر

ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر نیست بازار ترا جز من خریدار دگر هست با اغیار پنهانی ترا صد لطف و من…

ادامه مطلب

ای دل از کار عشق عار مکن

ای دل از کار عشق عار مکن عشق تا هست هیچ کار مکن نیست انکار عشق را یمنی مکن این کار زینهار مکن تا ترا…

ادامه مطلب

آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است

آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست میل چین…

ادامه مطلب

یار خواهی دلا ز جان بگذر

یار خواهی دلا ز جان بگذر از همه هستی جهان بگذر در جهان گر فراغتی باید از جهان و جهانیان بگذر دل منه بر سپهر…

ادامه مطلب

هر که چراغی ز برق آه ندارد

هر که چراغی ز برق آه ندارد در شب هجران سوی تو راه ندارد هر که ندارد دلی چو آینه زاهن در رخ تو تاب…

ادامه مطلب

نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد

نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد اشک را آبله از سیر بپا پیدا شد عاشقانراست بلا سلسله قید حیات بهمین واسطه مجنون حزین…

ادامه مطلب

نکویی گرد بادست این که بر من خاک می‌بارد

نکویی گرد بادست این که بر من خاک می‌بارد سرود ناله من خاک را در رقص می‌بارد چه حاجت من بگویم عذر رسوایی تو رخ…

ادامه مطلب

می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون

می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون دل قدت را دید لعلت راست مایل…

ادامه مطلب

مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را

مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را بهر تاری ز جعد سنبلش دل بسته…

ادامه مطلب

لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید

لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید بسوز ای آتش دل استخوان سینه را…

ادامه مطلب

گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب

گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب بگسل ای سایه ز من تابی…

ادامه مطلب

کرد از خون جگر چرخ تنم را نمناک

کرد از خون جگر چرخ تنم را نمناک که ز من گرد نیابد چو مرا سازد خاک اثر باده نابست که در سر درد بی…

ادامه مطلب

عشقت از دایره عقل برون کرد مرا

عشقت از دایره عقل برون کرد مرا داخل سلسله اهل جنون کرد مرا در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست نظری کن که…

ادامه مطلب

شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را

شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را ز باد تند ناصح موج…

ادامه مطلب

ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا

ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا تا نکردم مست کی راز نهان گویم ترا بس که از حیرت بود هر لحظه…

ادامه مطلب

ز جهان گردی ما دیدن یاریست غرض

ز جهان گردی ما دیدن یاریست غرض زین همه سیر درین دشت شکاریست غرض در سر از پرورش دیده بصد خون جگر نظری بر گل…

ادامه مطلب

دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم

دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم بگردون گر کشم سرباز می خواهم که برگردم ز شوق پای بوس آن سهی سرو روان…

ادامه مطلب

دل اسیر خم گیسوی تو شد

دل اسیر خم گیسوی تو شد دیده حیران مه روی تو شد تن چون موی مرا هر سر مو بسته سلسله موی تو شد سبب…

ادامه مطلب

در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد

در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی گر…

ادامه مطلب