غزلیات – محمد فضولی
جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش
جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش بسی خوشتر که روز وصل دیدن با رقیبانش جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید…
پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی
پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی ز غیرت باز بر من شهر را ماتم سرا کردی مرا گفتی مکن افغان که فردا خواهمت…
به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم
به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم که در شرعم نفرمایند حد شرب تا هستم فراغت داد از قرب نمازم غایت مستی بحمدالله بیمن…
بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم
بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت تو…
بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد
بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد دل از کم التفاتیهای او بسیار غم دارد دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی…
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث گفتند غنچه با دهنت بحث می کند معلوم می شود هنر…
ای بر فراز مسند عزت مکان تو
ای بر فراز مسند عزت مکان تو برتر ز هر چه برتر از آن نیست شان تو برهان قاطع آمده قول تو سر بسر عالم…
از جان بدود دل غم خالت برون نرفت
از جان بدود دل غم خالت برون نرفت وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک وز سینه…
یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی
یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی پیش آن خورشید مشکل گر…
هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است
هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است غم دل سوخت مرا پیش که آرم…
نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس
نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس هوای او همه دارند من ندارم و بس اگر چه ماه و شان زیر چرخ بسیارند میانه…
نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما
نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب…
می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر
می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر کس نمی یابم باو اظهار درد دل…
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد سراسیمه چو مرغ تیر خورده ز آسمان افتد مپوش از من رخ ای خورشید مپسند…
ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی
ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی که ما ز قطع نظر کردی و پیوند بریدی بتو گفتم مشنو در حق من قول…
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ چیست این سوزی که شبهای سیه دارد چراغ رشتهٔ جان سوزدم هر شب ز…
کرد درد غیر را دلبر علاج
کرد درد غیر را دلبر علاج داد ما را رشک تغییر مزاج ناصحا مستغنیم از پند تو نیست با پند تو ما را احتیاج باز…
عکس قد او آینه بربود خطا کرد
عکس قد او آینه بربود خطا کرد خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد اشک آینه دار قد خم گشته من شد دردا…
شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما
شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب به…
سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی
سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی من ز تو غافل نیم گر تو ز من غافلی حال خرابی دل از که…
ز درد دل سختی از زبان من بشنو
ز درد دل سختی از زبان من بشنو مشو ز درد دلم بی خبر سخن بشنو منه بقول رقیبان سست پیمان گوش سخن ز عاشق…
دوستان گوهر مقصود بدست آوردم
دوستان گوهر مقصود بدست آوردم آنچه مقصود دلم بود بدست آوردم اثر پاکی عشق است که سیمین بدنی زیر این طاق زر اندود بدست آوردم…
درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد
درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد نمی ارزد بغم سلطانی عالم…
در دل الم از غنچه خندان تو دارم
در دل الم از غنچه خندان تو دارم در دیده نم از لعل درافشان تو دارم آشفتگی از سنبل گیسوی سیاهت سرگشتگی از سرو خرامان…
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من هوای غیر تو بیرون شده است از سر من بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم چه کرده…
چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی
چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم گه…
تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من
تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من رقیبم گشته مشکل که کردی نیک خواه من سر بی داد من داری فلک بر گرد…
پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم
پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم من عاشق توام ز تو پنهان نمی کنم تا داغ عشق یار نبیند بسینه ام پیش…
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم شبی رفتم به کویش نالهای کردم ز…
بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و…
بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست
بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست جفاست از تو همیشه مراد من نه وفا که…
ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر
ای مرا هر لحظه در عشق تو بازار دگر نیست بازار ترا جز من خریدار دگر هست با اغیار پنهانی ترا صد لطف و من…
ای دل از کار عشق عار مکن
ای دل از کار عشق عار مکن عشق تا هست هیچ کار مکن نیست انکار عشق را یمنی مکن این کار زینهار مکن تا ترا…
آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است
آزمودم عشق خوبان را بلایی بوده است وانکه می گویند عاشق مبتلایی بوده است تا شدم عاشق عذابی می کشم چون بت پرست میل چین…
یار خواهی دلا ز جان بگذر
یار خواهی دلا ز جان بگذر از همه هستی جهان بگذر در جهان گر فراغتی باید از جهان و جهانیان بگذر دل منه بر سپهر…
هر که چراغی ز برق آه ندارد
هر که چراغی ز برق آه ندارد در شب هجران سوی تو راه ندارد هر که ندارد دلی چو آینه زاهن در رخ تو تاب…
نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد
نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد اشک را آبله از سیر بپا پیدا شد عاشقانراست بلا سلسله قید حیات بهمین واسطه مجنون حزین…
نکویی گرد بادست این که بر من خاک میبارد
نکویی گرد بادست این که بر من خاک میبارد سرود ناله من خاک را در رقص میبارد چه حاجت من بگویم عذر رسوایی تو رخ…
می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون
می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون دل قدت را دید لعلت راست مایل…
مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را
مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را بهر تاری ز جعد سنبلش دل بسته…
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید بسوز ای آتش دل استخوان سینه را…
گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب
گر گریزم دم بدم بر آتش دل دیده آب بر چنین سوزی که دل دارد کی آرد سینه تاب بگسل ای سایه ز من تابی…
کرد از خون جگر چرخ تنم را نمناک
کرد از خون جگر چرخ تنم را نمناک که ز من گرد نیابد چو مرا سازد خاک اثر باده نابست که در سر درد بی…
عشقت از دایره عقل برون کرد مرا
عشقت از دایره عقل برون کرد مرا داخل سلسله اهل جنون کرد مرا در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست نظری کن که…
شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را
شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را ز باد تند ناصح موج…
ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا
ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا تا نکردم مست کی راز نهان گویم ترا بس که از حیرت بود هر لحظه…
ز جهان گردی ما دیدن یاریست غرض
ز جهان گردی ما دیدن یاریست غرض زین همه سیر درین دشت شکاریست غرض در سر از پرورش دیده بصد خون جگر نظری بر گل…
دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم
دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم بگردون گر کشم سرباز می خواهم که برگردم ز شوق پای بوس آن سهی سرو روان…
دل اسیر خم گیسوی تو شد
دل اسیر خم گیسوی تو شد دیده حیران مه روی تو شد تن چون موی مرا هر سر مو بسته سلسله موی تو شد سبب…
در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد
در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی گر…