غزلیات – محمد فضولی
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد…
بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات
بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل…
به دل از گلعذاری خارخاری کردهام پیدا
به دل از گلعذاری خارخاری کردهام پیدا بحمدالله نیم بیکار کاری کردهام پیدا درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون بسی خون خوردهام تا…
بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید
بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید تشنه لب بودم که آبی بر گلوی من رسید از نسیم وصل جانها را معطر شد دماغ…
باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق
باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق کشور عشق بتیغ مژه ات یافت نسق سالک راه ترا خون جگر زاد سفر مصحف روی ترا…
ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود
ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود رونق حسن تو هر چند که افزون گردد…
امید بود که خواهد جفای یارم کشت
امید بود که خواهد جفای یارم کشت نکرد یار جفایی در انتظارم کشت نکرد گر چه بهر وعده که کرد وفا هزار شکر که باری…
از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه
از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه که باشد از پی اثبات دعویت دو گواه شکاف ماه ز انگشت تست یا در سیر میان…
هست می گویند خالی آن غدار آل را
هست می گویند خالی آن غدار آل را چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود…
نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب
نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب کارم اینست جز این کار ندارم همه شب همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک…
نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم
نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم خیال موی میان بتان ضعیفم ساخت چنانکه گشت گران بار…
ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد
ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد شود سرکش ز پا افتادگان را دست کم گیرد قدم تا چند از بار غم آن…
مه دلاک من آیینه اهل نظر است
مه دلاک من آیینه اهل نظر است هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است در تمنای وصال دم تیغش همه دم عاشقان را تن…
محتاج وصال تو که باشد که نباشد
محتاج وصال تو که باشد که نباشد مشتاق جمال تو که باشد که نباشد دیوانه بکویت ز که آید که نیاید آشفته حال تو که…
گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم
گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم ز کف دامان رسوایی نخواهم داد…
گر چشم برخسار تو صد بار گشادم
گر چشم برخسار تو صد بار گشادم هر بار دو صد سیل برخسار گشادم فریاد کنان راز دلم پیش تو بگشاد هر سیل که از…
غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست
غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست عاشقان را کام دل جستن ز خوبان خوب نیست چون ندیدم صد جفا از یار می خواهم وفا…
طعنه اغیار بهر یار می باید کشید
طعنه اغیار بهر یار می باید کشید یار باید طعنه اغیار می باید کشید هیچ یاری بی جفای طعنه اغیار نیست بهر یک گل محنت…
سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز
سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز مرد آتش شعله با صد شرر دارد هنوز چشمها بگشاده بر رویم ز خوناب جگر…
زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من
زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من چو شمع سوختنم بین مباش بی خبر از من نشان عشق تو سوز دل…
رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد
رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد گردد هزاران پاره و هر پاره را تاری برد تنها نه یار من همین با من ندارد یاری…
دلا آن به که چون با خوب رویان همنشین باشی
دلا آن به که چون با خوب رویان همنشین باشی نباشی غافل از ایام دوری دوربین باشی مرا ای اشک هر دم پیش مردم می…
در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم
در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم به پیمانه شکستن داد صد پیمان…
داریم در زمانه بد طالع زبون
داریم در زمانه بد طالع زبون طالع چنین زمانه چنان چون کنم چون خور نیست هر سحر پی آزار ما فلک دستی ز آستین جفا…
چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد
چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد بچین از رشک دستش نافه را درد شکم گیرد بیاد بوی زلفش جان من تا کی…
چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا
چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی در جوانی محض…
تا کی اسیر سلسله غم شود دلم
تا کی اسیر سلسله غم شود دلم پر غم از آن دو گیسوی پر خم شود دلم انداخته مرا بغم گیسوان تو یارب چو گیسوان…
بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی
بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو مو…
به دردم یارب آن بیدرد درمان میکند یا نه
به دردم یارب آن بیدرد درمان میکند یا نه گرفتارم به دردی چارهٔ آن میکند یا نه زدم در رشتهٔ جان آتشی اما نمیدانم مرا…
بر باد مده سلسله مشک فشان را
بر باد مده سلسله مشک فشان را مگشای ز پیوند تنم رشته جان را راز تو نهانست مرا در دل و ترسم چشم ترم اظهار…
باز در دل ز غم عشق ملالی دارم
باز در دل ز غم عشق ملالی دارم چه دهم شرح چه گویم که چه حالی دارم فکرم اینست که یابم ز بلای تو نجات…
ای که تا یار منی در پی آزار منی
ای که تا یار منی در پی آزار منی کشم آزار ترا چون نکشم یار منی سر ز سنگ ستم و تیغ جفایت نکشم دلبر…
اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم
اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم بهر سو چشمه خواهد روان شد از سر خاکم بامیدی که جا در پهلویش سازم شدم راضی…
آتشین رویی کز او چون شمع با چشم ترم
آتشین رویی کز او چون شمع با چشم ترم زنده خواهم شد پس از مردن گر آید بر سرم سوختم ناصح مده پندم مبادا کز…
هوای خاک درت باز در سر افتادست
هوای خاک درت باز در سر افتادست ز هر چه هست مرا این هوا در افتادست مرا چه کار به از آه و ناله است…
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است
نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است بی رخت…
نه از عارست گر آن مه نیارد بر زبان ما را
نه از عارست گر آن مه نیارد بر زبان ما را چه گوید چون بپرسد نیست چون نام و نشان ما را فلک چنگیست خم…
نشان تیر آهم گشتهای آسمان شبها
نشان تیر آهم گشتهای آسمان شبها ترا بر سینه پیکانهاست هرسو نیست کوکبها دل بیخود درون سینه دارد فکر زلفینت بسان مرده کش مونس قبرند…
منم که بیتو گرفتار صد بلا شدهام
منم که بیتو گرفتار صد بلا شدهام به صد بلا ز فراق تو مبتلا شدهام مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی چنین که در…
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
ماه من نخل قدت سرو خرامان منست سرو من ماه رخت شمع شبستان منست می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش هجر…
گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت
گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت خارها در زیر پهلو داشت آرامی نیافت کرد بلبل پیش گل بنیاد درد دل بسی زود…
گر بند بند ما چو نی از هم جدا کنند
گر بند بند ما چو نی از هم جدا کنند به زانکه در غمت ز فغان منع ما کنند خوبان نمی کنند وفایی بعاشقان خوبند…
غمت روز تنهاییم یار بس
غمت روز تنهاییم یار بس شبم هم نفس ناله زار بس مرا مایه خرمی روز غم دل خسته و جان افکار بس چه کار آیدم…
طمع جور دلم زان بت بدخو دارد
طمع جور دلم زان بت بدخو دارد ز بتان آنچه دلم می طلبد او دارد باید از حلقه زنجیر جنون سر نکشد هر که در…
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست…
زبان مرغ می داند مگر گل
زبان مرغ می داند مگر گل که دارد گوش بر فریاد بلبل مگر جانی ندارد گل که دارد بآه بلبلان چندین تحمل ز عاشق می…
روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم
روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم ناله ما را از سگان کوی او شرمنده…
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد سینه تنگم دل خون گشته را در…
در هجر یار حال دل زار مشکل است
در هجر یار حال دل زار مشکل است زین حال واقف ار نشود یار مشکل است آسان بوصل یار رسیدن توان ولی در وصل یار…
خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد
خوش آنکه غم سیمبری داشته باشد وز غم همهدم چشم تری داشته باشد صاحبنظر آنست که چون چشم گشاید با ماهلقایی نظری داشته باشد ثابتقدم…