به خود نگذاشتم دامان آن چابک‌سوار از کف

به خود نگذاشتم دامان آن چابک‌سوار از کف مرا بربود جولانش عنان اختیار از کف چو غنچه تنگدل منشین ز نرگس نیستی کمتر به دور…

ادامه مطلب

بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید

بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید آه این چه ظلم بود که بر آسمان رسید در سینه داشتیم نهان شوق غمزه ات کردیم فاش…

ادامه مطلب

با منی اما چه حاصل سوی من مایل نه‌ای

با منی اما چه حاصل سوی من مایل نه‌ای در دلی اما چه سود آگه ز حال دل نه‌ای تو بدان مایل که بر من…

ادامه مطلب

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت پرده دیده سراپرده خاک قدمت وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح بخدا گر همه صدقست نگه داردمت…

ادامه مطلب

اگر رسوا شدم رسواییم را شد فغان باعث

اگر رسوا شدم رسواییم را شد فغان باعث فغان را سوزش دل سوزش دل را بتان باعث بغمزه خستیم دل چون نرنجم زان خم ابرو…

ادامه مطلب

یار از عاشق نمی باید که پروا شود

یار از عاشق نمی باید که پروا شود تا نه عاشق درد دل گوید نه او رسوا شود ما دهان یار را از غنچه بهتر…

ادامه مطلب

نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم

نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم هر که باشد عشق می ورزد همین رسوا منم تاری از زلفیست در هر تن که می جنبد…

ادامه مطلب

نمی مردم از آن تیغی که زد آن سیمبر بر من

نمی مردم از آن تیغی که زد آن سیمبر بر من اگر از پی نمی زد سایه اش تیغ دگر بر من بدین کز دیدنت…

ادامه مطلب

ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم

ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم پای در کویت ز سر کردم که تا ناید دگر در زمین…

ادامه مطلب

مه من بی خبر از حال دل شیدایی

مه من بی خبر از حال دل شیدایی نیست پروای منت آه چه بی پروایی نیستی از بدی حال فقیران آگه این نه خوب است…

ادامه مطلب

ماه من کز لعل لب کامی بهر ناکام داد

ماه من کز لعل لب کامی بهر ناکام داد خواستم من نیز کام خود مرا دشنام داد برد هوشم را بدشنامی لبش یا ساقی بهر…

ادامه مطلب

گفتمش دل ز غمت زار و حزین می‌باید

گفتمش دل ز غمت زار و حزین می‌باید گفت آری سخن اینست چنین می‌باید گفتمش چشم تو در گوشه ابرو چه خوشست گفت پاکیزه‌نظر گوشه‌نشین…

ادامه مطلب

کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب

کی توانم رست در کویت ز غوغای رقیب می کند فریاد سگ هر گه که می بیند رقیب وصل تو می خواهم ولی مشکل که…

ادامه مطلب

عهد کردم که دیگر بیهده کاری نکنم

عهد کردم که دیگر بیهده کاری نکنم سوی خوبان جفا پیشه گذاری نکنم کردم از عشق بتان توبه چه خواهد بودن غایتش این که دگر…

ادامه مطلب

شمع بزم بهجتم مهر مه روی تو بس

شمع بزم بهجتم مهر مه روی تو بس مطلع خورشید اقبالم سر کوی تو بس همچو نافه در سرم سودای مشک خشک نیست نافه عطر…

ادامه مطلب

سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست

سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست سرو و گل تا ز قد و روی تو…

ادامه مطلب

زهی جفای تو بر من دلیل رحمت خاص

زهی جفای تو بر من دلیل رحمت خاص مرا وفای تو نقش صحیفه اخلاص مدام مطرب بزم غم توام من مست سرود ناله من کرده…

ادامه مطلب

رسم زهد و شیوه تقوی نمی دانیم ما

رسم زهد و شیوه تقوی نمی دانیم ما عشق می دانیم و بس اینها نمی دانیم ما نیست ما را در جهان با هیچ کاری…

ادامه مطلب

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد گر نیابد چه عجب بخت سیاهی دارد جای آن هست که چشمم از همه عالم بندد پاک…

ادامه مطلب

در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون

در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون می مده ساقی مکن کاری که ناگه…

ادامه مطلب

خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت

خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت روزی نتوانست که بوسد کف پایت فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر حرفی نشنیدم ز لب روح‌فزایت…

ادامه مطلب

چو شمعم سوخت دل بر یاد بزم مجلس آرایی

چو شمعم سوخت دل بر یاد بزم مجلس آرایی چراغ هر کسی را بخت می افروزد از جایی اگر رسوایی مجنون ز من بیش است…

ادامه مطلب

جفاکار است و خونریز آن بت بی‌درد می‌دانم

جفاکار است و خونریز آن بت بی‌درد می‌دانم ز رنگ کار او با من چه خواهد کرد می‌دانم چه حاجت شرح بیداد زلیخا پرسم از…

ادامه مطلب

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل عارضت ماه تمامیست میان دو هلال بس که دارد مه من شدت الفت برقیب بی رقیبش…

ادامه مطلب

بود درد دل از سودای عشقت حاصل عاشق

بود درد دل از سودای عشقت حاصل عاشق چه حاصل چون نه آگاه از درد دل عاشق ترا از میل عاشق هر زمان صد احتراز…

ادامه مطلب

به جان دور از تو ای شمع از غم شب‌های تارم من

به جان دور از تو ای شمع از غم شب‌های تارم من مرا شب گشت از غم چند شب را زنده دارم من مقیم گوشهٔ…

ادامه مطلب

بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم

بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم ولی آنرا نهان از دیده اغیار می خواهم چه لطفیست این که بیداد خود از من کم…

ادامه مطلب

با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم

با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم ما را چه می کشی چو گناهی نکرده ایم تا شعله برون نشود ز آتش درون هرگز ز…

ادامه مطلب

ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما

ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما از سکه سعادت توفیق فیض تست رایج بهر معامله…

ادامه مطلب

اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او

اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می…

ادامه مطلب

هست با خلعت گلگون قدت ای حور سرشت

هست با خلعت گلگون قدت ای حور سرشت الفی کش قلم صنع به شنگرف نوشت جامه گلگون من آن طرفه نهالیست که دهر آبش از…

ادامه مطلب

نیست چشم من کزو اشک جگرگون می‌چکد

نیست چشم من کزو اشک جگرگون می‌چکد بر سرم زخمیست از تیغت کزو خون می‌چکد می‌چکد هردم خوی از رخسار آتشناک او حیرتی دارم ز…

ادامه مطلب

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم سوی خود می‌کشی ای ناله از رشک کمان دارم بزن تیری و از ننگ من…

ادامه مطلب

ناله گره از رشته کارم نگشاید

ناله گره از رشته کارم نگشاید کار دلم از ناله زارم نگشاید مشکل که گشاید گره از کار دلم بخت تا شانه خم زلف نگارم…

ادامه مطلب

من که بی‌لاله‌رخی ساکن گلخن شده‌ام

من که بی‌لاله‌رخی ساکن گلخن شده‌ام زآتش عشق چنین سوخته خرمن شده‌ام بی‌گل روی تو و گلشن کویت عمریست فارغ از میل گل و رغبت…

ادامه مطلب

مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب

مرا ای شمع میل گریه شد در هجر یار امشب تو بنشین گریه دلسوز را با من گذار امشب بیاد شمع رویش خواهم از سر…

ادامه مطلب

گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ

گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ رشته دارد در آتش می دهد هر لحظه یاد زان…

ادامه مطلب

کم التفاتی خوبان بعاشقان ستم است

کم التفاتی خوبان بعاشقان ستم است زهی ستم که ترا با من التفات کم است کی از بنفشه گشاید کجا بنافه کشد دلی که بسته…

ادامه مطلب

غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این

غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این تمنای حیات جاودان دارم از آن است این مکن لیلی وش من گوش بر…

ادامه مطلب

شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت

شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت مکش ای گل که بگردن نفتد خون منت غایت لطف تن از چشم منت کرد نهان این چه…

ادامه مطلب

سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو

سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو بر آن بودم که چون دور از…

ادامه مطلب

ز فلک می گذرد آه و فغانم بی تو

ز فلک می گذرد آه و فغانم بی تو این چه عمر است که من می گذرانم بی تو هر دم از هجر تو حالی…

ادامه مطلب

رحمی باسیران شب تار نداری

رحمی باسیران شب تار نداری بر روز قیامت مگر اقرار نداری جورست ترا کار و درین کار که هستی با هیچ کسی جز دل من…

ادامه مطلب

دل ز من مستان نمی خواهم که غم باشد ترا

دل ز من مستان نمی خواهم که غم باشد ترا با وجود لطف یار دل ستم باشد ترا کیست یوسف تا ترا مانند باشد در…

ادامه مطلب

در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است

در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است لاله ها را چاک می بینم گریبان…

ادامه مطلب

خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم

خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز…

ادامه مطلب

چو بهر زینت آن گل‌چهره در آیینه می‌بیند

چو بهر زینت آن گل‌چهره در آیینه می‌بیند ز مژگان صد خدنگ آیینه را در سینه می‌بیند نشاطی یافت دل تا درد عشقت یافت در…

ادامه مطلب

جای ما کوی تو خواهد بود تا خواهیم بود

جای ما کوی تو خواهد بود تا خواهیم بود خاک آن کوییم گر سر بر فلک خواهیم بود دلبرم طفلست و روز افزون جمالش آه…

ادامه مطلب

تا بوده ایم بی غم یازی نبوده ایم

تا بوده ایم بی غم یازی نبوده ایم بی درد و داغ لاله عذاری نبوده ایم بی اعتبار عاشقی و لذت جنون در هیچ کشوری…

ادامه مطلب

بی وجه نمی گریم گریه سببی دارد

بی وجه نمی گریم گریه سببی دارد بر حال دلم گریان حال عجبی دارد آن شوخ کمان ابرو با من نزند حرفی افکند بابرو چین…

ادامه مطلب