هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست

هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست روح ما گر هست جوهر جوهر شمشیر اوست عالمی دارم که مستغنیست از مهر فلک روز و…

ادامه مطلب

نیست غیر از حیرتم کاری جدا از یار خویش

نیست غیر از حیرتم کاری جدا از یار خویش وه چه خواهم کرد دارم حیرتی در کار خویش کلبه احزان ما باریک شد از دود…

ادامه مطلب

نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد

نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد جگر هم پاره زان درد دل هم پاره دارد ز خورشیدست روشن تر رخت حیران آن…

ادامه مطلب

نسبت شمشاد با آن سرو قامت چون کنم

نسبت شمشاد با آن سرو قامت چون کنم ور کنم با طعنه اهل ملامت چون کنم می کند رسوا مرا هر جا که باشم دود…

ادامه مطلب

مه من از تو غم بی حساب دارد دل

مه من از تو غم بی حساب دارد دل هزار محنت و صد اضطراب دارد دل بیاد نرگس مست تو خسته است مدام چه گویمت…

ادامه مطلب

مرا ای سایه در دشت جنون عمریست همراهی

مرا ای سایه در دشت جنون عمریست همراهی ز اطوارت نیم راضی نداری اشکی و آهی همه شب همچو پروانه مرا ای شمع می سوزی…

ادامه مطلب

گهی که در غم آن گل‌عذار می‌گریم

گهی که در غم آن گل‌عذار می‌گریم به صورت ناله چو ابر بهار می‌گریم ز چرخ می‌گذرد های‌های گریه من شبی که بی‌مَهِ خود زار…

ادامه مطلب

گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می‌زنی

گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می‌زنی کشته گردد عالمی تا چشم بر هم می‌زنی نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگین‌دلی بر وفاداران…

ادامه مطلب

قد برافراخته آفت جانی شده ای

قد برافراخته آفت جانی شده ای رخ برافروخته آشوب جهانی شده ای غمزه را شیوه مردم کشی آموخته شوخ مردم کش بی رحم و امانی…

ادامه مطلب

عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من

عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من هست تقوی کار دشواری نمی‌آید ز من با تو ای دل کار و بار عشق را بگذاشتم کار…

ادامه مطلب

شانه ای گل بخم طره طرار منه

شانه ای گل بخم طره طرار منه بستر راحت دلهاست درو خار منه پایمالم مکن ای قامت خم مژگان را خار زیر قدمم از پی…

ادامه مطلب

زلال فیض بقا رشحه ز جام منست

زلال فیض بقا رشحه ز جام منست حیات باقی من نشاه مدام منست بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر حریم درگه پیر مغان…

ادامه مطلب

روزی که پیش خویش نبینم حبیب را

روزی که پیش خویش نبینم حبیب را دارم هزار شوق که بینم رقیب را در پیش گل مشاهده خار می کند چون رشک مضطرب نکند…

ادامه مطلب

دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز

دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز ترست پرده چشمت بآفتاب انداز صبا که گفت که حرفی ز بی قراری ما بگوی آن گل تر…

ادامه مطلب

درد دل ما را ز ره لطف دوا کن

درد دل ما را ز ره لطف دوا کن لطفی بنما چاره درد دل ما کن عمریست که مشتاق لقاییم خدا را زین بیش مشو…

ادامه مطلب

دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم

دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم خواهم ز خون من…

ادامه مطلب

چو میرم در هوایت کاشکی خاک درت گردم

چو میرم در هوایت کاشکی خاک درت گردم گهی با گردبادی خیزم و گرد سرت گردم شود بر پهلویم هر استخوانی خنجری هر گه ز…

ادامه مطلب

چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را

چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را که رفته عمرها نی او مرا دیده نه من او را ز درد عشق و داغ…

ادامه مطلب

تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود

تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد…

ادامه مطلب

بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات

بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل…

ادامه مطلب

به دل از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا

به دل از گلعذاری خارخاری کرده‌ام پیدا بحمدالله نیم بیکار کاری کرده‌ام پیدا درین گلشن چو گلبن از جفای گردش گردون بسی خون خورده‌ام تا…

ادامه مطلب

بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید

بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید تشنه لب بودم که آبی بر گلوی من رسید از نسیم وصل جانها را معطر شد دماغ…

ادامه مطلب

باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق

باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق کشور عشق بتیغ مژه ات یافت نسق سالک راه ترا خون جگر زاد سفر مصحف روی ترا…

ادامه مطلب

ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود

ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود رونق حسن تو هر چند که افزون گردد…

ادامه مطلب

امید بود که خواهد جفای یارم کشت

امید بود که خواهد جفای یارم کشت نکرد یار جفایی در انتظارم کشت نکرد گر چه بهر وعده که کرد وفا هزار شکر که باری…

ادامه مطلب

از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه

از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه که باشد از پی اثبات دعویت دو گواه شکاف ماه ز انگشت تست یا در سیر میان…

ادامه مطلب

هست می گویند خالی آن غدار آل را

هست می گویند خالی آن غدار آل را چشم کی برداشتم ز ابرو که بینم خال را چشم بگشادی ندیدم مرغ دل را جای خود…

ادامه مطلب

نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب

نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب کارم اینست جز این کار ندارم همه شب همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک…

ادامه مطلب

نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم

نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم خیال موی میان بتان ضعیفم ساخت چنانکه گشت گران بار…

ادامه مطلب

ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد

ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد شود سرکش ز پا افتادگان را دست کم گیرد قدم تا چند از بار غم آن…

ادامه مطلب

مه دلاک من آیینه اهل نظر است

مه دلاک من آیینه اهل نظر است هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است در تمنای وصال دم تیغش همه دم عاشقان را تن…

ادامه مطلب

محتاج وصال تو که باشد که نباشد

محتاج وصال تو که باشد که نباشد مشتاق جمال تو که باشد که نباشد دیوانه بکویت ز که آید که نیاید آشفته حال تو که…

ادامه مطلب

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم ز کف دامان رسوایی نخواهم داد…

ادامه مطلب

گر چشم برخسار تو صد بار گشادم

گر چشم برخسار تو صد بار گشادم هر بار دو صد سیل برخسار گشادم فریاد کنان راز دلم پیش تو بگشاد هر سیل که از…

ادامه مطلب

غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست

غیر ناکامی ز محبوبان مرا مطلوب نیست عاشقان را کام دل جستن ز خوبان خوب نیست چون ندیدم صد جفا از یار می خواهم وفا…

ادامه مطلب

طعنه اغیار بهر یار می باید کشید

طعنه اغیار بهر یار می باید کشید یار باید طعنه اغیار می باید کشید هیچ یاری بی جفای طعنه اغیار نیست بهر یک گل محنت…

ادامه مطلب

سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز

سوخت دل صد قطره خون در چشم تر دارد هنوز مرد آتش شعله با صد شرر دارد هنوز چشمها بگشاده بر رویم ز خوناب جگر…

ادامه مطلب

زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من

زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من چو شمع سوختنم بین مباش بی خبر از من نشان عشق تو سوز دل…

ادامه مطلب

رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد

رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد گردد هزاران پاره و هر پاره را تاری برد تنها نه یار من همین با من ندارد یاری…

ادامه مطلب

دلا آن به که چون با خوب رویان همنشین باشی

دلا آن به که چون با خوب رویان همنشین باشی نباشی غافل از ایام دوری دوربین باشی مرا ای اشک هر دم پیش مردم می…

ادامه مطلب

در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم

در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم به پیمانه شکستن داد صد پیمان…

ادامه مطلب

داریم در زمانه بد طالع زبون

داریم در زمانه بد طالع زبون طالع چنین زمانه چنان چون کنم چون خور نیست هر سحر پی آزار ما فلک دستی ز آستین جفا…

ادامه مطلب

چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد

چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد بچین از رشک دستش نافه را درد شکم گیرد بیاد بوی زلفش جان من تا کی…

ادامه مطلب

چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا

چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی در جوانی محض…

ادامه مطلب

تا کی اسیر سلسله غم شود دلم

تا کی اسیر سلسله غم شود دلم پر غم از آن دو گیسوی پر خم شود دلم انداخته مرا بغم گیسوان تو یارب چو گیسوان…

ادامه مطلب

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو مو…

ادامه مطلب

به دردم یارب آن بی‌درد درمان می‌کند یا نه

به دردم یارب آن بی‌درد درمان می‌کند یا نه گرفتارم به دردی چارهٔ آن می‌کند یا نه زدم در رشتهٔ جان آتشی اما نمی‌دانم مرا…

ادامه مطلب

بر باد مده سلسله مشک فشان را

بر باد مده سلسله مشک فشان را مگشای ز پیوند تنم رشته جان را راز تو نهانست مرا در دل و ترسم چشم ترم اظهار…

ادامه مطلب

باز در دل ز غم عشق ملالی دارم

باز در دل ز غم عشق ملالی دارم چه دهم شرح چه گویم که چه حالی دارم فکرم اینست که یابم ز بلای تو نجات…

ادامه مطلب

ای که تا یار منی در پی آزار منی

ای که تا یار منی در پی آزار منی کشم آزار ترا چون نکشم یار منی سر ز سنگ ستم و تیغ جفایت نکشم دلبر…

ادامه مطلب