وا جوانی سید

بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی وا عزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد من…

ادامه مطلب

ناله های زار سید

به اختیار گرو برد چشم یار از من که دور از او ببرد گریه اختیار از من به روز حشر اگر اختیار با ما بود…

ادامه مطلب

گله عاشق سید

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی کردم و از یک گله…

ادامه مطلب

عیدی عشاق سید

صبا به شوق در ایوان شهریار آمد که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه…

ادامه مطلب

سینمای خزان سید

شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز به گوشوار دلاویز ماه من نرسد ستاره گرچه به گوش فلک…

ادامه مطلب

روزه شکن سید

تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار تا بهار است دری از قفس من نگشاید…

ادامه مطلب

داغ لاله سید

بیداد رفت لاله بر باد رفته را یا رب خزان چه بود بهار شکفته را هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید نو…

ادامه مطلب

جمع و تفریق سید

ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی فردا که رهزنان دی از راه میرسند نه بلبلی…

ادامه مطلب

به سروناز شیراز سید

باز شد روزنی از گلشن شیراز به من میکشد نرگس و نارنج سری باز به من سروناز ارم از دور به من کرد سلام جای…

ادامه مطلب

افسانه روزگار سید

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است شب بدمستی…

ادامه مطلب

وحشی شکار سید

تا کی در انتظار گذاری به زاریم باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز جان سوز…

ادامه مطلب

مناجات سید

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین…

ادامه مطلب

گل پشت و رو ندارد سید

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد از عشق من به هر سو…

ادامه مطلب

عهد قدیم سید

چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم چه شدن آن طره پیوند دل و…

ادامه مطلب

سه تار من سید

نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه تسلی شب های تار من ای دل ز دوستان وفادار روزگار جز ساز من…

ادامه مطلب

دیوان و دیوانه سید

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من…

ادامه مطلب

خون سیاووش سید

هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل…

ادامه مطلب

چراغ هدایت سید

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست دلم به حال گل و سرو و…

ادامه مطلب

بمانیم که چه سید

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس…

ادامه مطلب

انتظار سید

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی باز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی…

ادامه مطلب

وداع جوانی سید

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری…

ادامه مطلب

مقام انسانی سید

خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است تا فرو نیارد کس سر…

ادامه مطلب

گلهٔ خاموش سید

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان توخاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل…

ادامه مطلب

عید خون سید

نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت…

ادامه مطلب

سوز و ساز سید

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من می…

ادامه مطلب

دوست ندیدم سید

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم برای گفتن با دوست شکوه ها…

ادامه مطلب

خوابی و خماریی سید

دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن…

ادامه مطلب

جمال بقیت اللهی سید

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی به لاجورد افق ته کشیده برکه شب مه و ستاره طپیدن گرفته چون…

ادامه مطلب

بر سر خاک ایرج سید

ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف…

ادامه مطلب

اشک ندامت سید

گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید از در آشتیم آن مه بی مهر درآید آمد از تاب و تبم جان به لب ای…

ادامه مطلب

همت ای پیر سید

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز…

ادامه مطلب

مسافر همدان سید

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند دلم تحمل بار فراق او نتواند در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند کنار من ننشیند که آتشم بنشاند…

ادامه مطلب

گدا پادشاه کن سید

ای طلعت توخنده به خورشید و ماه کن زلف تو روز روشن مردم سیاه کن خال تو آتشی است دل آفتاب سوز خط تو سایه…

ادامه مطلب

طوطی قناد سید

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد کمان ابرو ترا…

ادامه مطلب

سرود ساربان سید

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان…

ادامه مطلب

دنیای دل سید

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من تن تنها و غم دنیایی تیرباران فلک فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر…

ادامه مطلب

خال برنده سید

دستی که گاه خنده بآن خال می بری ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس…

ادامه مطلب

جمال کعبه سید

اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست به ارزیابی صد کعبه…

ادامه مطلب

بخفت خفته و دولت بیدار سید

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت…

ادامه مطلب

آشیان عنقا سید

زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا…

ادامه مطلب

هجران کشیده ام سید

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به…

ادامه مطلب

مسافر مجنون سید

رفتم و بیشم نبود روی اقامت وعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد…

ادامه مطلب

لاله سیراب سید

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من لیک من هم…

ادامه مطلب

طوطی خوش لهجه سید

مایه حسن ندارم که به بازار من آئی جان فروش سر راهم که خریدار من آئی ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش تا…

ادامه مطلب

سپاه من سید

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست…

ادامه مطلب

دل درویش نوازت سید

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه…

ادامه مطلب

خزان جاودانی سید

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد نه بلای جان عاشق شب…

ادامه مطلب

چشم مست سید

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی…

ادامه مطلب

بهار زندانی سید

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد چه گلی گر نخروشد به شبش…

ادامه مطلب

اشک شوق سید

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم…

ادامه مطلب