وداع جوانی سید

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری…

ادامه مطلب

مقام انسانی سید

خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است تا فرو نیارد کس سر…

ادامه مطلب

گلهٔ خاموش سید

کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان توخاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل…

ادامه مطلب

عید خون سید

نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت…

ادامه مطلب

سوز و ساز سید

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من می…

ادامه مطلب

دوست ندیدم سید

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم برای گفتن با دوست شکوه ها…

ادامه مطلب

خوابی و خماریی سید

دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن…

ادامه مطلب

جمال بقیت اللهی سید

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی به لاجورد افق ته کشیده برکه شب مه و ستاره طپیدن گرفته چون…

ادامه مطلب

بر سر خاک ایرج سید

ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف…

ادامه مطلب

اشک ندامت سید

گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید از در آشتیم آن مه بی مهر درآید آمد از تاب و تبم جان به لب ای…

ادامه مطلب

همت ای پیر سید

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز…

ادامه مطلب

مسافر همدان سید

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند دلم تحمل بار فراق او نتواند در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند کنار من ننشیند که آتشم بنشاند…

ادامه مطلب

گدا پادشاه کن سید

ای طلعت توخنده به خورشید و ماه کن زلف تو روز روشن مردم سیاه کن خال تو آتشی است دل آفتاب سوز خط تو سایه…

ادامه مطلب

طوطی قناد سید

الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد کمان ابرو ترا…

ادامه مطلب

سرود ساربان سید

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان…

ادامه مطلب

دنیای دل سید

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من تن تنها و غم دنیایی تیرباران فلک فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر…

ادامه مطلب

خال برنده سید

دستی که گاه خنده بآن خال می بری ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس…

ادامه مطلب

جمال کعبه سید

اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست به ارزیابی صد کعبه…

ادامه مطلب

بخفت خفته و دولت بیدار سید

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت…

ادامه مطلب

آشیان عنقا سید

زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا…

ادامه مطلب

هجران کشیده ام سید

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به…

ادامه مطلب

مسافر مجنون سید

رفتم و بیشم نبود روی اقامت وعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد…

ادامه مطلب

لاله سیراب سید

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من لیک من هم…

ادامه مطلب

طوطی خوش لهجه سید

مایه حسن ندارم که به بازار من آئی جان فروش سر راهم که خریدار من آئی ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش تا…

ادامه مطلب

سپاه من سید

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست…

ادامه مطلب

دل درویش نوازت سید

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه…

ادامه مطلب

خزان جاودانی سید

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد نه بلای جان عاشق شب…

ادامه مطلب

چشم مست سید

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی…

ادامه مطلب

بهار زندانی سید

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد چه گلی گر نخروشد به شبش…

ادامه مطلب

اشک شوق سید

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم…

ادامه مطلب

نی محزون سید

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانم که…

ادامه مطلب

مکتب حافظ سید

گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما…

ادامه مطلب

کنج فنا سید

سری به سینه خود تا صفا توانی یافت خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت در حقایق و گنجینه ادب قفل است کلید فتح به…

ادامه مطلب

غروب و مهتاب دریا سید

ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی من زشتم و زندانی اما مه رخشنده در پرده نه…

ادامه مطلب

ستاره صبح سید

چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ همه جواهر انجم به پای او…

ادامه مطلب

دیدار آشنا سید

ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است دائم گرفته چون دل من روی ماهش است دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح…

ادامه مطلب

حرم قدس سید

روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم در پناه علم سبز تو با چهره زرد…

ادامه مطلب

جلوه جواله سید

این همه جلوه و در پرده نهانی گل من وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من آن تجلی که به عشق است و…

ادامه مطلب

بازار شوق سید

یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود امروز در میانه کدورت نهاده پای آن روز…

ادامه مطلب

ارباب زمستان سید

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد…

ادامه مطلب

هفتاد سالگی سید

سنین عمر به هفتاد میرسد ما را خدای من که به فریاد میرسد ما را گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند دگر چه فایده…

ادامه مطلب

مکتب طبیعت سید

فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری که راه آدم و حوا زده است دیو و پری به پرده داری شب بود عیب ما…

ادامه مطلب

کاش یارب سید

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید…

ادامه مطلب

طور تجلی سید

شب به هم درشکند زلف چلیپائی را صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را گر از آن طور تجلی به چراغی برسی موسی دل طلب و سینه…

ادامه مطلب

سیل روزگار سید

لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای…

ادامه مطلب

دستم به دامانت سید

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم…

ادامه مطلب

خدا حافظ سید

به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین…

ادامه مطلب

جلوه جانانه سید

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود عقلی درید پرده که دیوانه تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست خود جرعه…

ادامه مطلب

بارگاه حافظ سید

شبها به کنج خلوتم آواز می دهند کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند گوئی به ارغنون مناجاتیان صبح از بارگاه حافظم آواز می دهند…

ادامه مطلب

اخگر نهفته سید

ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی از ساکنان فرش فراموش می کنی گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش آفاق را…

ادامه مطلب