غزلیات محمد حسین شهریار
وداع جوانی سید
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری…
مقام انسانی سید
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است تا فرو نیارد کس سر…
گلهٔ خاموش سید
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان توخاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل…
عید خون سید
نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت…
سوز و ساز سید
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من می…
دوست ندیدم سید
به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم برای گفتن با دوست شکوه ها…
خوابی و خماریی سید
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن…
جمال بقیت اللهی سید
سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی به لاجورد افق ته کشیده برکه شب مه و ستاره طپیدن گرفته چون…
بر سر خاک ایرج سید
ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف…
اشک ندامت سید
گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید از در آشتیم آن مه بی مهر درآید آمد از تاب و تبم جان به لب ای…
همت ای پیر سید
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز…
مسافر همدان سید
مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند دلم تحمل بار فراق او نتواند در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند کنار من ننشیند که آتشم بنشاند…
گدا پادشاه کن سید
ای طلعت توخنده به خورشید و ماه کن زلف تو روز روشن مردم سیاه کن خال تو آتشی است دل آفتاب سوز خط تو سایه…
طوطی قناد سید
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد کمان ابرو ترا…
سرود ساربان سید
بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان…
دنیای دل سید
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من تن تنها و غم دنیایی تیرباران فلک فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر…
خال برنده سید
دستی که گاه خنده بآن خال می بری ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس…
جمال کعبه سید
اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس گرت به مردم چشم اهتزار قبله نماست به ارزیابی صد کعبه…
بخفت خفته و دولت بیدار سید
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت…
آشیان عنقا سید
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیا باشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیا یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا…
هجران کشیده ام سید
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به…
مسافر مجنون سید
رفتم و بیشم نبود روی اقامت وعده دیدار گو بمان به قیامت گر تو قیامت به وعده دور نخواهی یک نظرم جلوه کن بدان قد…
لاله سیراب سید
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من لیک من هم…
طوطی خوش لهجه سید
مایه حسن ندارم که به بازار من آئی جان فروش سر راهم که خریدار من آئی ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش تا…
سپاه من سید
منم که شعر و تغزل پناهگاه من است چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست…
دل درویش نوازت سید
ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه…
خزان جاودانی سید
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد نه بلای جان عاشق شب…
چشم مست سید
برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی…
بهار زندانی سید
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد چه گلی گر نخروشد به شبش…
اشک شوق سید
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت جان مژده داده ام که چوجان در برارمت تا شویمت از آن گل عارض غبار راه ابری شدم…
نی محزون سید
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می دانم که…
مکتب حافظ سید
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما…
کنج فنا سید
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت در حقایق و گنجینه ادب قفل است کلید فتح به…
غروب و مهتاب دریا سید
ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی من زشتم و زندانی اما مه رخشنده در پرده نه…
ستاره صبح سید
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد عروس خاوری از پرده برنیامده چرخ همه جواهر انجم به پای او…
دیدار آشنا سید
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است دائم گرفته چون دل من روی ماهش است دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح…
حرم قدس سید
روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم در پناه علم سبز تو با چهره زرد…
جلوه جواله سید
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من آن تجلی که به عشق است و…
بازار شوق سید
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود امروز در میانه کدورت نهاده پای آن روز…
ارباب زمستان سید
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد…
هفتاد سالگی سید
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را خدای من که به فریاد میرسد ما را گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند دگر چه فایده…
مکتب طبیعت سید
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری که راه آدم و حوا زده است دیو و پری به پرده داری شب بود عیب ما…
کاش یارب سید
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید…
طور تجلی سید
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را گر از آن طور تجلی به چراغی برسی موسی دل طلب و سینه…
سیل روزگار سید
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای…
دستم به دامانت سید
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم…
خدا حافظ سید
به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین…
جلوه جانانه سید
شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود عقلی درید پرده که دیوانه تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست خود جرعه…
بارگاه حافظ سید
شبها به کنج خلوتم آواز می دهند کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند گوئی به ارغنون مناجاتیان صبح از بارگاه حافظم آواز می دهند…
اخگر نهفته سید
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی از ساکنان فرش فراموش می کنی گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش آفاق را…