غزلیات – محتشم کاشانی
شبی کان سرو سیم اندام را درخواب میدیدم
شبی کان سرو سیم اندام را درخواب میدیدم تن خود را عیان از رعشه چون سیماب میدیدم در آن تاریکی شب از فروغ ماه روی…
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش به زان که ببینم به طفیل دگرانش میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان چون خواست که…
فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن عشوه میریزد از آن مستانه گل بر سر زدن ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد دست…
کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد
کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد شکار دوست بت آدمی شکار من آمد جهان دل و جان میرود به باد که دیگر جهان…
گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل
گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل پیش تو جان به پیشکش آرم چه جای دل بهر گذار کردنت از غرفههای چشم درها گشاده…
گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب دی…
محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی
محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی پادشاهی گر نکردی این زمان کی میکنی توسن عمر آن جهانپیما ستور باد پا یک جهان طی میکند…
من آنم که جز عشق کاری ندارم
من آنم که جز عشق کاری ندارم در آن کار هم اختیاری ندارم ندارم به جز عاشقی اعتباری به این اعتبار اعتباری ندارم ربوده است…
ناصحا از سر بالین من این پند ببر
ناصحا از سر بالین من این پند ببر خفته بیدار به افسانه نگردد هرگز مرغ غم ترک دل ما نکند تا به ابد جغد دلگیر…
هرتار که در طره عنبر شکن استش
هرتار که در طره عنبر شکن استش پیوند نهالی برگ جان من استش ترسم ز دماغ دل من دود برآرد آن دوده که زیب ورق…
یارب که خواند آیت عجر و نیاز من
یارب که خواند آیت عجر و نیاز من بر شاه بنده پرور مسکین نواز من یارب که گوید از من مسکین خاکسار با شهسوار سر…
از آن پیش رقیبان مهر ورزد یار من با من
از آن پیش رقیبان مهر ورزد یار من با من که خواهد بیش گردد کینهٔ اغیار من با من به این بخت زبون و طالع…
افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد
افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی سازند خاک پای…
امشب که چشم مست تو در مهد خواب بود
امشب که چشم مست تو در مهد خواب بود مهد زمین ز گریهٔ من غرق آب بود دیوانهای که غاشیه داری به کس نداد تا…
آن مه که صورتش ز مقابل نمیرود
آن مه که صورتش ز مقابل نمیرود از دیده گرچه میرود از دل نمیرود زور کمند جذبه من بین که ناقهاش بسیار دست و پا…
ای جمالت قبلهٔ جان ابرویت محراب دل
ای جمالت قبلهٔ جان ابرویت محراب دل آمدی و فرض شد صد سجده بر ارباب دل بعد چندین انتظار از رشتهٔ باریک جان تاب هجران…
ای قدت همچو نیشکر نازک
ای قدت همچو نیشکر نازک تنت از پای تا به سر نازک همچو عضو تو سرو قد زیبا همه جای تو سیم بر، نازک از…
این آینهگون سقف که آبیست معلق
این آینهگون سقف که آبیست معلق نسبت به من تشنه سرابیست معلق این گوی که دستی نگهش داشته زان سوی چون قطره آبی ز سحابیست…
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس از بتان حال دل گمشده میپرسیدم خندهای کرد نهان…
بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی
بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی غلطان به خاک احباب را اشگی به آن پالودگی مجنون چو افشاند آستین بر وصل تا…
بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد
بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد لرزهام بر رگ جان افتد و افتم…
به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی چو شمع استادهام گریان که خواهد کشتنم روزی از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده…
به فنا بنده رهی میدانم
به فنا بنده رهی میدانم ره به آرامگهی میدانم سیهم روی اگر جز رخ تو آفتابی و مهی میدانم دارد آن بت مژه چندان که…
بیپرده برآئی چو به صحرای قیامت
بیپرده برآئی چو به صحرای قیامت خلد از هوس آید به تماشای قیامت هنگامه بگردد چو خورد غلغلهٔ تو بر معرکه معرکه آرای قیامت در…
تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان
تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان آفت حسن بتان است هجوم مگسان تو ز خود غافلی ای شمع ملک پروانه که…
جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد
جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد تو با من آن چه نکردی غم فراق تو کرد به مرگ تلخ شود کام ناصحی که چنین…
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از…
چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو بیخبر آمدی فرو در دل بینوای من شاه به…
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست خونریز عاشقان تبه روزگار اوست از غیرتم هلاک که بر صید تازهای هم زخم زخم کاری و…
خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم حرفی ز من بپرسی و من بیزبان شوم وقت سخن تو غرق عرق گردی از…
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود
دردا که وصل یار به جز یک نفس نبود یک جرعه از وصال چشیدیم و بس نبود شد درد دل فزون که به عیسی دمی…
دل وجان و سرو تن گر به فدای تو شوند
دل وجان و سرو تن گر به فدای تو شوند به که نابود به شمشیر جفای تو شوند همه جای تو چه رخسار تو واقع…
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد از داغ جنون من مجنون خبری داشت هر لاله…
رسید باز طپاننده کبوتر دل
رسید باز طپاننده کبوتر دل سبک کنندهٔ تمکین ز صبر لنگر دل خرد کجاست که دارد لوای صبر نگاه که شد عیان علم پادشاه کشور…
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد چو با جمعی دچارم کرد…
ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم
ز کج بینی به زلفت نسبت چین ختن کردم غلط بود آن چه من دیدم خطا بود آن چه من کردم اگر از محنت غربت…
زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ
زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ ز شهرت حسد اهل حسن بر تو شده حدیث یوسف و…
ساقیا چون جام جمشیدی پر از می میکنی
ساقیا چون جام جمشیدی پر از می میکنی گرنه این دم فکر برگی میکنی کی میکنی من نه آنم کز تو پیوند محبت بگسلم بند…
شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش
شبی که میفکند بی تو در دلم الم آتش ز آه من به فلک میرود علم علم آتش کباب کرده دل صد هزار لیلی و…
صدامید از تو داشتم در دل
صدامید از تو داشتم در دل ده که از صد یکی نشد حاصل دارم ای گل شکایت بسیار گفتن آن حکایت مشکل شمع حسنت فروغ…
فرمود مرا سجدهٔ خویش آن بت رعنا
فرمود مرا سجدهٔ خویش آن بت رعنا در سجده فتادم که سمعنا واطعنا ما دخل به خود در میدیدار نگردیم ما حل له شارعنا فیه…
کنون که خنجر بیداد یار خونریز است
کنون که خنجر بیداد یار خونریز است کجاست مرد که بازار امتحان تیز است دلم ز وعدهٔ شیرین لبی است در پرواز که یاد کوهکنش…
گر شود از دیده نهان ماه من
گر شود از دیده نهان ماه من دود برآرد ز جهان آه من از نگه من به تمنای خویش آه گر افتد به گمان ماه…
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید گفت از…
محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش
محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش قیامتست قیامت نشست و خیز سمندش تصرف از طرف اوست زان که وقت توجه دراز دستتر از آرزوی ماست…
من بیتو ندارم از چمن حظ
من بیتو ندارم از چمن حظ دور از سمنت ز یاسمن حظ بی روی تو در چمن ندارند از صحبت هم گل و سمن حظ…
نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب
نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن…
هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست
هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست در خون من گرفت به آن خردسال نیست حسنش امان یک نگهم بیشتر نداد در حسن آدمی کش او…
یارم طریق سرکشی از سر گرفت و رفت
یارم طریق سرکشی از سر گرفت و رفت یکباره دل ز بی دل خود بر گرفت و رفت رو دروبال کرد مرا اختر مراد کان…
آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند
آخر ای پیمان گسل یاران به یاران این کنند دوستان بی موجبی با دوستداران این کنند در ره رخشت فتادم خاک من دادی به باد…