غزلیات – فروغی بسطامی
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند چشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند هر که را امروز ساقی میکشد پای حساب ایمنی از هول…
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم چه رخنهها که در ارکان سنگ خاره کنم نه طاقتی که ز نظارهات بپوشم چشم نه قدرتی…
زندگی بی او ندارد حاصلی
زندگی بی او ندارد حاصلی وقت را دریاب اگر صاحب دلی عشق لیلی موجب دیوانگی است طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی هر کجا کز…
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت دل حدیث شوق خود در بزم جانان…
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم کز نوش لبان رشتهٔ پیوند بریدم چندی به هوس بر در هر خانه نشستم عمری به طلب بر…
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش خلقی آغشته…
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد دلها به تظلم همه در پای تو افتاد دل در طلب خندهٔ شیرین تو خون شد جان…
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه میکردم گر…
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما یا رب که دامن تو نگیرد به روز…
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد چشم بد دور ازین فتنه که…
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی که…
تابش صبح بناگوشش ببین
تابش صبح بناگوشش ببین مهر و مه را خانه بر دوشش ببین حلقهٔ زلف زره سازش نگر جلوهٔ سرو قبا پوشش ببین نوک مژگان سیاهش…
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد هر جا که دلی بود به امداد من آمد سودای سر زلف کمندافکن ساقی سیلی است که…
تا بدان طرهٔ طرار گرفتار شدیم
تا بدان طرهٔ طرار گرفتار شدیم داخل حلقه نشینان شب تار شدیم تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم هم دل آزردهٔ آن چشم دل آزار…
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم که…
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی من از این بخت سیه خواجهٔ…
با رقیب آمدی به محفل من
با رقیب آمدی به محفل من برق غیرت زدی به حاصل من جان به آسانی از غمت دادم وز تو آسان نگشت مشکل من جانم…
ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی
ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی بر روی زمین غیرت ماه فلکستی یارب چه سواری تو که بر غارت دلها سرگرم ز هر گوشه…
ای بندهٔ بالای تو زرین کمری چند
ای بندهٔ بالای تو زرین کمری چند منت کش خاک قدمت تاجوری چند سر منزل عشاق تو جا نیست که آن جا بالای هم افتاده…
اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردی
اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردی به جای هر نصیحت رحمتی بر جان من کردی طبیب دردمندان خوانمت ای عشق کز رحمت همان…
آخر این نالهٔ سوزنده اثرها دارد
آخر این نالهٔ سوزنده اثرها دارد شب تاریک، فروزنده سحرها دارد غافل از حال جگر سوخته عشق مباش که در آتشکدهٔ سینه شررها دارد مهر…
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست یاقوت لبت قسمت خونین جگری نیست المنةالله که به عهد رخ و زلفت بر گردن من منت شام…
هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید هر خون که ریختی تو…
هر جا کشند صورت زیبای شاه را
هر جا کشند صورت زیبای شاه را خورشید سجده میکند آن جایگاه را شمس الملوک ناصرالدین شه که صورتش معنی نمود آیت خورشید و ماه…
نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است
نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است که داغ لالهرخان به ز باغ نسرین است فغان ز دامن باغی که باغبان آنجا همیشه چشم امیدش…
من خراب نگه نرگس شهلای توام
من خراب نگه نرگس شهلای توام بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی من به تصدیق…
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان…
گه جلوهگر ز بام و گه از منظر آمدی
گه جلوهگر ز بام و گه از منظر آمدی از هر دری به غارت دلها درآمدی تا دل نیابد از تو خلاصی به هیچ راه…
گر ز غلامیش نشانت دهند
گر ز غلامیش نشانت دهند سلطنت کون و مکانت دهند بندهٔ او شو که یک التفات خواجگی هر دو جهانت دهند پیروی پیر خرابات کن…
گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
گر باغبان نظر به گلستان کند تو را بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنی دست…
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش ترسم خدای ناکرده درافتی به چاه خویش گر در محبت تو بریزند خون من خود روز رستخیز شوم…
فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد
فرخنده شکاری که ز پیکان تو افتد در خون خود از جنبش مژگان تو افتد داند که چرا چاک زدم جیب صبوری هر دیده که…
طوطی وظیفه خوار لب نوشخند تست
طوطی وظیفه خوار لب نوشخند تست شکر فروش مصر خریدار قند توست دوزخ کنایتی ز دل سوزناک من جنت حکایتی ز رخ دل پسند تست…
شب چارده غلامی ز مه تمام داری
شب چارده غلامی ز مه تمام داری تو چه خواجهٔ تمامی که چنین غلام داری مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی که طلوع…
زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند
زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند این دو بلای سیاه ولولهٔ عالمند حلقه به گوشان شوق با المش خوش دلند خانه به دوشان عشق…
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور خلوتی دارند با خلوت…
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را وز مژه آب دادهام باغ نچیدهٔ تو را قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم به…
دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید
دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید مرغی از سدره به کنج قفسی میآید شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان تا بدانی که…
در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش
در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش ترسم خدا نکرده شوی پایبند خویش منت خدای را که به تسخیر ملک دل حاجت بدان نشد که…
خطت دمید از اثر دود آه ما
خطت دمید از اثر دود آه ما شد آه ما نتیجه روز سیاه ما ما را به جرم عشق تو کشتند منکران سرمایهٔ ثواب شد…
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی میکند بار سر بر دوش جانان زان گرانی میکند چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان…
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد دل به…
تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش
تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش منم آن مایهٔ حسرت که نتوان داد تغییرش تو و زلف گره گیری نتوان دید در چنگش…
تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد
تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر…
تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را
تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را گفتم به هر وجودی کیفیت عدم را محمود بوسه میزد پای ایاز و میگفت بنگر چه میکند عشق…
تا با کمان ابرو بنشست در کمینم
تا با کمان ابرو بنشست در کمینم در خون خویش بنشاند از تیر دلنشینم هم طرهاش بهم زد طومار صبر و تابم هم غمزهاش ز…
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی…
بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق
بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق طایر پران شدم از ناوک پران عشق نوح را کشتی شکست از لطمهٔ توفان عشق کس…
با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی
با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی ای خانه شهری نگهت برده به یغما در شهر…
ای سر زلف تو سر رشتهٔ هر سودایی
ای سر زلف تو سر رشتهٔ هر سودایی خاری از سوزن سودای تو در هر پایی از رخ و زلف تو در دیر و حرم…