به کویش دوش یا رب یا ربی بود

به کویش دوش یا رب یا ربی بود که را یارب ندانم مطلبی بود شب و روزی که در می‌خانه بودیم ز حق مگذر که…

ادامه مطلب

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد بلعجب…

ادامه مطلب

با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن

با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن چندین هزار احسنت می‌بایدت کشیدن روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش سهل است در محبت پیراهنی دریدن…

ادامه مطلب

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا لرزان و…

ادامه مطلب

آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره

آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره بیداریم چه دانی، ای خفته‌ای که شبها…

ادامه مطلب

اگر مردان نمی بردند امتحانش را

اگر مردان نمی بردند امتحانش را نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را که نگرفته‌ست دست…

ادامه مطلب

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند فردای قیامت که حساب همه خواهند خونین کفنان هیچ حساب از تو…

ادامه مطلب

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد…

ادامه مطلب

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد باید که به دل مهر کسی داشته باشد زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد ترسد که…

ادامه مطلب

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک…

ادامه مطلب

میفشان جعد عنبر فام خود را

میفشان جعد عنبر فام خود را ببین دلهای بی آرام خود را سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را به…

ادامه مطلب

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو وز هر دهنی نشنود الا سخن تو ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را در سلسلهٔ زلف…

ادامه مطلب

مستان بزم عشق شرابی نداشتند

مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند…

ادامه مطلب

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند من…

ادامه مطلب

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن هم نکتهٔ وحدت را با…

ادامه مطلب

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود گر…

ادامه مطلب

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد که اول سری زیر پا می‌گذارد لبی تشنه لب داردم چون سکندر که منت بر آب بقا می‌گذارد دلی…

ادامه مطلب

فریاد که رفت خونم از یاد

فریاد که رفت خونم از یاد چون دیده به روی قاتل افتاد فرزند بشر بدین روش نیست حوری بچه‌ای تو یا پریزاد آتش به درون…

ادامه مطلب

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند چون صورت تو می‌نگرند آه می‌کشند جمعی شریک حال پراکندهٔ من‌اند کز طرهٔ تو دست به اکراه می‌کشند لب…

ادامه مطلب

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه می‌رسم ز در پیر می‌فروش خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس…

ادامه مطلب

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد خرمنی نیست که غمهای تو بر باد…

ادامه مطلب

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا وز هوا…

ادامه مطلب

دل‌ها فتاده در پی آن دل ربا ببین

دل‌ها فتاده در پی آن دل ربا ببین سلطان ز پیش و لشکرش اندر قفا ببین شکر گدای آن لب شکرفشان نگر عنبر غلام آن…

ادامه مطلب

دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد

دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد شمه‌ای از خط سبز تو بیان…

ادامه مطلب

دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من

دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من مشکین کمند خسرو مسکین نواز من گفتم دلیل راه مجانین عشق چیست گفتا که تار طره زنجیر ساز…

ادامه مطلب

خداخوان تا خدادان فرق دارد

خداخوان تا خدادان فرق دارد که حیوان تا به انسان فرق دارد موحد را به مشرک نسبتی نیست که واجب تا به امکان فرق دارد…

ادامه مطلب

چون بتان دستی به ناز زلف پر چین می‌برند

چون بتان دستی به ناز زلف پر چین می‌برند شیخ را از کعبه در بت‌خانهٔ چین می‌برند چون شهیدان طلب را زنده می‌سازند باز کوه‌کن…

ادامه مطلب

چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش

چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش شب که از خوی بد او رخت می‌بندم ز کویش…

ادامه مطلب

تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش

تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش نه الله است هر اسمی که بسرایند…

ادامه مطلب

تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم

تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم هر صبح ز روی تو هم خانهٔ…

ادامه مطلب

تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم

تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم از تنگ دلی با در و دیوار به جنگم گر کشته ز عشق تو شوم صاحب نامم…

ادامه مطلب

تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری

تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی آسوده…

ادامه مطلب

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن من که دادم بی قراری را قرار خویشتن کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار پرده را…

ادامه مطلب

بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن

بر صفحهٔ رخ از خط مشکین رقم مزن بر نامهٔ حیات محبان قلم مزن تیغ عتاب بر سر اهل وفا مکش تیر هلاک بر دل…

ادامه مطلب

این چه دامی است که از سنبل مشکین داری

این چه دامی است که از سنبل مشکین داری که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری همه را نیش محبت زده‌ای بر دل…

ادامه مطلب

ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما

ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما وین سلسله سرمایهٔ دیوانگی ما سر بر دم تیغ تو نهادیم به مردی کس نیست درین عرصه…

ادامه مطلب

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها آخرم سوختی از حسرت ناکامی‌ها تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل من وخاک در می‌خانه و بدنامی‌ها چشم…

ادامه مطلب

اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره می‌کردم

اگر گاهی بدان مه پاره یک نظاره می‌کردم گریبان فلک را تا به دامان پاره می‌کردم گر آن خورشید خرگاهی ندیم بزم من می‌شد بزرگی…

ادامه مطلب

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد نوک…

ادامه مطلب

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است رخ افروخته‌اش خجلت ماه فلک است قد افراخته‌اش…

ادامه مطلب

هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم

هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم خون مردم همه گردید گریبان گیرم گنج ها جسته‌ام از فیض خرابی ای کاش آن که کرده‌ست…

ادامه مطلب

هر جا سخنی از آن دهان رفت

هر جا سخنی از آن دهان رفت کیفیت باده از میان رفت خوش آن که به دور چشم ساقی سر مست و خراب از این…

ادامه مطلب

می فروشان آن چه از صهبای گلگون کرده‌اند

می فروشان آن چه از صهبای گلگون کرده‌اند شاهدان شهر ما از لعل میگون کرده‌اند می‌پرستان ماجرا از حسن ساقی کرده‌اند تنگ دستان داستان از…

ادامه مطلب

من بر سر کوی تو ندیدم

من بر سر کوی تو ندیدم خاکی که به سر نکرده باشم از دست جفای تو نمانده‌ست شهری که خبر نکرده باشم جز مهر تو…

ادامه مطلب

مرا با چشم گریان آفریدند

مرا با چشم گریان آفریدند تو را با لعل خندان آفریدند جهان را تیره‌رو ایجاد کردند تو را خورشید تابان آفریدند خطت را عین ظلمت…

ادامه مطلب

گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری

گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری ترسم ز پی نرسد این شام را سحری خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم گر…

ادامه مطلب

گر دست دهد دامن آن سرو روانم

گر دست دهد دامن آن سرو روانم آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم آمد به لب بام که خورشید زمینم بگرفت به کف…

ادامه مطلب

گدایی از در می‌خانه باید دم به دم کردن

گدایی از در می‌خانه باید دم به دم کردن سفالین کاسهٔ می را خیال جام جم کردن دمادم کار ساقی چیست در می‌خانه می‌دانی به…

ادامه مطلب

کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد

کسی به زیر فلک دست بر قضا دارد که اعتکاف به سر منزل رضا دارد مریض شوق کی اندیشهٔ دوا دارد شهید عشق کجا فکر…

ادامه مطلب

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد

غلام آن نظربازم که خاطر با یکی دارد نه مملوکی که هر ساعت نظر با مالکی دارد مسلم نیست عمر جاودان الا وجودی را که…

ادامه مطلب