نرگس مست تو راه دل هشیاران زد

نرگس مست تو راه دل هشیاران زد خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو…

ادامه مطلب

من مست می‌پرستم، من رند باده نوشم

من مست می‌پرستم، من رند باده نوشم ایمن ز مکر عقلم، فارغ ز قید هوشم من با حضور ساقی کی توبه می‌نمایم من با وجود…

ادامه مطلب

مسجد مقام عجب است، می‌خانه جای مستی

مسجد مقام عجب است، می‌خانه جای مستی زین هر دو خانه بگذر گر مرد حق‌پرستی کی با تو می‌توان گفت اسرار نیستی را تا مو…

ادامه مطلب

لبش را هر چه بوسیدم، فزون‌تر شد هوای من

لبش را هر چه بوسیدم، فزون‌تر شد هوای من ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر که در…

ادامه مطلب

گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد

گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد من و نظارهٔ باغی که بهاران آنجا خاک را…

ادامه مطلب

گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند

گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند عوض نافه همی خون دل از چین آرند همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا کز…

ادامه مطلب

کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است

کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است آنجا که بناگوش تو شامم…

ادامه مطلب

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود این همه مستی خلق از قدح باده نبود سبب باده ننوشیدن زاهد این است که سراسر همه اسباب…

ادامه مطلب

عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم

عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم که سر زلف زره ساز تو شد زنجیرم خنده زد لعل تو بر گریهٔ شورانگیزم طعنه زد جزع تو بر…

ادامه مطلب

شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن

شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر…

ادامه مطلب

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای دراده به من…

ادامه مطلب

ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن

ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن به زیر سایه‌اش بنشین، قیامت را تماشا کن به طرف بوستان باد بهار آمد، بشد…

ادامه مطلب

دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی

دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی که به از گوشهٔ می‌خانه ندیدم جایی آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی که نه از می خبرم…

ادامه مطلب

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود دوش با طره‌اش از تیرگی بخت مرا گله‌ای بود ولی قدرت…

ادامه مطلب

در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش

در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش گامی میسرم نشد از اهتمام خویش دوش از نگاه ساقی شیرین‌کلام خویش مست آن چنان شدم که…

ادامه مطلب

خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش

خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش به چشم عشوه‌گرش یارب آفتی مرساد که خوش دلم…

ادامه مطلب

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش دل یک جمع پریشان شود از هر تارش عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش عقل گوید که…

ادامه مطلب

چندان به سر کوی خرابات خرابم

چندان به سر کوی خرابات خرابم کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم ور شغل تو عدل…

ادامه مطلب

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را سر سودا زده بسپار به خاک در دوست…

ادامه مطلب

ترک چشمش که مست و مخمور است

ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است کوی معشوق عرصهٔ محشر بانگ عشاق نغمهٔ صور است خسرو عشق چون…

ادامه مطلب

تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد

تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش…

ادامه مطلب

تا به چشمان سیه سرمه درانداخته‌ای

تا به چشمان سیه سرمه درانداخته‌ای آهوان را همه خون در جگر انداخته‌ای به هوای لب بامت که نشیمن نتوان طایران را همه از بال…

ادامه مطلب

بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد

بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما کی آن‌قدر تطاول…

ادامه مطلب

بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست

بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست کار من دل سوخته را ساخته برخاست ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست سروی است چو با…

ادامه مطلب

بار محبت از همه باری گران‌تر است

بار محبت از همه باری گران‌تر است و آن کس کشد که از همه کس ناتوان‌تر است دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی زیرا که…

ادامه مطلب

ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت

ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت یک قوم جگرخونند از لعل می‌آلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت…

ادامه مطلب

ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم

ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم وی نور رخت برده دل از نیر اعظم هم خیره ز انوار رخت موسی عمران هم زنده به…

ادامه مطلب

امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست

امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست ای عشق پا به تارک جمشید سوده‌ایم تا سایهٔ‌تو…

ادامه مطلب

از بس که در خیال مکیدم لبان او

از بس که در خیال مکیدم لبان او یاقوت فام شد لب گوهرفشان او نقد وجود من همه مصروف هیچ شد یعنی نداد کام دلم…

ادامه مطلب

وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی

وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی…

ادامه مطلب

هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد

هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد جای رحم است بر او گر همه کافر باشد قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را…

ادامه مطلب

هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید

هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید حسرت نبرد عاشق جز بر دل…

ادامه مطلب

نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد

نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد…

ادامه مطلب

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد هوشیاری…

ادامه مطلب

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین خون ستم کشان را بر خود حلال کرده خون خواریش نظر کن،…

ادامه مطلب

لب تشنه‌ای که شد لب جانان میسرش

لب تشنه‌ای که شد لب جانان میسرش دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش گر طرهٔ تو چنبر دل هست پس چرا چندین هزار دل…

ادامه مطلب

گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمده‌ای

گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمده‌ای پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمده‌ای خانه پرداخته‌ام تا تو ز جا خاسته‌ای سپر انداخته‌ام…

ادامه مطلب

گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی

گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی که به چوگان نتوان گفت مرو در پی گوی گر ز بیخم بکند، دل نکنم زان…

ادامه مطلب

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست…

ادامه مطلب

قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده‌اند

قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده‌اند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کرده‌اند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کرده‌اند…

ادامه مطلب

عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی

عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی روزی کشتگان او ضربت تیغ خوردنی قسمت…

ادامه مطلب

شبان تیره به سر وقت چشم جادویش

شبان تیره به سر وقت چشم جادویش چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش یکی دویده به دنبال چشم…

ادامه مطلب

ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی

ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی در…

ادامه مطلب

روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد

روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد کام دل تنگ من از آن تنگ‌دهان داد گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند خندید که…

ادامه مطلب

دوش زلف سیهت بنده‌نوازیها کرد

دوش زلف سیهت بنده‌نوازیها کرد دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد آتش چهرهٔ تو مجمره سوزیها داشت عنبرین طرهٔ تو غالیه سازیها کرد لب…

ادامه مطلب

دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش

دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش بخت اگر دست دهد دست من و دامن او چرخ اگر…

ادامه مطلب

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را آن‌جا که می‌رساند پیغامهای ما را گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان خواهد کجا شنیدن داد دل…

ادامه مطلب

خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی

خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای…

ادامه مطلب

چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی

چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی سرم آن بخت ندارد که تو در پا فکنی تا به کی بار خم زلف کشی بر…

ادامه مطلب

چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است

چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است که اولین نفسم جان سپردن آسان است اگر به جان منت صدهزار فرمان است خلاف رای تو کردن…

ادامه مطلب