غزلیات – فروغی بسطامی
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو…
من مست میپرستم، من رند باده نوشم
من مست میپرستم، من رند باده نوشم ایمن ز مکر عقلم، فارغ ز قید هوشم من با حضور ساقی کی توبه مینمایم من با وجود…
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را تا مو…
لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من
لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر که در…
گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد
گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد من و نظارهٔ باغی که بهاران آنجا خاک را…
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند
گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند عوض نافه همی خون دل از چین آرند همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا کز…
کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است آنجا که بناگوش تو شامم…
قدح باده اگر چشم بت ساده نبود
قدح باده اگر چشم بت ساده نبود این همه مستی خلق از قدح باده نبود سبب باده ننوشیدن زاهد این است که سراسر همه اسباب…
عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم
عشق بگسست چنان سلسله تدبیرم که سر زلف زره ساز تو شد زنجیرم خنده زد لعل تو بر گریهٔ شورانگیزم طعنه زد جزع تو بر…
شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر…
ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد
ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد زان دارو درد کهن، پیمانهای دراده به من…
ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن
ز صحن این چمن آن سرو قامت را تمنا کن به زیر سایهاش بنشین، قیامت را تماشا کن به طرف بوستان باد بهار آمد، بشد…
دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی که به از گوشهٔ میخانه ندیدم جایی آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی که نه از می خبرم…
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا گلهای بود ولی قدرت…
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش گامی میسرم نشد از اهتمام خویش دوش از نگاه ساقی شیرینکلام خویش مست آن چنان شدم که…
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش به چشم عشوهگرش یارب آفتی مرساد که خوش دلم…
چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش
چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش دل یک جمع پریشان شود از هر تارش عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش عقل گوید که…
چندان به سر کوی خرابات خرابم
چندان به سر کوی خرابات خرابم کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم ور شغل تو عدل…
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را سر سودا زده بسپار به خاک در دوست…
ترک چشمش که مست و مخمور است
ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است کوی معشوق عرصهٔ محشر بانگ عشاق نغمهٔ صور است خسرو عشق چون…
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش…
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای آهوان را همه خون در جگر انداختهای به هوای لب بامت که نشیمن نتوان طایران را همه از بال…
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما کی آنقدر تطاول…
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست کار من دل سوخته را ساخته برخاست ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست سروی است چو با…
بار محبت از همه باری گرانتر است
بار محبت از همه باری گرانتر است و آن کس کشد که از همه کس ناتوانتر است دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی زیرا که…
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت…
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم وی نور رخت برده دل از نیر اعظم هم خیره ز انوار رخت موسی عمران هم زنده به…
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست ای عشق پا به تارک جمشید سودهایم تا سایهٔتو…
از بس که در خیال مکیدم لبان او
از بس که در خیال مکیدم لبان او یاقوت فام شد لب گوهرفشان او نقد وجود من همه مصروف هیچ شد یعنی نداد کام دلم…
وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی
وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی…
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد جای رحم است بر او گر همه کافر باشد قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را…
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید حسرت نبرد عاشق جز بر دل…
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد…
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد هوشیاری…
مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین
مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین خون ستم کشان را بر خود حلال کرده خون خواریش نظر کن،…
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش گر طرهٔ تو چنبر دل هست پس چرا چندین هزار دل…
گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای
گر نه از کشتن عشاق به تنگ آمدهای پس چرا بر سر ایشان به درنگ آمدهای خانه پرداختهام تا تو ز جا خاستهای سپر انداختهام…
گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی
گر به دنبال دل آن زلف رود هیچ مگوی که به چوگان نتوان گفت مرو در پی گوی گر ز بیخم بکند، دل نکنم زان…
کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
کسی که در سر او چشم مصلحت بین است بجز رخ تو نبیند که مصلحت این است من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست…
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کردهاند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کردهاند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کردهاند…
عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی
عشق و کمین گشادنی، ما و ز جان بریدنی یار و کمان کشیدنی، ما و به خون تپیدنی روزی کشتگان او ضربت تیغ خوردنی قسمت…
شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
شبان تیره به سر وقت چشم جادویش چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش یکی دویده به دنبال چشم…
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی در…
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد کام دل تنگ من از آن تنگدهان داد گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند خندید که…
دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد
دوش زلف سیهت بندهنوازیها کرد دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد آتش چهرهٔ تو مجمره سوزیها داشت عنبرین طرهٔ تو غالیه سازیها کرد لب…
دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش
دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش بخت اگر دست دهد دست من و دامن او چرخ اگر…
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را آنجا که میرساند پیغامهای ما را گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان خواهد کجا شنیدن داد دل…
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی دیوانگان سلسلهات را رها کنی کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشای…
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی
چون به رخ چین سر زلف چلیپا فکنی سرم آن بخت ندارد که تو در پا فکنی تا به کی بار خم زلف کشی بر…
چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است
چنان ز وحشت عشقت دلم هراسان است که اولین نفسم جان سپردن آسان است اگر به جان منت صدهزار فرمان است خلاف رای تو کردن…