غزلیات – فروغی بسطامی
دل در اندیشهٔ آن زلف گره گیر افتاد
دل در اندیشهٔ آن زلف گره گیر افتاد عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد خواجه هی منع من از بادهپرستی تا کی چه کند…
در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادم
در جلوهگاه جانان جان را به شوق دادم در روز تیرباران مردانه ایستادم جان با هزار شادی در راه او سپردم سر با هزار منت…
خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست
خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست که عاقبت پی هر زهر انگبینی هست ز زلف و روی تو تا عشقم آگهی…
چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم
چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم الله الله که چه سودای محالی دارم تو پری چهره عجب زلف پریشی داری من آشفته عجب شیفته…
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم سپاه غمزی…
تیغ به دست آمدی و مست شرابی
تیغ به دست آمدی و مست شرابی تشنهٔ خون کدام خانه خرابی حسن تو بدرید پردههای وجودم عشق تو نگذاشت در میانه حجابی آه منی…
ترک چشم تو بیارست صف مژگان را
ترک چشم تو بیارست صف مژگان را تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل که…
تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد
تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد سر ناکامی دل باختگان دانستم تا مرا کار بدان…
تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست
تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست هر طرف پای نهی سلسله در پایی هست قتل عشاق تو خالی ز تماشایی نیست وه که از…
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند که با وجود تو عشاق نقش دیوارند چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم که پیش روی تو…
بستهٔ زلف تو شوریده سرانند هنوز
بستهٔ زلف تو شوریده سرانند هنوز تشنهٔ لعل تو خونین جگرانند هنوز ساقیا در قدح باده چه پیمودی دوش که حریفان همه در خواب گرانند…
با من اگر خواجه سری داشتی
با من اگر خواجه سری داشتی هر سر مویم هنری داشتی بر تو شدی سر اناالحق عیان گر ز حقیقت خبری داشتی غرق شدی ساکن…
ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری
ای طلعت نکوی تو نیکوتر از پری نیکو نگاهدار دلی را که میبری معشوق پردهپوشی و منظور پردهدر هم پرده میگذاری و هم پرده میدری…
ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن گفتی که بکش دامان از خاک در جانان سر پیچم…
امروز ندارم غم فردای قیامت
امروز ندارم غم فردای قیامت کافروخته رخ آمد و افراخته قامت در کوی وفا چاره به جز دادن جان نیست یعنی که مجو در طلبش…
از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم
از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم که با وجود می از قید هر غمی جستم اگر به یاد سلیمان همیشه دستی داشت من از…
وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من
وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من او پی جور و جفا، من بر سر…
هر که افتادهٔ آن جنبش قامت باشد
هر که افتادهٔ آن جنبش قامت باشد برنخیزد اگر آشوب قیامت باشد یار اگر قاتل صاحب نظران خواهد بود حیف از آن کشته که چشمش…
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را نه روز روشنی از پی شب سیاهی را فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما که…
نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم نه…
من ساده پرست و باده نوشم
من ساده پرست و باده نوشم فرمان بر پیر می فروشم مستغرق لجهٔ شرابم مستوجب مژدهٔ سروشم بر گردش ساقی است چشمم بر پردهٔ مطرب…
مرگ بر بالین وجانان غافل است
مرگ بر بالین وجانان غافل است جان بدین سختی سپردن مشکل است سینهام مجروح و زخمم کاری است حسرتم جانکاه و دردم قاتل است هر…
گهی به دیر و گهی جلوه در حرم دارد
گهی به دیر و گهی جلوه در حرم دارد ندانم این چه جمال است کان صنم دارد کسی است صاحب بخت بلند و عمر دراز…
گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین
گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین اقلیم ملاحت را در زیر نگینش بین جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر لب تشنه…
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد…
کسی که دامنش آلودهٔ شرابستی
کسی که دامنش آلودهٔ شرابستی دعای او به در دیر مستجابستی به مستی از لب دردیکشی شنیدم دوش که چاره همه دردی شراب نابستی فغان…
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم به عالم هیچ عیشی را از این خوشتر نمیدانم که…
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند چشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند هر که را امروز ساقی میکشد پای حساب ایمنی از هول…
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم چه رخنهها که در ارکان سنگ خاره کنم نه طاقتی که ز نظارهات بپوشم چشم نه قدرتی…
زندگی بی او ندارد حاصلی
زندگی بی او ندارد حاصلی وقت را دریاب اگر صاحب دلی عشق لیلی موجب دیوانگی است طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی هر کجا کز…
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت دل حدیث شوق خود در بزم جانان…
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم کز نوش لبان رشتهٔ پیوند بریدم چندی به هوس بر در هر خانه نشستم عمری به طلب بر…
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش خلقی آغشته…
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد دلها به تظلم همه در پای تو افتاد دل در طلب خندهٔ شیرین تو خون شد جان…
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه میکردم گر…
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما یا رب که دامن تو نگیرد به روز…
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد چشم بد دور ازین فتنه که…
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی که…
تابش صبح بناگوشش ببین
تابش صبح بناگوشش ببین مهر و مه را خانه بر دوشش ببین حلقهٔ زلف زره سازش نگر جلوهٔ سرو قبا پوشش ببین نوک مژگان سیاهش…
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد
تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد هر جا که دلی بود به امداد من آمد سودای سر زلف کمندافکن ساقی سیلی است که…
تا بدان طرهٔ طرار گرفتار شدیم
تا بدان طرهٔ طرار گرفتار شدیم داخل حلقه نشینان شب تار شدیم تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم هم دل آزردهٔ آن چشم دل آزار…
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم که…
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی من از این بخت سیه خواجهٔ…
با رقیب آمدی به محفل من
با رقیب آمدی به محفل من برق غیرت زدی به حاصل من جان به آسانی از غمت دادم وز تو آسان نگشت مشکل من جانم…
ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی
ای صورت زیبا که به سیرت ملکستی بر روی زمین غیرت ماه فلکستی یارب چه سواری تو که بر غارت دلها سرگرم ز هر گوشه…
ای بندهٔ بالای تو زرین کمری چند
ای بندهٔ بالای تو زرین کمری چند منت کش خاک قدمت تاجوری چند سر منزل عشاق تو جا نیست که آن جا بالای هم افتاده…
اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردی
اگر ناصح نظر بر منظر جانان من کردی به جای هر نصیحت رحمتی بر جان من کردی طبیب دردمندان خوانمت ای عشق کز رحمت همان…
آخر این نالهٔ سوزنده اثرها دارد
آخر این نالهٔ سوزنده اثرها دارد شب تاریک، فروزنده سحرها دارد غافل از حال جگر سوخته عشق مباش که در آتشکدهٔ سینه شررها دارد مهر…
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست
وصل تو نصیب دل صاحب نظری نیست یاقوت لبت قسمت خونین جگری نیست المنةالله که به عهد رخ و زلفت بر گردن من منت شام…
هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید هر خون که ریختی تو…