ای اهل نظر کشتهٔ تیر نگه تو

ای اهل نظر کشتهٔ تیر نگه تو خون همه در عهدهٔ چشم سیه تو هر جا که خرامان گذری با سپه ناز شاهان همه گردند…

ادامه مطلب

آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما

آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما آماده شد بلای دل دردمند ما ما مهر از آن پسر سر مویی نمی‌بریم برند اگر به خنجر…

ادامه مطلب

آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم

آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم به یکی رطل‌گران سخت سبک سار شدیم عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده‌ست حیف و صد حیف که…

ادامه مطلب

هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست

هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست هیچ دل نیست که این سلسله‌اش در پا نیست چون سر از خاک بر آرند…

ادامه مطلب

هر کس که به دل حسرت پیکان تو دارد

هر کس که به دل حسرت پیکان تو دارد آسایشی از جنبش مژگان تو دارد گل چاک زد از شوق گریبان صبوری تا آگهی از…

ادامه مطلب

نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش

نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش به خون دیده نشانده‌ست گل‌رخی ما را…

ادامه مطلب

نازم خدنگ غمزهٔ آن دل‌پذیر را

نازم خدنگ غمزهٔ آن دل‌پذیر را کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را مایل کسی به شه‌پر فوج فرشته نیست چندان که من ز شست…

ادامه مطلب

من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری

من به غیر از تو کسی یار نگیرم، آری همت آن است که الا تو نگیرد یاری ای سر زلف قمرپوش عجب طراری عقربی، میرشبی،…

ادامه مطلب

مرا زمانه در آن آستانه جا داده‌ست

مرا زمانه در آن آستانه جا داده‌ست چنین مقام کسی را بگو کجا داده‌ست خوشم به آه دل خسته خاصه در دل شب که این…

ادامه مطلب

گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی

گل به جوش آمد و مرغان به خروش از همه سوی رو بط باده به چنگ آر و بت ساده بجوی گریهٔ ابر سیه خیمه…

ادامه مطلب

گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت

گر نه آن ترک سیه چشم سر یغما داشت مژه را بهر چه صف در صف جا بر جا داشت تلخ کامی مرا دید و…

ادامه مطلب

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی ای بسا…

ادامه مطلب

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد

کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد نه دیده از رخ خوب تو می‌توان برداشت…

ادامه مطلب

غم روی تو به عالم ندهم

غم روی تو به عالم ندهم عین نستانم و این غم ندهم گر به جان درد پیاپی دهی‌ام به مداوای دمادم ندهم گر مرا در…

ادامه مطلب

طالب جانان به جان خریده الم را

طالب جانان به جان خریده الم را عاشق صادق کرم شمرده ستم را صف زده مژگان چشم خیمه نشینی از پی قتلم کشیده خیل حشم…

ادامه مطلب

شب جدایی تو روز واپسین من است

شب جدایی تو روز واپسین من است که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم که…

ادامه مطلب

زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین

زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین زنجیر عدل آویخته، نوشیروانی را ببین قامت به ناز افراخته، خلقی ز پا انداخته دل‌ها مسخر ساخته، کشورستانی را…

ادامه مطلب

رفتی بر غیر و ترک ما کردی

رفتی بر غیر و ترک ما کردی ای ترک ختن بسی خطا کردی پیمانه زدی ز دست بیگانه اندیشهٔ خون آشنا کردی سرخوش به کنار…

ادامه مطلب

دوش از در می‌خانه کشیدند به دوشم

دوش از در می‌خانه کشیدند به دوشم تا روز جزا مست ز کیفیت دوشم چشمم به چه کار آید اگر ساده نبینم کامم به چه…

ادامه مطلب

دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی

دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی علاقهٔ تو خلاصم نمود از هر بندی غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری گزیده مار نلرزد…

ادامه مطلب

دامن کشان شبی به کنارم نیامدی

دامن کشان شبی به کنارم نیامدی کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی در پیش زلف خم به خمت عقده‌های دل گفتم که مو…

ادامه مطلب

خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی

خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت ای خوشا عهدی…

ادامه مطلب

چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم

چون ترک تیر افکن تویی، باید به خون غلطیدنم یارب کز این میدان مباد امکان برگردیدنم گر خنجر مردافکنت از هم ببرد خنجرم کی می‌توان…

ادامه مطلب

چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را

چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را که شاهی افکند بر صعوهٔ بیچاره شاهین را گهی زلفش پریشان می‌کند یک دشت سنبل…

ادامه مطلب

توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم

توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم که صید زخمی آن ترک سخت بازویم امید طلعت او می‌برد به هر جایم هوای طرهٔ او…

ادامه مطلب

تا لعل تو باده داده یاران را

تا لعل تو باده داده یاران را بس توبه شکسته توبه کاران را خواهی نرسی به ناامیدی‌ها نومید مکن امیدواران را سر پنجهٔ عشقت از…

ادامه مطلب

تا خبردار ز سر لب جانان شده‌ایم

تا خبردار ز سر لب جانان شده‌ایم خبر این است که تا به قدم جان شده‌ایم تا به یاد لب او جام لبالب زده‌ایم واقف…

ادامه مطلب

تا با تو آرمیده‌ام از خود رمیده‌ام

تا با تو آرمیده‌ام از خود رمیده‌ام منت خدای را که چه خوش آرمیده‌ام روی تظلم من و خاک سرای تو دست تطاول تو و…

ادامه مطلب

به کویش دوش یا رب یا ربی بود

به کویش دوش یا رب یا ربی بود که را یارب ندانم مطلبی بود شب و روزی که در می‌خانه بودیم ز حق مگذر که…

ادامه مطلب

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد بلعجب…

ادامه مطلب

با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن

با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن چندین هزار احسنت می‌بایدت کشیدن روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش سهل است در محبت پیراهنی دریدن…

ادامه مطلب

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا لرزان و…

ادامه مطلب

آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره

آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره بیداریم چه دانی، ای خفته‌ای که شبها…

ادامه مطلب

اگر مردان نمی بردند امتحانش را

اگر مردان نمی بردند امتحانش را نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را که نگرفته‌ست دست…

ادامه مطلب

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند

آتش‌زدگان ستم آب از تو نخواهند دل سوختگان غیر عذاب از تو نخواهند فردای قیامت که حساب همه خواهند خونین کفنان هیچ حساب از تو…

ادامه مطلب

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند

هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد…

ادامه مطلب

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد

هر کس که به جان دسترسی داشته باشد باید که به دل مهر کسی داشته باشد زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد ترسد که…

ادامه مطلب

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی یک…

ادامه مطلب

میفشان جعد عنبر فام خود را

میفشان جعد عنبر فام خود را ببین دلهای بی آرام خود را سپردم جان و بوسیدم دهانت به هیچ آخر گرفتم کام خود را به…

ادامه مطلب

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو وز هر دهنی نشنود الا سخن تو ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را در سلسلهٔ زلف…

ادامه مطلب

مستان بزم عشق شرابی نداشتند

مستان بزم عشق شرابی نداشتند در عین بی خودی می نابی نداشتند هرگز به غیر خون دل و پارهٔ جگر شوریدگان شراب و کبابی نداشتند…

ادامه مطلب

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند من…

ادامه مطلب

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن هم نکتهٔ وحدت را با…

ادامه مطلب

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود گر…

ادامه مطلب

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد

کسی پا به کوی وفا می‌گذارد که اول سری زیر پا می‌گذارد لبی تشنه لب داردم چون سکندر که منت بر آب بقا می‌گذارد دلی…

ادامه مطلب

فریاد که رفت خونم از یاد

فریاد که رفت خونم از یاد چون دیده به روی قاتل افتاد فرزند بشر بدین روش نیست حوری بچه‌ای تو یا پریزاد آتش به درون…

ادامه مطلب

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند چون صورت تو می‌نگرند آه می‌کشند جمعی شریک حال پراکندهٔ من‌اند کز طرهٔ تو دست به اکراه می‌کشند لب…

ادامه مطلب

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش

شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه می‌رسم ز در پیر می‌فروش خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس…

ادامه مطلب

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد خرمنی نیست که غمهای تو بر باد…

ادامه مطلب

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا وز هوا…

ادامه مطلب