غزلیات – فروغی بسطامی
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد آشیان دل یک سلسله را بر هم زد بود از زلف پریشان توام خاطر جمع…
تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند
تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند خانه غم را خراب از سیل صهبا کردهاند میگساران چنگ تا در گردن مینا زدند دعوی گردن کشی…
پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت
پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت مهرهٔ مهر تو در حقهٔ دل منزل داشت من همین از نظر افتاده چشمت بودم ور…
به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من که منتی است ز شمشیر او به گردن من فرشته سینه سپر میکند چو از سر ناز…
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم معنی عشق تو را بر همه روشن کردم کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد که من از…
ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم
ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم من از این پیمانه مستم، من در این افسانه لالم گر به خیل او در آیم خسرو…
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهٔ زدند
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهٔ زدند بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند به حقارت منگر بادهکشان را کاین قوم پشت پا…
آنان که در محبت او سنگ میخورند
آنان که در محبت او سنگ میخورند خون را به جای بادهٔ گلرنگ میخورند من تنگدل ز رشک گروهی که در خیال تنگ شکر از…
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من…
یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی
یک جام با تو خوردن یک عمر میپرستی یک روز با تو بودن، یک روزگار مستی در بندگی عشقت از دست رفت کارم ای خواجهٔ…
همه جا تیر تو بر سینهٔ ما میآید
همه جا تیر تو بر سینهٔ ما میآید جان به قربان خدنگی که به جا میآید جوی خون میرود از چشمهٔ چشمم بر خاک بر…
هر سر که به سودای خط و خال تو افتد
هر سر که به سودای خط و خال تو افتد چون سایه همه عمر به دنبال تو افتد واقف شده از حال شهیدان تو در…
نه از جمال تو قطع نظر توان کردن
نه از جمال تو قطع نظر توان کردن نه جز خیال تو فکر دگر توان کردن غمت هلاک مرا مصلحت نمیداند و گر نه مساله…
مو به مو بستهٔ آن زلف گره گیر شدم
مو به مو بستهٔ آن زلف گره گیر شدم آخر از فیض جنون قابل زنجیر شدم کاش ابروی کجش بنگری از دیدهٔ راست تا بدانی…
من از کمال شوق ندانم که این تویی
من از کمال شوق ندانم که این تویی تو از غرور حسن ندانی که این منم گر برکنند دیدهام از ناخن عتاب گر دیده از…
محبان را نصیب است از حبیبان
محبان را نصیب است از حبیبان من حسرت کش از حسرت نصیبان فغان کان گلبن سرکش ندارد سری با نالههای عندلیبان مرا گویند از آن…
گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست
گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست پس چرا هر سحر افتاده به جولانگه تست هر کجا میگذری شعلهٔ آه دل ماست هر طرف مینگری…
گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی پس چرا نافهٔ چین است بدین ارزانی چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم که تو یک…
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که…
کار من تا به زلف یار من است
کار من تا به زلف یار من است صد هزاران گره به کار من است هر کجا روز تیرهای بینی دست پرورد روزگار من است…
غمش را غیر دل سر منزلی نیست
غمش را غیر دل سر منزلی نیست ولی آن هم نصیب هر دلی نیست کسی عاشق نمیبینم و گر نه میان جان و جانان حایلی…
شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است چون به لبش میرسی جان بده و دم مزن نرخ…
سر راهش افتادم از ناتوانی
سر راهش افتادم از ناتوانی وزین ضعف کردم بسی کامرانی کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتا که شوخی ندیدم بدین شخ کمانی ز چشمی…
زان غنچهدهان دلم به تنگ آمد
زان غنچهدهان دلم به تنگ آمد وز دیده سرشک لاله رنگ آمد هر گوشه که گوش دادم از عشقش آواز نی و نوای چنگ آمد…
دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری دادم تسلی دل در عین بی قراری خواری کشان حسنش گلهای بوستانی شوریدگان عشقش مرغان شاخساری شاخ گلی…
دلم افتاد به دنبال سوار عجبی
دلم افتاد به دنبال سوار عجبی شه سوار عجبی کرده شکار عجبی برده هوش از سر من زلف پری سیمایی کرده دیوانه مرا سلسله دار…
در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را
در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را فصل نوبهار آمد، جام جم چه میجویی از…
دادن باده حرام است به نادانی چند
دادن باده حرام است به نادانی چند کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را مگر آن حلقه…
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند فریاد که کشتندم و در خاک نکردند من طایفهای بر سر آن کوی ندیدم کز دست غمش جامهٔ…
چه عقدههاست به کار دلم ز بخت سیاه
چه عقدههاست به کار دلم ز بخت سیاه که زلف دوست بلند است و دست من کوتاه نعوذبالله از این زاهدان جامه سفید تبارک الله…
جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی
جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی یعنی بهای بوسه به صد جان نمیکنی روزی نمیشود که برغم شکرفروش از خنده شره را شکرستان نمیکنی برکس…
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند تو چنان واله خود…
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل جمع نخواهد شدن حال پریشان دل شوق تو در هم شکست پنجهٔ شاهین صبر عشق تو لشکر…
تا پرده ز صورتش برافتاد
تا پرده ز صورتش برافتاد آتش به سرای آذر افتاد صبر از دل من مخواه در عشق کشتی نرود چو لنگر افتاد خط سر زد…
پیام باد بهار از وصال جانان است
پیام باد بهار از وصال جانان است بیار باده که هنگام مستی جان است قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی که عقل بر سر بازار…
به حلقهٔ سر زلف تو پایبند شدم
به حلقهٔ سر زلف تو پایبند شدم میان حلقهٔ عشاق سربلند شدم کمند زلف تو سر حلقهٔ نجات من است که رستم از همه تا…
بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد
بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد تار سر زلفت ز گران باری دلها صد بار…
ای که هم آغوش یار حور سرشتی
ای که هم آغوش یار حور سرشتی عیش ابد کن که در میان بهشتی صاحب این حسن را سزد که بگوید ماه فلک را که…
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم سرو بالای تو میدیدم و میبالیدم باغ رخسار تو میدیدم و دل میدادم گرد گلزار تو…
آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد
آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد اگر انصاف دهد عیش دو عالم دارد دیده با قد تو کی سایه طوبی جوید…
آشوب شهر طلعت زیبای او بود
آشوب شهر طلعت زیبای او بود زنجیر عقل جعد چلیپای او بود ما و دلی که خسته تیر بلای عشق ما و سری که بر…
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است من و اوصاف تو تا شغل قلم…
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد دل مرا به نگاه تو آشنایی داد پس از شکستن دل کام دادیام آری به تن درست…
هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است
هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است عندلیبان کهن را داستان تازه است تا کدامین خسته را کشتی ز تیغ بیدریغ…
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیدا کی از برج فلک ماهی بدین خوبی…
مهره توان برد، مار اگر بگذارد
مهره توان برد، مار اگر بگذارد غنچه توان چید، خار اگر بگذارد با همه حسرت خوشم به گوشهٔ چشمی چشم بد روزگار اگر بگذارد کام…
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند سزای مردم بیگانه را دهم روزی که روزگار تو را با…
مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود
مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود گر نبودی کوه اندوه محبت در میان…
گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم
گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم هزار دجله به یکدم گذشته از نظرم چه قطرهها که دمادم نریخت از مژهام چه شعلهها که پیاپی نخاست…
گر در آید شب عید از درم آن صبح امید
گر در آید شب عید از درم آن صبح امید شب من روز شود یک سر و روزم همه عید خستگیهای مرا عشق به یک…