شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر

شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج…

ادامه مطلب

زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی

زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟ گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم پس چرا…

ادامه مطلب

دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد

دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمی‌سوزد ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر…

ادامه مطلب

در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود

در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود سیم و زر تا هست در عالم بشر…

ادامه مطلب

جهان نمای درستی، دل شکسته ماست

جهان نمای درستی، دل شکسته ماست کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم که عیب ما همه از رشته…

ادامه مطلب

بهار آمد و در جام باده باید کرد

بهار آمد و در جام باده باید کرد به فکر ساده من فکر ساده باید کرد به سرسپرده خود عارفی چه خوش می گفت که…

ادامه مطلب

باز طوفان بلا لجهٔ خون می‌خواهد

باز طوفان بلا لجهٔ خون می‌خواهد آنچه زین پیش نمی‌خواست، کنون می‌خواهد آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون…

ادامه مطلب

این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند

این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده…

ادامه مطلب

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان…

ادامه مطلب

هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست

هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند…

ادامه مطلب

ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست

ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست چون انتخاب ما به جز از انقلاب نیست دستور انتخاب به دستور داده است دستی که جز به…

ادامه مطلب

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست…

ادامه مطلب

شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا

شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست خوشم که سنگ حوادث شکست…

ادامه مطلب

ز خودآرایی تن جامه جان چاک می‌خواهم

ز خودآرایی تن جامه جان چاک می‌خواهم ز خون‌افشانی دل دیده را نمناک می‌خواهم دل از خونسردی نوباوگان کاوه پرخون شد شقاوت‌پیشه‌ای خونریز چون ضحاک…

ادامه مطلب

دل مایه ناکامی است از دیده برون باید

دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان…

ادامه مطلب

در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش

در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش تا نخوانندت بخوان هر…

ادامه مطلب

چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ

چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ پای گل زن ز کف سبزخطان ساغر سرخ اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون…

ادامه مطلب

به کوی ناامیدی شمع‌آسا محفلی دارم

به کوی ناامیدی شمع‌آسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم بلا و محنت و رنج و پریشانی و…

ادامه مطلب

با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم

با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم دردا که نبودش بجز از کینه ثمر هیچ تخمی که…

ادامه مطلب

ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد

ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد تا این سر سودایی، از شور نیفتاده در راه طلب…

ادامه مطلب

آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست

آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه‌دار دهر چو او بی‌نیاز نیست گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود…

ادامه مطلب

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد

هر کس که به دل مهر تو مه‌پاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد فریاد ز بیچارگی دل که به ناچار جز…

ادامه مطلب

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی،…

ادامه مطلب

کانون حقیقت دهن بسته ما بود

کانون حقیقت دهن بسته ما بود قانون درستی، دل بشکسته ما بود صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد چون باخبر از بال و…

ادامه مطلب

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل می‌زد نوای چنگ بود نیست تنها غنچه در گلزار گیتی…

ادامه مطلب

ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را

ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را گدا و بینوا و پاکباز و مفلس…

ادامه مطلب

دل زارم که عمرش جز دمی نیست

دل زارم که عمرش جز دمی نیست دمی بی یاد روی همدمی نیست بیاد همدم این یکدم تو خوش باش که این دم هم دمی…

ادامه مطلب

در انتقاد از دولت وثوق‌الدوله

در انتقاد از دولت وثوق‌الدوله آن دست دوستی که در اول نگار داد با دشمنی به خون دل آخر نگار داد دیدی که باغبان جفاپیشه…

ادامه مطلب

توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود

توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این…

ادامه مطلب

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را

به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را ز خون سرخ‌فام خود بشوی این رنگ زردی را نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود…

ادامه مطلب

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد

با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن…

ادامه مطلب

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش

ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش پیش این مردم تعین چون به موجودیت است گر رسد…

ادامه مطلب

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند با چنین جمال، گر…

ادامه مطلب

هر شرارت در جهان فرزند آدم می‌کند

هر شرارت در جهان فرزند آدم می‌کند بهر گرد آوردن دینار و درهم می‌کند آبرو هرگز ندارد آنکه در هر صبح و شام پیش دونان…

ادامه مطلب

گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید

گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید خون در دل نوباوه یعقوب نماید خونریزی ضحاک در این ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به…

ادامه مطلب

کاخ جور تو گر از سیم بنائی دارد

کاخ جور تو گر از سیم بنائی دارد کلبه بی در ما نیز صفائی دارد همچو نی با دل سوراخ کند ناله ز سوز بینوائی…

ادامه مطلب

شد بهار و مرغ دل افغان چه بلبل می‌کند

شد بهار و مرغ دل افغان چه بلبل می‌کند عاشقان را فصل گل گویا جنون گل می‌کند آنچه از بوی گل و ریحان به دست…

ادامه مطلب

ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم

ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم…

ادامه مطلب

دل ز غم یک پرده خون شد پرده‌پوشی تا به کی؟

دل ز غم یک پرده خون شد پرده‌پوشی تا به کی؟ جان ز تن با ناله بیرون شد خموشی تا به کی؟ چون خم از…

ادامه مطلب

خیزید ز بیدادگران داد بگیرید

«خیزید ز بیدادگران داد بگیرید وز دادستانان جهان یاد بگیرید در دادستانی ره و رسم ار نشناسید در مدرسه این درس ز استاد بگیرید از…

ادامه مطلب

تحت نظر بودن پس از مراجعت از اروپا

تحت نظر بودن پس از مراجعت از اروپا فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم از سرشک لاله رنگم، در چمن به…

ادامه مطلب

بهر آزادی هر آن کس استقامت می‌کند

بهر آزادی هر آن کس استقامت می‌کند چاره این ارتجاع پر وخامت می‌کند گو سپر افکن در این شمشیربازی از نخست هرکسی کاندیشه از تیر…

ادامه مطلب

با بتی تا بطی از باده ناب است مرا

با بتی تا بطی از باده ناب است مرا گاه پیرانه سری عهد شباب است مرا گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین چشم…

ادامه مطلب

ای توده دست قدرت از آستین برون کن

ای توده دست قدرت از آستین برون کن وین کاخ جور و کین را تا پایه سرنگون کن از اشک و آه ای دل کی…

ادامه مطلب

اشاره به نبش قبر کلنل پسیان

– اشاره به نبش قبر کلنل پسیان با من ای دوست ترا گر سر پرخاش نبود یار دشمن شدنت در همه جا فاش نبود پافشاری…

ادامه مطلب

هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود

هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود کار من سودازده دیوانه‌گری بود پرواز به مرغان چمن خوش که در این دام فریاد من…

ادامه مطلب

گرچه ما از دستبرد دشمنان افتاده‌ایم

گرچه ما از دستبرد دشمنان افتاده‌ایم ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آماده‌ایم در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای بر خلاف…

ادامه مطلب

کام دلم ز وصل تو حاصل نمی‌شود

کام دلم ز وصل تو حاصل نمی‌شود گیرم که شد، دگر دل من دل نمی‌شود دیوانه‌ای که مزه دیوانگی چشید با صد هزار سلسله عاقل…

ادامه مطلب

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود…

ادامه مطلب

زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را

زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را که به عالم ندهم عالم مدهوشی را بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع هر که از…

ادامه مطلب