مدام محرم صهبا بود پیاله ما

مدام محرم صهبا بود پیاله ما به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما زهی ز گرمی خویت نفس گرانمایه گداز ناله ما آبیار ناله…

ادامه مطلب

گستاخ گشته ایم غرور جمال کو؟

گستاخ گشته ایم غرور جمال کو؟ پیچیده ایم سر ز وفا گوشمال کو؟ تا کی فریب حلم خدا را خدا نه ای آن خوی خشمگین…

ادامه مطلب

فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت

فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم قضا…

ادامه مطلب

شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را

شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود به…

ادامه مطلب

ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت

ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت زهره به طالع عدو شیوه مشتری گرفت شه به گدا کجا رسد زان که چو فتنه روی…

ادامه مطلب

رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این

رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این تلخابه سر جوش گداز نفس ست این ای ناله جگر در شکن دام میفشان سرمایه آرایش چاک…

ادامه مطلب

دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را

دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را از ما مجوی گریه بی های های را آید به چشم روشنی ذره آفتاب بر هر زمین که…

ادامه مطلب

در تابم از خیال که دل جلوه گاه کیست؟

در تابم از خیال که دل جلوه گاه کیست؟ داغم ز انتظار که چشمش به راه کیست؟ از ناله خیزی دل سختش در آتشم کاین…

ادامه مطلب

خوشا حالم تن آتش بستر آتش

خوشا حالم تن آتش بستر آتش سپندی کو که افشانم بر آتش ز رشک سینه گرمی که دارم کشد از شعله بر خود خنجر آتش…

ادامه مطلب

چیست به لب خنده از عتاب شکستن

چیست به لب خنده از عتاب شکستن رونق پروین ز آفتاب شکستن گر نه ورق راست ز انتخاب شکستن چیست به رخ طرف آن نقاب…

ادامه مطلب

جلوه معنی به جیب وهم پنهان کرده ایم

جلوه معنی به جیب وهم پنهان کرده ایم یوسفی در چارسوی دهر نقصان کرده ایم پشت بر کوه ست طاقت تکیه تا بر رحمت ست…

ادامه مطلب

تا ز دیوانم که سرمست سخن خواهد شدن؟

تا ز دیوانم که سرمست سخن خواهد شدن؟ این می از قحط خریداری کهن خواهد شدن کوکبم را در عدم اوج قبولی بوده است شهرت…

ادامه مطلب

بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد

بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد گویی مگر آن دل که ز من برد به او داد سخته ست دل غیر…

ادامه مطلب

به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را

به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را فریب امتحان پاکبازی داده ام او را ز محو پرده محمل، مگو فرهاد را میرم که می خاید…

ادامه مطلب

بتی دارم ز شنگی روزگاران خو، بهاران بر

بتی دارم ز شنگی روزگاران خو، بهاران بر به مستی خویش را گرد آر و گوی از هوشیاران بر خمی از می به ما بفرست…

ادامه مطلب

ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست

ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست این سخن حق بود و گاهی بر زبان…

ادامه مطلب

آنان که وصل یار همی آرزو کنند

آنان که وصل یار همی آرزو کنند باید که خویش را بگدازند و او کنند وقتست کز روانی می ساقیان بزم پیمانه را حباب لب…

ادامه مطلب

اختری خوشتر ازینم به جهان می بایست

اختری خوشتر ازینم به جهان می بایست خرد پیر مرا بخت جوان می بایست به زمینی که به آهنگ غزل بنشینم خاک گلبوی و هوا…

ادامه مطلب

هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس

هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس بهر دفع فتنه حرزی از برایش می نویس ای رقم سنج یمین دوست بیکاری چرا…

ادامه مطلب

ننگ فرهادم به فرسنگ از وفا دور افگند

ننگ فرهادم به فرسنگ از وفا دور افگند عشق کافر شغل جان دادن به مزدور افگند شادم از دشمن که از رشک گدازم در دلش…

ادامه مطلب

منع ز صهبا چرا باده روان پرور است

منع ز صهبا چرا باده روان پرور است خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون گر…

ادامه مطلب

لطفی به تحت هر نگه خشمگین شناس

لطفی به تحت هر نگه خشمگین شناس آرایش جبین شگرفان ز چین شناس بازآ که کار خود به نگاهت سپرده ایم ما را خجل ز…

ادامه مطلب

گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل

گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل تنگم کشید از سادگی در وصل جانان در بغل نازم خطر ورزیدنش وان هرزه دل لرزیدنش چینی…

ادامه مطلب

غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را

غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد به…

ادامه مطلب

شدم سپاسگزار خود از شکایت شوق

شدم سپاسگزار خود از شکایت شوق زهی ز من به دل بی غمش سرایت شوق به بزم باده گریبان گشودنش نگرید خوشا بهانه مستی خوشا…

ادامه مطلب

ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست

ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست رسد دمی که خجالت کشم ز گرمی دوست…

ادامه مطلب

ذوقش به وصل گر چه زبانم ز کار برد

ذوقش به وصل گر چه زبانم ز کار برد لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را…

ادامه مطلب

دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست

دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست در عرض غمت پیکر اندیشه لالم پا تا…

ادامه مطلب

در بند تو چشم از دو جهان دوخته ای هست

در بند تو چشم از دو جهان دوخته ای هست هشدار که شهباز تو آموخته ای هست افغان مرا بیهشی ساخته ای نیست در زمزمه…

ادامه مطلب

خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما

خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما شد روز نخستین، سبد گل قفس ما مهتاب نمکسار بود باده ما را ای بی مزه بی روی…

ادامه مطلب

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست…

ادامه مطلب

جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج

جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج دستگاه خویش بین و مدعای ما مسنج گر خودت مهری بجنبد کام مشتاقان بده ور نه نیروی…

ادامه مطلب

تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟

تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟ آن را که نیست خانه به شهر از خبر چه حظ؟ از ناله مست زمزمه ام همنشین…

ادامه مطلب

بود بدگو ساده با خود همزبانش کرده ام

بود بدگو ساده با خود همزبانش کرده ام از وفا آزردنت خاطرنشانش کرده ام بر امید آن که اختر در گذر باشد مگر هرزه می…

ادامه مطلب

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد…

ادامه مطلب

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند که در ستم روش آموز روزگارانند برند دل به ادایی که کس گمان نبرد فغان ز پرده نشینان که پرده…

ادامه مطلب

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف از عشق و حسن ما…

ادامه مطلب

آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت

آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده…

ادامه مطلب

هر ذره را فلک به زمین بوس می رسد

هر ذره را فلک به زمین بوس می رسد گر خاک راست دعوی ناموس می رسد زان می که صاف آن به بتان وقف کرده…

ادامه مطلب

نمی بینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را

نمی بینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را مکن ناز و ادا چندین دلی بستان…

ادامه مطلب

من به وفا مردم و رقیب به در زد

من به وفا مردم و رقیب به در زد نیمه لبش انگبین و نیمه تبر زد در نمکش بین و اعتماد نفوذش گر به می…

ادامه مطلب

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش دهن…

ادامه مطلب

گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟

گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟ من که نیم گر نبودی چه غمستی؟ زنگ زدودن نبرد ز آینه کلفت گر همه صورت زدودمی چه غمستی؟…

ادامه مطلب

غم من از نفس پندگو چه کم گردد

غم من از نفس پندگو چه کم گردد بر آتشم چو گل و لاله باد دم گردد بدا معامله، او بی دماغ و من بی…

ادامه مطلب

شبهای غم که چهره به خوناب شسته ایم

شبهای غم که چهره به خوناب شسته ایم از دیده نقش وسوسه خواب شسته ایم افسون گریه برد ز خویت عتاب را از شعله تو…

ادامه مطلب

زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟

زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟ عیدست و دم صبح می ناب کجایی؟ دریا ز حباب آبله پای طلب تست نور نظر ای…

ادامه مطلب

دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد

دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد رنگ پیمانه زدم شیشه به فریاد آمد دل در افروختنش منت دامن نکشید شادم از آه…

ادامه مطلب

دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت

دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت بیداد توان دید و ستمگر نتوان گفت در رزمگهش ناچخ و خنجر نتوان برد در بزمگهش…

ادامه مطلب

در بستن تمثال تو حیرت رقمستی

در بستن تمثال تو حیرت رقمستی بینش که به پرگار گشایی علمستی غم را به تنومندی سهراب گرفتم خود موج می از دشنه رستم چه…

ادامه مطلب

خود را همی به نقش طرازی علم کنم

خود را همی به نقش طرازی علم کنم تا با تو خوش نشینم و نظاره هم کنم خواهی فراغ خویش بیفزای بر ستم تا در…

ادامه مطلب