دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد

دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می…

ادامه مطلب

در زمهریر سینه آسودگان نه ای

در زمهریر سینه آسودگان نه ای ای دل بدین که غمزده ای شادمان نه ای؟ ای دیده اشک ریختن آیین تازه نیست خود را ز…

ادامه مطلب

خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد

خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد ولی خوشترست آن که این هم ندارد قوی کرده پیوند ناسور پشتش گرانمایه زخمی که مرهم…

ادامه مطلب

چون به قاصد بسپرم پیغام را

چون به قاصد بسپرم پیغام را رشک نگذارد که گویم نام را گشته در تاریکی روزم پنهان کو چراغی تا بجویم شام را آن میم…

ادامه مطلب

جیب مرا مدوز که بودش نمانده است

جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی…

ادامه مطلب

تا چند بلهوس می و عاشق ستم کشد

تا چند بلهوس می و عاشق ستم کشد کو فتنه تا به داوری هم علم کشد دل را به کار ناز چه سرگرم کرده ای؟…

ادامه مطلب

به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست

به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست بدین نیاز که با تست…

ادامه مطلب

به خونم دست و تیغ آلود جانان

به خونم دست و تیغ آلود جانان بدآموزان وکیل بی زبانان چه گویم در سپاس بی کسی ها زهی نامهربان مهربانان گر از خود خوشتری…

ادامه مطلب

ببین که در گل و مل جلوه گر برای تو کیست؟

ببین که در گل و مل جلوه گر برای تو کیست؟ مپوش دیده ز حق طالب رضای تو کیست؟ چه ناکسی که ز درد فراق…

ادامه مطلب

ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را

ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را نقش تو تازه کرد بساط فرنگ را از ناله خیزی دل سخت تو در تبم در عطسه…

ادامه مطلب

امشب آتشین رویی گرم ژندخوانیهاست

امشب آتشین رویی گرم ژندخوانیهاست کز لبش نوا هر دم در شرر فشانیهاست تا در آب افتاده عکس قد دلجویش چشمه همچو آیینه فارغ از…

ادامه مطلب

یاد باد آن روزگاران کاعتباری داشتم

یاد باد آن روزگاران کاعتباری داشتم آه آتشناک و چشم اشکباری داشتم آفتاب روز رستاخیز یادم می دهد کاندران عالم نظر بر تابساری داشتم تا…

ادامه مطلب

هر چه فلک نخواسته ست هیچ کس از فلک نخواست

هر چه فلک نخواسته ست هیچ کس از فلک نخواست ظرف فقیه می نجست باده ما گزک نخواست غرقه به موجه تاب خورد تشنه ز…

ادامه مطلب

نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد

نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد سواد صفحه ز کاغذ چو توتیا ریزد به فرق ما اگرش ناگهان گذار افتد چو گرد سایه ز…

ادامه مطلب

من آن نیم که دگر می توان فریفت مرا

من آن نیم که دگر می توان فریفت مرا فریبمش که مگر می توان فریفت مرا به حرف ذوق نگه می توان ربود مرا به…

ادامه مطلب

لبم از زمزمه یاد تو خاموش مباد

لبم از زمزمه یاد تو خاموش مباد غیر تمثال تو نقش ورق هوش مباد نگهی کش به هزار آب نشویند ز اشک محرم جلوه آن…

ادامه مطلب

گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما

گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما وحشتی در طالع کاشانه ما دیده است می پرد…

ادامه مطلب

غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست

غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست هنوز در رگ اندیشه اضطرابی هست به بانگ صور سر از خاک برنمی دارم هنوز در نظرم…

ادامه مطلب

شادم به خیالت که ز تابم بدر آورد

شادم به خیالت که ز تابم بدر آورد از کشمکش حسرت خوابم بدر آورد فریاد که شوق تو به کاشانه زد آتش وانگاه پی بردن…

ادامه مطلب

ز من گرت نبود باور انتظار، بیا

ز من گرت نبود باور انتظار، بیا بهانه جوی مباش و ستیزه کار، بیا به یک دو شیوه ستم دل نمی شود خرسند به مرگ…

ادامه مطلب

دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش

دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش کای خس شعله آواز مؤذن زنهار از پی…

ادامه مطلب

دریغا که کام و لب از کار ماند

دریغا که کام و لب از کار ماند سخنهای ناگفته بسیار ماند گدایم نهانخانه ای را که در وی در از بستگی ها به دیوار…

ادامه مطلب

در بذل لآلی و رقم دست کریم ست

در بذل لآلی و رقم دست کریم ست نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست رشح کف جم می چکد از مغز سفالم سیرابی…

ادامه مطلب

خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن

خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس اینقدر…

ادامه مطلب

چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند

چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند تپد ز رشک دلم تا نشان بجنباند دعا کدام و چه دشنام؟ تشنه سخنیم به کام ماست…

ادامه مطلب

جان بر نتابد ای دل هنگامه ستم را

جان بر نتابد ای دل هنگامه ستم را از سینه ریز بیرون مانند تیغ دم را از وحشت برونم بنگر غم درونم آمیزش غریبی باشد…

ادامه مطلب

تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع

تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع شرر از رشته خویش ست به پیراهن شمع جان به ناموس دهی چند فراهم شده اند…

ادامه مطلب

بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کرده اند

بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کرده اند پاره ای نزدیک در هر دورباشم کرده اند ترسم از رسواییم آخر پشیمانی کشید رازم و این…

ادامه مطلب

بلبل دلت به ناله خونین به بند نیست

بلبل دلت به ناله خونین به بند نیست آسوده زی که یار تو مشکل پسند نیست اندازه گیر ذوق غمم در مذاق من تلخاب گریه…

ادامه مطلب

باید ز می هر آینه پرهیز گفته اند

باید ز می هر آینه پرهیز گفته اند آری دروغ مصلحت آمیز گفته اند فصلی هم از حکایت شیرین شمرده ایم آن قصه شکر که…

ادامه مطلب

ای ذوق نواسنجی بازم به خروش آور

ای ذوق نواسنجی بازم به خروش آور غوغای شبیخونی بر بنگه هوش آور گر خود نجهد از سر از دیده فرو بارم دل خون کن…

ادامه مطلب

اگر به شرع سخن در بیان بگردانی

اگر به شرع سخن در بیان بگردانی ز سوی کعبه رخ کاروان بگردانی به نیم ناز که طرح جهان نو فگنی زمین بگستری و آسمان…

ادامه مطلب

یاد از عدو نیارم وین هم ز دوربینی ست

یاد از عدو نیارم وین هم ز دوربینی ست کاندر دلم گذشتن با دوست همنشینی ست در عالم خرابی از خیل منعمانم سیلم به رخت…

ادامه مطلب

نوید التفات شوق دادم از بلا جان را

نوید التفات شوق دادم از بلا جان را کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را پرستارم جگر درباخت یارب در دل اندازش ز بی تابی…

ادامه مطلب

نقشی ز خود به راهگذر بسته ایم ما

نقشی ز خود به راهگذر بسته ایم ما بر دوست راه ذوق نظر بسته ایم ما با بنده خود این همه سختی نمی کنند خود…

ادامه مطلب

مژده صبح درین تیره شبانم دادند

مژده صبح درین تیره شبانم دادند شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند رخ گشودند و لب هرزه سرایم بستند دل ربودند و دو چشم…

ادامه مطلب

لب شیرین تو جان نمکست

لب شیرین تو جان نمکست وین که گفتم به زبان نمکست در نهاد نمک از رشک لبت هست شوری که فغان نمکست ای شده لطف…

ادامه مطلب

گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟

گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟ از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟ بودش از شکوه خطر ور نه سری…

ادامه مطلب

عجب که مژده دهان رو به سوی ما آرند

عجب که مژده دهان رو به سوی ما آرند کدام مژده که آرند و از کجا آرند؟ ز دوستان نبود خوشنما درین هنگام که وایه…

ادامه مطلب

شادم که بر انکار من شیخ و برهمن گشته جمع

شادم که بر انکار من شیخ و برهمن گشته جمع کز اختلاف کفر و دین خود خاطر من گشته جمع مقتول خویشان خودم جویید خونریز…

ادامه مطلب

ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم

ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم نهفته کافرم و بت در آستین دارم زمردین نبود خاتم گدا دریاب که خود چه زهر بود…

ادامه مطلب

دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم

دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم خود همان شورست کاندر زیست در سر داشتم طول روز محشر و تاب مهر ذوقی بود و بس…

ادامه مطلب

دگر فریب بهارم سر جنون ندهد

دگر فریب بهارم سر جنون ندهد گل ست و جامه آلی که بوی خون ندهد گسسته تار امیدم دگر به خلوت انس به زخمه گله…

ادامه مطلب

داغم از پرده دل رو به قفا می آید

داغم از پرده دل رو به قفا می آید تا ببینم که ازین پرده چه ها می آید همچو رازی که به مستی ز دل…

ادامه مطلب

خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد

خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد دل برد تا دگر چه از آن دلستان رسد؟ دارد خبر دریغ و من از سادگی…

ادامه مطلب

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟ به رنج از پی راحت نگاه داشته اند…

ادامه مطلب

تنگست دلم حوصله راز ندارد

تنگست دلم حوصله راز ندارد آه از نی تیر تو که آواز ندارد هر چند عدو در غم عشق تو به سازست دانی که چو…

ادامه مطلب

تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم

تا به کی صرف رضاجویی دلها باشم فرصتم باد کزین پس همه خود را باشم گاه گاه از نظرم مست و غزلخوان بگذر ور نه…

ادامه مطلب

به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما

به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما به بیم افگنده می را چاره رنج…

ادامه مطلب

بس که درین داوری بی اثر افتاده است

بس که درین داوری بی اثر افتاده است اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز…

ادامه مطلب