غزلیات عطار نیشابوری
عطار ای دل ز جفای یار مندیش – عطار نیشابوری
ای دل ز جفای یار مندیش در نه قدم و ز کار مندیش جویندهٔ در ز جان نترسد گل میطلبی ز خار مندیش با پنجهٔ…
عطار اگر خورشید خواهی سایه بگذار – عطار نیشابوری
اگر خورشید خواهی سایه بگذار چو مادر هست شیر دایه بگذار چو با خورشید همتک میتوان شد ز پس در تک زدن چون سایه بگذار…
عطار اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی – عطار نیشابوری
اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی به امید وصل جان را، خط جاودان فرستی ز پی تو پاکبازان به جهان در اوفتادند چه…
عطار ای روی تو شمع پردهٔ راز – عطار نیشابوری
ای روی تو شمع پردهٔ راز در پردهٔ دل غم تو دمساز بی مهر رخت برون نیاید از باطن هیچ پرده آواز از شوق تو…
عطار آنچه نقد سینهٔ مردان بود – عطار نیشابوری
آنچه نقد سینهٔ مردان بود زآرزوی آن فلک گردان بود گر از آن یک ذره گردد آشکار هر دو عالم تا ابد پنهان بود در…
عطار ای آفتاب از ورق رویت آیتی – عطار نیشابوری
ای آفتاب از ورق رویت آیتی در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال سرسبزتر ز خط سیاه تو…
عطار با لب لعلت سخن در جان رود – عطار نیشابوری
با لب لعلت سخن در جان رود با سر زلف تو در ایمان رود عقل چون شرح لب تو بشنود پیش لعلت از بن دندان…
عطار ای غنچه غلام خندهٔ تو – عطار نیشابوری
ای غنچه غلام خندهٔ تو سرو آزاد بندهٔ تو افتاد سر هزار سرکش از طرهٔ سر فکندهٔ تو گلهای بهار نیم مرده از نرگس نیم…
عطار ای لبت حقهٔ گهر بسته – عطار نیشابوری
ای لبت حقهٔ گهر بسته دهنت شور در شکر بسته طوطیان خط تو پیش شکر بال بگشاده و کمر بسته خطت از پستهٔ تو بر…
عطار بی تو از صد شادیم یک غم به است – عطار نیشابوری
بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت…
عطار پی آن گیر کاین ره پیش بردست – عطار نیشابوری
پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک…
عطار برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو – عطار نیشابوری
برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو بس خون که از دلها بریخت آن غمزهٔ خونریز تو ای زلفت از نیرنگ و فن کرده…
عطار پیر ما وقت سحر بیدار شد – عطار نیشابوری
پیر ما وقت سحر بیدار شد از در مسجد بر خمار شد از میان حلقهٔ مردان دین در میان حلقهٔ زنار شد کوزهٔ دردی به…
عطار تا دردی درد او چشیدیم – عطار نیشابوری
تا دردی درد او چشیدیم دامن ز دو کون در کشیدیم با هم نفسی ز درد عشقش در کنج فنا بیارمیدیم بر بوی یقین که…
عطار تا عشق تو در میان جان دارم – عطار نیشابوری
تا عشق تو در میان جان دارم جان پیش در تو بر میان دارم اشکم چو به صد زبان سخن گوید راز دل خویش چون…
عطار تا ما ره عشق تو سپردیم – عطار نیشابوری
تا ما ره عشق تو سپردیم صد بار به زندگی بمردیم ما را ز دو کون نیم جان بود در عشق تو هم به تو…
عطار چه شاهدی است که با ماست در میان امشب – عطار نیشابوری
چه شاهدی است که با ماست در میان امشب که روشن است ز رویش همه جهان امشب نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی…
عطار تاب روی تو آفتاب نداشت – عطار نیشابوری
تاب روی تو آفتاب نداشت بوی زلف تو مشک ناب نداشت خازن خلد هشت خلد بگشت در خور جام تو شراب نداشت ذرهای پیش لعل…
عطار چو خود را پاک دامن می ندانم – عطار نیشابوری
چو خود را پاک دامن می ندانم مقامی به ز گلخن می ندانم چرا اندر صف مردان نشینم چو خود را مرد جوشن می ندانم…
عطار دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم – عطار نیشابوری
دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم منبع هر گوهری دریای دیگر یافتم زین چنین دریا که گرد من درآمد از سرشک گر کشتی…
عطار ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است – عطار نیشابوری
ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است کافری شادی است و آن شادی…
عطار چون لعل توام هزار جان داد – عطار نیشابوری
چون لعل توام هزار جان داد بر لعل تو نیم جان توان داد جان در غم عشق تو میان بست دل در غمت از میان…
عطار چون لبش درج گهر باز کند – عطار نیشابوری
چون لبش درج گهر باز کند عقل را حاملهٔ راز کند یارب از عشق شکر خندهٔ او طوطی روح چه پرواز کند هیچ کس زهره…
عطار چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را – عطار نیشابوری
چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را سجاده زاهدان را درد و قمار ما را جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان…
عطار زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد – عطار نیشابوری
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد گویی که بلا با سر زلف تو…
عطار زین درد کسی خبر ندارد – عطار نیشابوری
زین درد کسی خبر ندارد کین درد کسی دگر ندارد تا در سفر اوفکند دردم میسوزم و کس خبر ندارد کور است کسی که ذرهای…
عطار در درد عشق یک دل بیدار می نبینم – عطار نیشابوری
در درد عشق یک دل بیدار می نبینم مستند جمله در خود هشیار می نبینم جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند در راه او دلی…
عطار دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد – عطار نیشابوری
دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد هر که دلی دارد و نشان تو یابد از طلب…
عطار دلا در راه حق گیر آشنایی – عطار نیشابوری
دلا در راه حق گیر آشنایی اگر خواهی که یابی روشنایی چو مست خنب وحدت گشتی ای دل میندیش آن زمان تا خود کجایی در…
عطار دلم بی عشق تو یک دم نماند – عطار نیشابوری
دلم بی عشق تو یک دم نماند چه میگویم که جانم هم نماند چو با زلفت نهم صد کار برهم یکی چون زلف تو بر…
عطار گر کسی یابد درین کو خانهای – عطار نیشابوری
گر کسی یابد درین کو خانهای هر دمش واجب بود شکرانهای هر که او بویی ندارد زین حدیث هر بن مویش بود بتخانهای هر که…
عطار گرفتم عشق روی تو ز سر باز – عطار نیشابوری
گرفتم عشق روی تو ز سر باز همی پرسم ز کوی تو خبر باز چه گر عشق تو دریایی است آتش فکندم خویشتن را در…
عطار لوح چو سیمت خطی چو قیر بر آورد – عطار نیشابوری
لوح چو سیمت خطی چو قیر بر آورد تا دلم از خط تو نفیر بر آورد لعل تو میخورد خون سوختهٔ من تا خطت آن…
عطار ما ز عشقت آتشین دل ماندهایم – عطار نیشابوری
ما ز عشقت آتشین دل ماندهایم دست بر سر پای در گل ماندهایم خاک راه از اشک ما گل گشت و ما پای در گل…
عطار من نمیرم زانکه بی جان میزیم – عطار نیشابوری
من نمیرم زانکه بی جان میزیم جان نخواهم چون به جانان میزیم در ره عشق تو چون جان زحمت است لاجرم بی زحمت جان میزیم…
عطار منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم – عطار نیشابوری
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان که…
عطار هر آن دردی که دلدارم فرستد – عطار نیشابوری
هر آن دردی که دلدارم فرستد شفای جان بیمارم فرستد چو درمان است درد او دلم را سزد گر درد بسیارم فرستد اگر بی او…
عطار هر دل که ز عشق بی نشان رفت – عطار نیشابوری
هر دل که ز عشق بی نشان رفت در پردهٔ نیستی نهان رفت از هستی خویش پاک بگریز کین راه به نیستی توان رفت تا…
عطار هر که جان درباخت بر دیدار او – عطار نیشابوری
هر که جان درباخت بر دیدار او صد هزاران جان شود ایثار او تا توانی در فنای خویش کوش تا شوی از خویش برخودار او…
عطار هر که سرگردان این سودا بود – عطار نیشابوری
هر که سرگردان این سودا بود از دو عالم تا ابد یکتا بود هر که نادیده در اینجا دم زند چو حدیث مرد نابینا بود…
عطار یک شکر زان لب به صد جان میدهد – عطار نیشابوری
یک شکر زان لب به صد جان میدهد الحق ارزد زانکه ارزان میدهد عاشق شوریده را جان است و بس لعل او میبیند و جان…
عطار عاشق تو جان مختصر که پسندد – عطار نیشابوری
عاشق تو جان مختصر که پسندد فتنه تو عقل بی خبر که پسندد روی تو کز ترک آفتاب دریغ است در نظر هندوی بصر که…
عطار عاشقی و بی نوایی کار ماست – عطار نیشابوری
عاشقی و بی نوایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست تا بود عشقت میان جان ما جان ما در پیش ما ایثار…
عطار دریغا کانچه جستم آن ندیدم – عطار نیشابوری
دریغا کانچه جستم آن ندیدم نجات تن خلاص جان ندیدم دلم میسوزد از درد و چه سازم که درد خویش را درمان ندیدم به کار…
عطار دل به سودای تو جان در بازد – عطار نیشابوری
دل به سودای تو جان در بازد جان برای تو جهان در بازد دل چو عشق تو درآید به میان هرچه دارد به میان در…
عطار سخن عشق جز اشارت نیست – عطار نیشابوری
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بند استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذرهای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد…
عطار در سفر عشق چنان گم شدم – عطار نیشابوری
در سفر عشق چنان گم شدم کز نظر هر دو جهان گم شدم نام و نشانم ز دو عالم مجوی کز ورق نام و نشان…
عطار درد کو تا دردوا خواهم رسید – عطار نیشابوری
درد کو تا دردوا خواهم رسید خوت کو تا در رجا خواهم رسید چون تهی دستم ز علم و از عمل پس چگونه در جزا…
عطار عشق بالای کفر و دین دیدم – عطار نیشابوری
عشق بالای کفر و دین دیدم بی نشان از شک و یقین دیدم کفر و دین و شک و یقین گر هست همه با عقل…
عطار دل خون شد از توام خبر نیست – عطار نیشابوری
دل خون شد از توام خبر نیست هر روز مرا دلی دگر نیست گفتم که دلم به غمزه بردی گفتا که مرا ازین خبر نیست…