غزلیات عطار نیشابوری
عطار ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته – عطار نیشابوری
ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته…
عطار بس نادره جهانی ای جان و زندگانی – عطار نیشابوری
بس نادره جهانی ای جان و زندگانی جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی شاهی خوب رویان ختم است بر تو اکنون بستان خراج…
عطار ای مشک خطا خط سیاهت – عطار نیشابوری
ای مشک خطا خط سیاهت خورشید درم خرید ماهت هرگز به خطا خطی نیفتاد سر سبزتر از خط سیاهت در عالم حسن پادشاهی جان همه…
عطار باد شمال میوزد، طرهٔ یاسمن نگر – عطار نیشابوری
باد شمال میوزد، طرهٔ یاسمن نگر وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر سبزهٔ تازه روی را، نو خط جویبار بین لالهٔ سرخ…
عطار ای هجر تو وصل جاودانی – عطار نیشابوری
ای هجر تو وصل جاودانی واندوه تو عین شادمانی در عشق تو نیم ذره حسرت خوشتر ز حیات جاودانی بی یاد حضور تو زمانی کفر…
عطار باده ناخورده مست آمدهایم – عطار نیشابوری
باده ناخورده مست آمدهایم عاشق و می پرست آمدهایم ساقیا خیز و جام در ده زود که نه بهر نشست آمدهایم خیز تا از خودی…
عطار باز آمدهای از آن جهانم من – عطار نیشابوری
باز آمدهای از آن جهانم من پیدا شدهای از آن نهانم من کار من و حال من چه میپرسی کین میدانم که می ندانم من…
عطار تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری – عطار نیشابوری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری سر یک موی سر مفراز…
عطار جانا دهنی چو پسته داری – عطار نیشابوری
جانا دهنی چو پسته داری در پسته گهر دو رسته داری صد شور به پسته در فتاده است زان قند که مغز پسته داری قندیم…
عطار تورا گر نیست با من هیچ کاری – عطار نیشابوری
تورا گر نیست با من هیچ کاری مرا با تو بسی کار است باری منت پیوسته خواهم بود غمخوار توم گرچه نباشی غمگساری ز حل…
عطار جهان جمله تویی تو در جهان نه – عطار نیشابوری
جهان جمله تویی تو در جهان نه همه عالم تویی تو در میان نه چه دریایی است این دریای پر موج همه در وی گم…
عطار چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی – عطار نیشابوری
چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی ز کجات جویم ای جان که…
عطار دلم قوت کار میبرنتابد – عطار نیشابوری
دلم قوت کار میبرنتابد تنم این همه بار میبرنتابد دل من ز انبارها غم چنان شد که این بار آن بار میبرنتابد چگونه کشد نفس…
عطار دوش دل را در بلایی یافتم – عطار نیشابوری
دوش دل را در بلایی یافتم خانه چون ماتم سرایی یافتم گفتم ای دل چیست حال آخر بگو گفت بوی آشنایی یافتم همچو گویی در…
عطار دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی – عطار نیشابوری
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان حلقه بزدم گفتا…
عطار چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد – عطار نیشابوری
چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد از رشک روی مه را در صد نگار گیرد از بس که حلقه بینی در زلف مشکبارش صد…
عطار چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست – عطار نیشابوری
چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست من کیم یک شبنم از دریای بیپایان تو گر…
عطار روی تو کافتاب را ماند – عطار نیشابوری
روی تو کافتاب را ماند آسمان را به سر بگرداند مرکب عشق تو چو برگذرد خاک در چشم عقل افشاند هر که عکس لب تو…
عطار خطش مشک از زنخدان می برآرد – عطار نیشابوری
خطش مشک از زنخدان می برآرد مرا از دل نه از جان می برآرد خطش خوانا از آن آمد که بی کلک مداد از لعل…
عطار خاک کویت هر دو عالم در نیافت – عطار نیشابوری
خاک کویت هر دو عالم در نیافت گرد راهت فرق آدم در نیافت ای به بالا برشده چندان که عرش ذرهای شد گرد تو هم…
عطار خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی – عطار نیشابوری
خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی سود و سرمایهٔ دین بر سر بازار کنی شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک است خویشتن…
عطار کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمیدانم – عطار نیشابوری
کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمیدانم به تاریکی در افتادم ره روشن نمیدانم ندارم من درین حیرت به شرح حال خود حاجت که او…
عطار گر از گره زلفت جانم کمری سازد – عطار نیشابوری
گر از گره زلفت جانم کمری سازد در جمع کلهداران از خویش سری سازد گردون که همه کس را زو دست بود بر سر از…
عطار گر در سر عشق رفت جانم – عطار نیشابوری
گر در سر عشق رفت جانم شکرانه هزار جان فشانم بی عشق اگر دمی برآرم تاریک شود همه جهانم تا دور فتادهام من از تو…
عطار گر نسیم یوسفم پیدا شود – عطار نیشابوری
گر نسیم یوسفم پیدا شود هر که نابینا بود بینا شود بس که پیراهن بدرم تا مگر بویی از پیراهنش پیدا شود گر برافتد برقع…
عطار گفتم بخرم غمت به جانی – عطار نیشابوری
گفتم بخرم غمت به جانی بر من بفروختی جهانی مفروش چنان برآن که پیوست عشوه خرد از تو هر زمانی بنواز مرا که بی تو…
عطار ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم – عطار نیشابوری
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم پیش ز ما جان ما خورد شراب الست ما همه…
عطار مرد یک موی تو فلک نبود – عطار نیشابوری
مرد یک موی تو فلک نبود محرم کوی تو ملک نبود ماه دو هفته گرچه هست تمام از جمال تو هفت یک نبود چون جمال…
عطار میشد سر زلف در زمین کش – عطار نیشابوری
میشد سر زلف در زمین کش چون شرح دهم تو را که آن خوش از تیزی و تازگی که او بود گویی همه آب بود…
عطار نه قدر وصال تو هر مختصری داند – عطار نیشابوری
نه قدر وصال تو هر مختصری داند نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد او قیمت…
عطار هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی – عطار نیشابوری
هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم…
عطار هر زمان شوری دگر دارم ز تو – عطار نیشابوری
هر زمان شوری دگر دارم ز تو هر نفس دل خستهتر دارم ز تو بر بساط عشق تو هر دو جهان می ببازم تا خبر…
عطار هر که دایم نیست ناپروای عشق – عطار نیشابوری
هر که دایم نیست ناپروای عشق او چه داند قیمت سودای عشق عشق را جانی بباید بیقرار در میان فتنه سر غوغای عشق جمله چون…
عطار هزاران جان سزد در هر زمانی – عطار نیشابوری
هزاران جان سزد در هر زمانی نثار روی چون تو دلستانی توان کردن هزاران جان به یک دم فدای روی تو چه جای جانی نثار…
عطار یک غمت را هزار جان گفتم – عطار نیشابوری
یک غمت را هزار جان گفتم شادی عمر جاودان گفتم عاشق ذرهای غمت دیدم هر دلی را که شادمان گفتم بر درت آفتاب را همه…
عطار عشق را گر سری پدیدستی – عطار نیشابوری
عشق را گر سری پدیدستی این در بسته را کلیدستی نرسد هیچکس به درگه عشق کاشکی هیچ کس رسیدستی یا اگر کس به پیشگه نرسد…
عطار فریاد کز غم تو فریادرس ندارم – عطار نیشابوری
فریاد کز غم تو فریادرس ندارم با که نفس برآرم چون همنفس ندارم گفتم که در غم تو یاری کنندم آخر چون یاریم کند کس…
عطار شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد – عطار نیشابوری
شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد وز میم دهان تو نشان مینتوان داد میم است دهان تو و مویی است میانت کی را خبر…
عطار در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس – عطار نیشابوری
در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام…
عطار عشق تو به جان دریغم آید – عطار نیشابوری
عشق تو به جان دریغم آید نامت به زبان دریغم آید وصف سر زلف پر طلسمت از شرح و بیان دریغم آید از زلف تو…
عطار عشق جمال جانان دریای آتشین است – عطار نیشابوری
عشق جمال جانان دریای آتشین است گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند پروانه چون نسوزد کش…
عطار دل کمال از لعل میگون تو یافت – عطار نیشابوری
دل کمال از لعل میگون تو یافت جان حیات از نطق موزون تو یافت گر ز چشمت خستهای آمد به تیر زنده شد چون در…
عطار سرو چون قد خرامان تو نیست – عطار نیشابوری
سرو چون قد خرامان تو نیست لعل چون پستهٔ خندان تو نیست نیست یک کس که به لب آمده جان زآرزوی لب و دندان تو…
عطار در عشق به سر نخواهم آمد – عطار نیشابوری
در عشق به سر نخواهم آمد با دامن تر نخواهم آمد بی خویش شدم چنان که هرگز با خویش دگر نخواهم آمد از حلقهٔ عاشقان…
عطار شمع رویت را دلم پروانهای است – عطار نیشابوری
شمع رویت را دلم پروانهای است لیک عقل از عشق چون بیگانهای است پر زنان در پیش شمع روی تو جان ناپروای من پروانهای است…
عطار از تو کارم همچو زر بایست نیست – عطار نیشابوری
از تو کارم همچو زر بایست نیست وز وصال تو خبر بایست نیست تا کی آخر از فراقت کار من با وصالت به بتر بایست…
عطار ای خم چرخ از خم ابروی تو – عطار نیشابوری
ای خم چرخ از خم ابروی تو آفتاب و ماه عکس روی تو تا به کوی عقل و جان کردی گذر معتکف شد عقل و…
عطار از عشق تو من به دیر بنشستم – عطار نیشابوری
از عشق تو من به دیر بنشستم زنار مغانهٔ بر میان بستم چون حلقهٔ زلف توست زناری زنار چرا همیشه نپرستم گر دین و دلم…
عطار از می عشق تو چنان مستم – عطار نیشابوری
از می عشق تو چنان مستم که ندانم که نیست یا هستم آتش عشق چون درآمد تنگ من ز خود رستم و درو جستم لاجرم…
عطار اگر دردت دوای جان نگردد – عطار نیشابوری
اگر دردت دوای جان نگردد غم دشوار تو آسان نگردد که دردم را تواند ساخت درمان اگر هم درد تو درمان نگردد دمی درمان یک…