عطار ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم – عطار نیشابوری

ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم عارض تو بی قلم خط زده بر لوح سیم روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام عقل…

ادامه مطلب

عطار ای برده به آب‌روی آبم – عطار نیشابوری

ای برده به آب‌روی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم چون شد خط سبز…

ادامه مطلب

عطار ای مرا زندگی جان از تو – عطار نیشابوری

ای مرا زندگی جان از تو زنده بینم همه جهان از تو به زمین می فرو شود خورشید هر شب از شرم، پر فغان از…

ادامه مطلب

عطار بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد – عطار نیشابوری

بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد وآخرین اندیشه و تیمارم…

ادامه مطلب

عطار پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد – عطار نیشابوری

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین…

ادامه مطلب

عطار بیار آن جام می تا جان فشانیم – عطار نیشابوری

بیار آن جام می تا جان فشانیم نثاری بر سر جانان نشانیم بیا جانا که وقت آن درآمد که جان بر جام جان‌افشان فشانیم چو…

ادامه مطلب

عطار تا بر رخ تو نظر فکندم – عطار نیشابوری

تا بر رخ تو نظر فکندم بنیاد وجود برفکندم مرغی بودم به دست سلطان از دست تو بال و پر فکندم هرچیز که داشتم تر…

ادامه مطلب

عطار تا دل ز کمال تو نشان یافت – عطار نیشابوری

تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت پروانهٔ شمع عشق شد جان چون سوخته شد ز تو نشان…

ادامه مطلب

عطار تا عشق تو را به جان ربودم – عطار نیشابوری

تا عشق تو را به جان ربودم بی درد تو یک نفس نبودم از روز ازل هنوز مستم وز شوق الست در سجودم گفتی که…

ادامه مطلب

عطار جهانی جان چو پروانه از آن است – عطار نیشابوری

جهانی جان چو پروانه از آن است که آن ترسا بچه شمع جهان است به ترسایی درافتادم که پیوست مرا زنار زلفش بر میان است…

ادامه مطلب

عطار تا عشق تودر میان جان است – عطار نیشابوری

تا عشق تودر میان جان است جان بر همه چیز کامران است یارب چه کسی که در دو عالم کس قیمت عشق تو ندانست عشقت…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی – عطار نیشابوری

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی سرمست برون آمد از دیر به نادانی زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف در داد صلای…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق تو جان برفشاند – عطار نیشابوری

دلی کز عشق تو جان برفشاند ز کفر زلف ایمان برفشاند دلی باید که گر صد جان دهندش صد و یک جان به جانان برفشاند…

ادامه مطلب

عطار دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم – عطار نیشابوری

دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود کز می عشق…

ادامه مطلب

عطار ذوق وصلت به هیچ جان نرسد – عطار نیشابوری

ذوق وصلت به هیچ جان نرسد شرح رویت به هر زبان نرسد سر زلفت به دست چون آرم دست موری به آسمان نرسد با سر…

ادامه مطلب

عطار دوش ناگه آمد و در جان نشست – عطار نیشابوری

دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست…

ادامه مطلب

عطار رخ ز زیر نقاب بنماید – عطار نیشابوری

رخ ز زیر نقاب بنماید همه عالم خراب بنماید گوشمالی که هیچکس ننمود به مه و آفتاب بنماید اختران را که ره دو اسبه روند…

ادامه مطلب

عطار حدیث عشق در دفتر نگنجد – عطار نیشابوری

حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد عجب می‌آیدم کین آتش عشق چه سودایی است کاندر سرنگنجد برو مجمر بسوز ار عود…

ادامه مطلب

عطار زلف را چون به قصد تاب دهد – عطار نیشابوری

زلف را چون به قصد تاب دهد کفر را سر به مهر آب دهد باز چون درکشد نقاب از روی همه کفار را جواب دهد…

ادامه مطلب

عطار در چه طلسم است که ما مانده‌ایم – عطار نیشابوری

در چه طلسم است که ما مانده‌ایم با تو به هم وز تو جدا مانده‌ایم نی که تویی جمله و ما هیچ نه مانده تویی…

ادامه مطلب

عطار زهره ندارم که سلامت کنم – عطار نیشابوری

زهره ندارم که سلامت کنم چون طمع وصل مدامت کنم گرچه جوابم ندهی این بسم چون شنوی تو که سلامت کنم چون نتوانم که به…

ادامه مطلب

عطار دلبرم در حسن طاق افتاده است – عطار نیشابوری

دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق جانان جان ندارد – عطار نیشابوری

دلی کز عشق جانان جان ندارد توان گفتن که او ایمان ندارد درین میدان که یارد گشت یکدم که کس مردی یک جولان ندارد شگرفی…

ادامه مطلب

عطار گر جمله تویی همه جهان چیست – عطار نیشابوری

گر جمله تویی همه جهان چیست ور هیچ نیم من این فغان چیست هم جمله تویی و هم همه تو و آن چیست که غیر…

ادامه مطلب

عطار گر مرد رهی ز رهروان باش – عطار نیشابوری

گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش خواهی…

ادامه مطلب

عطار گشت جهان همچو نگار ای غلام – عطار نیشابوری

گشت جهان همچو نگار ای غلام بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام با گل و با بلبل و با مل بهم وصل‌طلب فصل بهار ای غلام…

ادامه مطلب

عطار ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم – عطار نیشابوری

ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم چون گذر کردیم از…

ادامه مطلب

عطار مرا با عشق تو جان درنگنجد – عطار نیشابوری

مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان…

ادامه مطلب

عطار می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو – عطار نیشابوری

می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو زاد راهم درد روزافزون ز تو در دو عالم نیست کاری با کسم کز همه کس فارغم…

ادامه مطلب

عطار نه به کویم گذرت می‌افتد – عطار نیشابوری

نه به کویم گذرت می‌افتد نه به رویم نظرت می‌افتد آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت می‌افتد در طلسمات عجب موی شکاف زلف…

ادامه مطلب

عطار هر دمم مست به بازار کشی – عطار نیشابوری

هر دمم مست به بازار کشی راستی چست و به هنجار کشی می عشقم بچشانی و مرا مست گردانی و در کار کشی گاهم از…

ادامه مطلب

عطار هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد – عطار نیشابوری

هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد هر که مویی آگه است از خویشتن یا…

ادامه مطلب

عطار هر گدایی مرد سلطان کی شود – عطار نیشابوری

هر گدایی مرد سلطان کی شود پشه‌ای آخر سلیمان کی شود نی عجب آن است کین مرد گدا چون که سلطان نیست سلطان کی شود…

ادامه مطلب

عطار هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم – عطار نیشابوری

هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی یکدم دل پر…

ادامه مطلب

عطار قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد – عطار نیشابوری

قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را حقا که…

ادامه مطلب

عطار عشق تو قلاوز جهان است – عطار نیشابوری

عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است هاروت تو چاره ساز سحر…

ادامه مطلب

عطار عشق چیست از خویش بیرون آمدن – عطار نیشابوری

عشق چیست از خویش بیرون آمدن غرقه در دریای پر خون آمدن گر بدین دریا فرو خواهی شدن نیست هرگز روی بیرون آمدن ور سر…

ادامه مطلب

عطار در دلم بنشسته‌ای بیرون میا – عطار نیشابوری

در دلم بنشسته‌ای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا…

ادامه مطلب

عطار شبی کز زلف تو عالم چو شب بود – عطار نیشابوری

شبی کز زلف تو عالم چو شب بود سر مویی نه طالب نه طلب بود جهانی بود در عین عدم غرق نه اسم حزن و…

ادامه مطلب

عطار عاشقان زنده‌دل به نام تو اند – عطار نیشابوری

عاشقان زنده‌دل به نام تو اند تشنهٔ جرعه‌ای ز جام تو اند تا به سلطانی اندر آمده‌ای دل و جان بندهٔ غلام تو اند زیر…

ادامه مطلب

عطار درکش سر زلف دلستانش – عطار نیشابوری

درکش سر زلف دلستانش بشکن در درج درفشانش جان را به لب آر و بوسه‌ای خواه تا جانت فرو شود به جانش جانت چو به…

ادامه مطلب

عطار عقل در عشق تو سرگردان بماند – عطار نیشابوری

عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند ذره‌ای سرگشتگی عشق تو روز و شب در چرخ سرگردان بماند چون…

ادامه مطلب

عطار ساقیا گر پخته‌ای می خام ده – عطار نیشابوری

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده جان بی آرام را آرام ده خیزو بزمی در صبوحی راست کن یک صراحی باده ما را وام ده…

ادامه مطلب

عطار در ره عشق تو پایان کس ندید – عطار نیشابوری

در ره عشق تو پایان کس ندید راه بس دور است و پیشان کس ندید گرد کویت چون تواند دید کس زانکه تو در جانی…

ادامه مطلب

عطار در دلم افتاد آتش ساقیا – عطار نیشابوری

در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا بر گیاه نفس بند…

ادامه مطلب

عطار ای تو را با هر دلی کاری دگر – عطار نیشابوری

ای تو را با هر دلی کاری دگر در پس هر پرده غمخواری دگر چون بسی کار است با هر کس تورا هر کسی را…

ادامه مطلب

عطار ای چو گویی گشته در میدان او – عطار نیشابوری

ای چو گویی گشته در میدان او تا ابد چون گوی سرگردان او همچو گویی خویشتن تسلیم کن پس به سر می‌گرد در میدان او…

ادامه مطلب

عطار ای دل و جان زندگانی من – عطار نیشابوری

ای دل و جان زندگانی من غم تو برده شادمانی من کردم از چشم و دل شراب و کباب می نیایی به میهمانی من دو…

ادامه مطلب

عطار از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند – عطار نیشابوری

از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند عشق تو عقل و جانش را خانه فروش می‌زند عاشق عشق تو شدم از دل و جان…

ادامه مطلب

عطار ای دلم مست چشمهٔ نوشت – عطار نیشابوری

ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت حلقه در…

ادامه مطلب