غزلیات عطار نیشابوری
عطار آن روی به جز قمر که آراید – عطار نیشابوری
آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید بس جان که ز پرده در جهان افتد چون روی ز…
عطار ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده – عطار نیشابوری
ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده یک برق عشق جسته صد سد آب برده بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم دست هزار…
عطار با تو سری در میان خواهد بدن – عطار نیشابوری
با تو سری در میان خواهد بدن کان ورای جسم و جان خواهد بدن هر که زان سر یافت یک ذره نشان از دو عالم…
عطار ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت – عطار نیشابوری
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت آب حیات رشحی از جام جانفزایت هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت هم پادشاه گیتی جان…
عطار ای لب گلگونت جام خسروی – عطار نیشابوری
ای لب گلگونت جام خسروی پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی پهلوی خورشید مشکآلود کرد خط تو یعنی که هستم پهلوی مردم چشمت بدان خردی که هست…
عطار بودی که ز خود نبود گردد – عطار نیشابوری
بودی که ز خود نبود گردد شایستهٔ وصل زود گردد چوبی که فنا نگردد از خود ممکن نبود که عود گردد این کار شگرف در…
عطار پشتا پشت است با تو کارم – عطار نیشابوری
پشتا پشت است با تو کارم تو فارغ و من در انتظارم ای موی میان بیا و یکدم سر نه چو سرشک در کنارم دیری…
عطار بر درد تو دل از آن نهادم – عطار نیشابوری
بر درد تو دل از آن نهادم کان درد برای جان نهادم از مال جهانم نیم جان بود با درد تو در میان نهادم از…
عطار پیش رفتن را چو پیشان بستهاند – عطار نیشابوری
پیش رفتن را چو پیشان بستهاند بازگشتن را چو پایان بستهاند پس نه از پس راه داری نه ز پیش کز دو سو ره بر…
عطار برقع از خورشید رویش دور شد – عطار نیشابوری
برقع از خورشید رویش دور شد ای عجب هر ذرهای صد حور شد همچو خورشید از فروغ طلعتش ذره ذره پای تا سر نور شد…
عطار تا زلف تو همچو مار میپیچد – عطار نیشابوری
تا زلف تو همچو مار میپیچد جان بی دل و بی قرار میپیچد دل بود بسی در انتظار تو در هر پیچی هزار میپیچد زان…
عطار تا گل از ابر آب حیوان یافت – عطار نیشابوری
تا گل از ابر آب حیوان یافت گرد خود صد هزار دستان یافت زره ابر گشت پیکان باز جوشن آب زخم پیکان یافت گل خندان…
عطار چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد – عطار نیشابوری
چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد به نظارهٔ جمالت همه تن شکر بگیرد قدری ز نور رویت به دو عالم ار در…
عطار تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد – عطار نیشابوری
تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد روزی برون آمد ز…
عطار چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد – عطار نیشابوری
چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد شراب عشق نخوردست هر…
عطار دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت – عطار نیشابوری
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت جان چو شد نزدیک جانان…
عطار دی ز دیر آمد برون سنگین دلی – عطار نیشابوری
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی با لبی پرخنده بس مستعجلی عالمی نظارگی حیران او دست بر دل مانده پای اندر گلی علم در…
عطار چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم – عطار نیشابوری
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم نا پدیدار شود در بر من هر دو…
عطار ذرهای نادیده گنج روی تو – عطار نیشابوری
ذرهای نادیده گنج روی تو ره بزد بر ما طلسم موی تو گشت رویم چون نگارستان ز اشک ای نگارستان جانم روی تو هست خورشید…
عطار چون نیست کسی مرا به جای تو – عطار نیشابوری
چون نیست کسی مرا به جای تو ترک همه گفتم از برای تو نور دل من ز عکس روی توست تاج سر من ز خاک…
عطار زلف تو که فتنهٔ جهان بود – عطار نیشابوری
زلف تو که فتنهٔ جهان بود جانم بربود و جای آن بود هر دل که زعشق تو خبر یافت صد جانش به رایگان گران بود…
عطار زهی ماه در مهر سرو بلندت – عطار نیشابوری
زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم چو بگذشت بادی به مشکین…
عطار قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد – عطار نیشابوری
قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد روشنی جمال تو هر دو جهان نمیکشد بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد زانکه…
عطار دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو – عطار نیشابوری
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی چو…
عطار دلی کز عشق او دیوانه گردد – عطار نیشابوری
دلی کز عشق او دیوانه گردد وجودش با عدم همخانه گردد رخش شمع است و عقل ار عقل دارد ز عشق شمع او دیوانه گردد…
عطار گر سر این کار داری کار کن – عطار نیشابوری
گر سر این کار داری کار کن ور نهای این کار را انکار کن خلق عالم جمله مست غفلتند مست منگر خویش را هشیار کن…
عطار گرچه در عشق تو جان درباختیم – عطار نیشابوری
گرچه در عشق تو جان درباختیم قیمت سودای تو نشناختیم سالها بر مرکب فکرت مدام در ره سودای تو میباختیم خود تو در دل بودی…
عطار لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من – عطار نیشابوری
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من بی تو دل و جان من سیر شد از…
عطار ما ننگ وجود روزگاریم – عطار نیشابوری
ما ننگ وجود روزگاریم عمری به نفاق میگذاریم محنتزدگان پر غروریم شوریدهدلان بیقراریم در مصطبه عور پاکبازیم در میکده رند درد خواریم جان باختگان راه…
عطار من کیم اندر جهان سرگشتهای – عطار نیشابوری
من کیم اندر جهان سرگشتهای در میان خاک و خون آغشتهای در ریای خود منافق پیشهای در نفاق خود ز حد بگذشتهای شهرگردی خودنمایی رهزنی…
عطار نگارم دوش شوریده درآمد – عطار نیشابوری
نگارم دوش شوریده درآمد چو زلف خود بشولیده درآمد عجایب بین که نور آفتابم به شب از روزن دیده درآمد چو زلفش دید دل بگریخت…
عطار هر دل که ز خویشتن فنا گردد – عطار نیشابوری
هر دل که ز خویشتن فنا گردد شایستهٔ قرب پادشا گردد هر گل که به رنگ دل نشد اینجا اندر گل خویش مبتلا گردد امروز…
عطار هر شبم سرمست در کوی افکنی – عطار نیشابوری
هر شبم سرمست در کوی افکنی وز بر خویشم به هر سوی افکنی در خم چوگان خویشم هر زمان خسته و سرگشته چون گوی افکنی…
عطار هر شبی وقت سحر در کوی جانان میروم – عطار نیشابوری
هر شبی وقت سحر در کوی جانان میروم چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان میروم چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه…
عطار هر که سر رشتهٔ تو یابد باز – عطار نیشابوری
هر که سر رشتهٔ تو یابد باز درش از سوزنی کنند فراز عاشق تو کسی بود که چو شمع نفسی میزند به سوز و گداز…
عطار یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید – عطار نیشابوری
یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز تا با فروغ…
عطار در عشق تو من توام تو من باش – عطار نیشابوری
در عشق تو من توام تو من باش یک پیرهن است گو دو تن باش چون یک تن را هزار جان هست گو یک جان…
عطار طریق عشق جانا بی بلا نیست – عطار نیشابوری
طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست اگر صد تیر بر جان تو آید چو تیر از شست او باشد…
عطار درد من از عشق تو درمان نبرد – عطار نیشابوری
درد من از عشق تو درمان نبرد زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد دل که به جان آمدهٔ درد توست درد بسی برد که…
عطار عشق تو در جان من ای جان من – عطار نیشابوری
عشق تو در جان من ای جان من آتشی زد در دل بریان من در دل بریان من آتش مزن رحم کن بر دیدهٔ گریان…
عطار قصهٔ عشق تو از بر چون کنم – عطار نیشابوری
قصهٔ عشق تو از بر چون کنم وصل را از وعده باور چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم دل ندارم، قصد دلبر چون…
عطار سوختی جانم چه میسازی مرا – عطار نیشابوری
سوختی جانم چه میسازی مرا بر سر افتادم چه میتازی مرا در رهت افتادهام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا لیک میترسم…
عطار درآمد از در دل چون خرابی – عطار نیشابوری
درآمد از در دل چون خرابی ز می بر آتش جانم زد آبی شرابم داد و گفتا نوش و خاموش کزین خوشتر نخوردستی شرابی چو…
عطار عاشقی چیست ترک جان گفتن – عطار نیشابوری
عاشقی چیست ترک جان گفتن سر کونین بیزبان گفتن عشق پی بردن از خودی رستن علم پی کردن از عیان گفتن رازهایی که در دل…
عطار عشق تو پرده، صد هزار نهاد – عطار نیشابوری
عشق تو پرده، صد هزار نهاد پرده در پرده بی شمار نهاد پس هر پرده عالمی پر درد گه نهان و گه آشکار نهاد صد…
عطار غیرت آمد بر دلم زد دور باش – عطار نیشابوری
غیرت آمد بر دلم زد دور باش یعنی ای نااهل ازین در دور باش تو گدایی دور شو از پادشاه ورنه بر جان تو آید…
عطار ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا – عطار نیشابوری
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو…
عطار آخر ای صوفی مرقع پوش – عطار نیشابوری
آخر ای صوفی مرقع پوش لاف تقوی مزن ورع مفروش خرقهٔ مخرقه ز تن برکن دلق ازرق مرائیانه مپوش از کف ساقیان روحانی صبحدم بادهٔ…
عطار ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته – عطار نیشابوری
ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته ماه است روی خرمت دام است زلف…
عطار آفتاب رخ آشکاره کند – عطار نیشابوری
آفتاب رخ آشکاره کند جگرم ز اشتیاق پاره کند از پس پرده روی بنماید مهر و مه را دو پیشکاره کند شوق رویش چو روی…