عطار آفتاب رخ آشکاره کند – عطار نیشابوری

آفتاب رخ آشکاره کند جگرم ز اشتیاق پاره کند از پس پرده روی بنماید مهر و مه را دو پیشکاره کند شوق رویش چو روی…

ادامه مطلب

عطار ای راه تو بحر بی کرانه – عطار نیشابوری

ای راه تو بحر بی کرانه عشق تو ندیم جاودانه از عشق تو صد هزار آتش در سینه همی زند زبانه گر بنماید زبانه‌ای روی…

ادامه مطلب

عطار ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو – عطار نیشابوری

ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران…

ادامه مطلب

عطار الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید – عطار نیشابوری

الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین چنان کز اندرون…

ادامه مطلب

عطار ای سراسیمه مه از رخسار تو – عطار نیشابوری

ای سراسیمه مه از رخسار تو سرو سر در پیش از رفتار تو ذره‌ای است انجم زخورشید رخت نقطه‌ای است افلاک از پرگار تو گل…

ادامه مطلب

عطار ای عشق تو پیشوای دردم – عطار نیشابوری

ای عشق تو پیشوای دردم وی درد تو هر زمان و هر دم آیینهٔ عارضت سیه شد کز حد بگذشت آه سردم یک لحظه بر…

ادامه مطلب

عطار برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید – عطار نیشابوری

برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید بگذر از نقش دو عالم خواه نیک…

ادامه مطلب

عطار ای غذای جان مستم نام تو – عطار نیشابوری

ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو عقل من دیوانه جانم مست شد تا چشیدم جرعه‌ای از جام تو شش…

ادامه مطلب

عطار ای لب تو نگین خاتم عشق – عطار نیشابوری

ای لب تو نگین خاتم عشق روی تو آفتاب عالم عشق تو ز عشاق فارغ و شب و روز کار عشاق بی‌تو ماتم عشق نتوان…

ادامه مطلب

عطار این گره کز تو بر دل افتادست – عطار نیشابوری

این گره کز تو بر دل افتادست کی گشاید که مشکل افتادست ناگشاده هنوز یک گرهم صد گره نیز حاصل افتادست چون نهد گام آنکه…

ادامه مطلب

عطار بار دیگر روی زیبایی ببین – عطار نیشابوری

بار دیگر روی زیبایی ببین عقل و جان را تازه سودایی ببین از غم آن پیچ زلف بیقرار زاهدان را ناشکیبائی ببین در جمالش هر…

ادامه مطلب

عطار تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم – عطار نیشابوری

تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در…

ادامه مطلب

عطار بر در حق هر که کار و بار ندارد – عطار نیشابوری

بر در حق هر که کار و بار ندارد نزد حق او هیچ اعتبار ندارد جان به تماشای گلشن در حق بر خوش بود آن…

ادامه مطلب

عطار تا در سر زلف تاب بینی – عطار نیشابوری

تا در سر زلف تاب بینی دل در بر من خراب بینی گر آتش عشق بر فروزم بس دل که برو کباب بینی گر پرده…

ادامه مطلب

عطار جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز – عطار نیشابوری

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز هر روز تا به شب چو ز عشق تو…

ادامه مطلب

عطار چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم – عطار نیشابوری

چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم تا جان بودم در تن رو از…

ادامه مطلب

عطار چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر – عطار نیشابوری

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر آن در که به روی همه باز…

ادامه مطلب

عطار چند جویی در جهان یاری ز کس – عطار نیشابوری

چند جویی در جهان یاری ز کس یک کست در هر دو عالم یار بس تو چو طاوسی بدین ره در خرام کاندرین ره کم…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من صد چشمه ز چشم من بارید روان من دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم امروز چنان دیدم…

ادامه مطلب

عطار چون پرده ز روی ماه برگیرد – عطار نیشابوری

چون پرده ز روی ماه برگیرد از فرق فلک کلاه برگیرد بی روی چو ماه او دم سردم از روی سپهر ماه برگیرد صاحب‌نظری اگر…

ادامه مطلب

عطار چون شدستی ز من جدا صنما – عطار نیشابوری

چون شدستی ز من جدا صنما ملتقی لم ترکت فی ندما حق میان من و تو آگاه است هو یکفی من الذی ظلما ور به…

ادامه مطلب

عطار ره عشاق راهی بی‌کنار است – عطار نیشابوری

ره عشاق راهی بی‌کنار است ازین ره دور اگر جانت به کار است وگر سیری ز جان در باز جان را که یک جان را…

ادامه مطلب

عطار ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را – عطار نیشابوری

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به…

ادامه مطلب

عطار چون نیاید سر عشقت در بیان – عطار نیشابوری

چون نیاید سر عشقت در بیان همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون عبارت محرم عشق تو نیست چون دهد نامحرم از پیشان نشان آنک…

ادامه مطلب

عطار ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ – عطار نیشابوری

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به…

ادامه مطلب

عطار زیر بار ستمت می‌میرم – عطار نیشابوری

زیر بار ستمت می‌میرم روی در روی غمت می‌میرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت می‌میرم زندهٔ بی سر از…

ادامه مطلب

عطار دل ندارم، صبر بی دل چون کنم – عطار نیشابوری

دل ندارم، صبر بی دل چون کنم صبر و دل در عشق حاصل چون کنم در بیابانی که پایان کس ندید کاروان بگذشت، منزل چون…

ادامه مطلب

عطار کافری است از عشق دل برداشتن – عطار نیشابوری

کافری است از عشق دل برداشتن اقتدا در دین به کافر داشتن در ملا تحقیق کردن آشکار در خلا دین مزور داشتن از برون گفتن…

ادامه مطلب

عطار گاه لاف از آشنایی می‌زنیم – عطار نیشابوری

گاه لاف از آشنایی می‌زنیم گه غمش را مرحبایی می‌زنیم همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار در ره عشقش نوایی می‌زنیم از دم ما…

ادامه مطلب

عطار گر فلک دیده بر آن چهرهٔ زیبا فکند – عطار نیشابوری

گر فلک دیده بر آن چهرهٔ زیبا فکند ماه را موی کشان کرده به صحرا فکند هر شبی زان بگشاید فلک این چندین چشم بو…

ادامه مطلب

عطار گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی – عطار نیشابوری

گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی صد کافر منکر را دین‌دار کنی حالی ور زلف پریشان را درهم فکنی حلقه تسبیح همه…

ادامه مطلب

عطار لعل تو به جان فزایی آمد – عطار نیشابوری

لعل تو به جان فزایی آمد چشم تو به دلربایی آمد چون صد گرهم فتاد در کار زلفت به گره‌گشایی آمد با زنگی خال تو…

ادامه مطلب

عطار ما گبر قدیم نامسلمانیم – عطار نیشابوری

ما گبر قدیم نامسلمانیم نام‌آور کفر و ننگ ایمانیم گه محرم کم زن خراباتیم گه همدم جاثلیق رهبانیم شیطان چو به ما رسد کله بنهد…

ادامه مطلب

عطار من پای همی ز سر نمی‌دانم – عطار نیشابوری

من پای همی ز سر نمی‌دانم او را دانم دگر نمی‌دانم چندان می عشق یار نوشیدم کز میکده ره بدر نمی‌دانم جایی که من اوفتاده‌ام…

ادامه مطلب

عطار نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم – عطار نیشابوری

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم منم و هزار حسرت که…

ادامه مطلب

عطار نیم شبی سیم برم نیم مست – عطار نیشابوری

نیم شبی سیم برم نیم مست نعره‌زنان آمد و در در نشست هوش بشد از دل من کو رسید جوش بخاست از جگرم کو نشست…

ادامه مطلب

عطار هر زمانی زلف را بندی کند – عطار نیشابوری

هر زمانی زلف را بندی کند با دل آشفته پیوندی کند بس دل و جان را که زلف سرکشش از سر مویی زبان‌بندی کند لب…

ادامه مطلب

عطار هر که را در عشق تو کاری بود – عطار نیشابوری

هر که را در عشق تو کاری بود هر سر مویی برو خاری بود یک زمان مگذار بی درد خودم تا مرا در هجر تو…

ادامه مطلب

عطار هر که را عشق تو سرگردان کرد – عطار نیشابوری

هر که را عشق تو سرگردان کرد هرگزش چارهٔ آن نتوان کرد چارهٔ عشق تو بیچارگی است هر که بیچاره نشد تاوان کرد سر به…

ادامه مطلب

عطار یا دست به زیر سنگم آید – عطار نیشابوری

یا دست به زیر سنگم آید یا زلف تو زیر چنگم آید در عشق تو خرقه درفکندم تا خود پس ازین چه رنگم آید هر…

ادامه مطلب

عطار سواد خط تو چون نافع نظر دیدم – عطار نیشابوری

سواد خط تو چون نافع نظر دیدم روایتی که ازو رفت معتبر دیدم مرا چو زلف تو بر حرف می فرو گیرد حروف زلف تو…

ادامه مطلب

عطار شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام – عطار نیشابوری

شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام سوختهٔ چشمهٔ نوش توام ماهرخ با خط و خال منی دلشدهٔ بی تن و توش توام ترک منی گوش به من…

ادامه مطلب

عطار درآمد دوش ترک نیم مستم – عطار نیشابوری

درآمد دوش ترک نیم مستم به ترکی برد دین و دل ز دستم دلم برخاست دینم رفت از دست کنون من بی دل و بی…

ادامه مطلب

عطار عشق آمد و آتشی به دل در زد – عطار نیشابوری

عشق آمد و آتشی به دل در زد تا دل به گزاف لاف دلبر زد آسوده بدم نشسته در کنجی کامد غم عشق و حلقه…

ادامه مطلب

عطار دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم – عطار نیشابوری

دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم هرکسم گوید که درمانی کن…

ادامه مطلب

عطار سر زلف تو پر خون می‌نماید – عطار نیشابوری

سر زلف تو پر خون می‌نماید رجوع از صیدش اکنون می‌نماید کمند زلف تو در صید یارب چگونه چست و موزون می‌نماید شب زلف تو…

ادامه مطلب

عطار در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد – عطار نیشابوری

در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد عشق تو خود عالی است عقل در آن نمی‌رسد آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست…

ادامه مطلب

عطار عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند – عطار نیشابوری

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند وز شراب بیخودی دیوانه‌اند شاه بازان مطار قدسیند ایمن از تیمار دام و دانه‌اند فارغند از خانقاه و صومعه روز و…

ادامه مطلب

عطار عشق تو به سینه تاختن برد – عطار نیشابوری

عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد…

ادامه مطلب

عطار عشقت ایمان و جان به ما بخشد – عطار نیشابوری

عشقت ایمان و جان به ما بخشد لیک بی‌علتی عطا بخشد نیست علت که ملک صد سلطان در زمانی به یک گدا بخشد گر همه…

ادامه مطلب