عطار هر که جان درباخت بر دیدار او – عطار نیشابوری

هر که جان درباخت بر دیدار او صد هزاران جان شود ایثار او تا توانی در فنای خویش کوش تا شوی از خویش برخودار او…

ادامه مطلب

عطار هر که سرگردان این سودا بود – عطار نیشابوری

هر که سرگردان این سودا بود از دو عالم تا ابد یکتا بود هر که نادیده در اینجا دم زند چو حدیث مرد نابینا بود…

ادامه مطلب

عطار یک شکر زان لب به صد جان می‌دهد – عطار نیشابوری

یک شکر زان لب به صد جان می‌دهد الحق ارزد زانکه ارزان می‌دهد عاشق شوریده را جان است و بس لعل او می‌بیند و جان…

ادامه مطلب

عطار عاشق تو جان مختصر که پسندد – عطار نیشابوری

عاشق تو جان مختصر که پسندد فتنه تو عقل بی خبر که پسندد روی تو کز ترک آفتاب دریغ است در نظر هندوی بصر که…

ادامه مطلب

عطار عاشقی و بی نوایی کار ماست – عطار نیشابوری

عاشقی و بی نوایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست تا بود عشقت میان جان ما جان ما در پیش ما ایثار…

ادامه مطلب

عطار دریغا کانچه جستم آن ندیدم – عطار نیشابوری

دریغا کانچه جستم آن ندیدم نجات تن خلاص جان ندیدم دلم می‌سوزد از درد و چه سازم که درد خویش را درمان ندیدم به کار…

ادامه مطلب

عطار دل به سودای تو جان در بازد – عطار نیشابوری

دل به سودای تو جان در بازد جان برای تو جهان در بازد دل چو عشق تو درآید به میان هرچه دارد به میان در…

ادامه مطلب

عطار سخن عشق جز اشارت نیست – عطار نیشابوری

سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بند استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره‌ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد…

ادامه مطلب

عطار در سفر عشق چنان گم شدم – عطار نیشابوری

در سفر عشق چنان گم شدم کز نظر هر دو جهان گم شدم نام و نشانم ز دو عالم مجوی کز ورق نام و نشان…

ادامه مطلب

عطار درد کو تا دردوا خواهم رسید – عطار نیشابوری

درد کو تا دردوا خواهم رسید خوت کو تا در رجا خواهم رسید چون تهی دستم ز علم و از عمل پس چگونه در جزا…

ادامه مطلب

عطار عشق بالای کفر و دین دیدم – عطار نیشابوری

عشق بالای کفر و دین دیدم بی نشان از شک و یقین دیدم کفر و دین و شک و یقین گر هست همه با عقل…

ادامه مطلب

عطار دل خون شد از توام خبر نیست – عطار نیشابوری

دل خون شد از توام خبر نیست هر روز مرا دلی دگر نیست گفتم که دلم به غمزه بردی گفتا که مرا ازین خبر نیست…

ادامه مطلب

عطار در خطت تا دل به جان در بسته‌ام – عطار نیشابوری

در خطت تا دل به جان در بسته‌ام چون قلم زان خط میان در بسته‌ام در تماشای خط سرسبز تو چشم بگشاده فغان در بسته‌ام…

ادامه مطلب

عطار آتش سودای تو عالم جان در گرفت – عطار نیشابوری

آتش سودای تو عالم جان در گرفت سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت جان که فروشد به عشق زندهٔ جاوید گشت دل که…

ادامه مطلب

عطار آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر – عطار نیشابوری

آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر چون من خسته دل ز تو، زیر…

ادامه مطلب

عطار ای چو چشم سوزن عیسی دهانت – عطار نیشابوری

ای چو چشم سوزن عیسی دهانت هست گویی رشتهٔ مریم میانت چون دم عیسی‌زنی از چشم سوزن چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت آنچه بر مریم…

ادامه مطلب

عطار آفتاب رخ تو پنهان نیست – عطار نیشابوری

آفتاب رخ تو پنهان نیست لیک هر دیده محرم آن نیست هر که در عشق ذره ذره نشد پیش خورشید پای‌کوبان نیست ذره می‌شو هوای…

ادامه مطلب

عطار ای دلم مستغرق سودای تو – عطار نیشابوری

ای دلم مستغرق سودای تو سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو جان من من عاشقم از دیرگاه عاشق یاقوت جان افزای تو مانده کرده عالمی…

ادامه مطلب

عطار ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو – عطار نیشابوری

ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو جمله تویی به خود نگر جمله ببین…

ادامه مطلب

عطار آن دهان نیست که تنگ شکر است – عطار نیشابوری

آن دهان نیست که تنگ شکر است وان میان نیست که مویی دگر است زان تنم شد چو میانت باریک کز دهان تو دلم تنگ‌تر…

ادامه مطلب

عطار آن روی به جز قمر که آراید – عطار نیشابوری

آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید بس جان که ز پرده در جهان افتد چون روی ز…

ادامه مطلب

عطار ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده – عطار نیشابوری

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده یک برق عشق جسته صد سد آب برده بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم دست هزار…

ادامه مطلب

عطار با تو سری در میان خواهد بدن – عطار نیشابوری

با تو سری در میان خواهد بدن کان ورای جسم و جان خواهد بدن هر که زان سر یافت یک ذره نشان از دو عالم…

ادامه مطلب

عطار ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت – عطار نیشابوری

ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت آب حیات رشحی از جام جانفزایت هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت هم پادشاه گیتی جان…

ادامه مطلب

عطار ای لب گلگونت جام خسروی – عطار نیشابوری

ای لب گلگونت جام خسروی پیشهٔ شبرنگ زلفت شبروی پهلوی خورشید مشک‌آلود کرد خط تو یعنی که هستم پهلوی مردم چشمت بدان خردی که هست…

ادامه مطلب

عطار بودی که ز خود نبود گردد – عطار نیشابوری

بودی که ز خود نبود گردد شایستهٔ وصل زود گردد چوبی که فنا نگردد از خود ممکن نبود که عود گردد این کار شگرف در…

ادامه مطلب

عطار پشتا پشت است با تو کارم – عطار نیشابوری

پشتا پشت است با تو کارم تو فارغ و من در انتظارم ای موی میان بیا و یکدم سر نه چو سرشک در کنارم دیری…

ادامه مطلب

عطار بر درد تو دل از آن نهادم – عطار نیشابوری

بر درد تو دل از آن نهادم کان درد برای جان نهادم از مال جهانم نیم جان بود با درد تو در میان نهادم از…

ادامه مطلب

عطار پیش رفتن را چو پیشان بسته‌اند – عطار نیشابوری

پیش رفتن را چو پیشان بسته‌اند بازگشتن را چو پایان بسته‌اند پس نه از پس راه داری نه ز پیش کز دو سو ره بر…

ادامه مطلب

عطار برقع از خورشید رویش دور شد – عطار نیشابوری

برقع از خورشید رویش دور شد ای عجب هر ذره‌ای صد حور شد همچو خورشید از فروغ طلعتش ذره ذره پای تا سر نور شد…

ادامه مطلب

عطار تا زلف تو همچو مار می‌پیچد – عطار نیشابوری

تا زلف تو همچو مار می‌پیچد جان بی دل و بی قرار می‌پیچد دل بود بسی در انتظار تو در هر پیچی هزار می‌پیچد زان…

ادامه مطلب

عطار تا گل از ابر آب حیوان یافت – عطار نیشابوری

تا گل از ابر آب حیوان یافت گرد خود صد هزار دستان یافت زره ابر گشت پیکان باز جوشن آب زخم پیکان یافت گل خندان…

ادامه مطلب

عطار چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد – عطار نیشابوری

چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد به نظارهٔ جمالت همه تن شکر بگیرد قدری ز نور رویت به دو عالم ار در…

ادامه مطلب

عطار تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد – عطار نیشابوری

تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد روزی برون آمد ز…

ادامه مطلب

عطار چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد – عطار نیشابوری

چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد شراب عشق نخوردست هر…

ادامه مطلب

عطار دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت – عطار نیشابوری

دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت جان چو شد نزدیک جانان…

ادامه مطلب

عطار دی ز دیر آمد برون سنگین دلی – عطار نیشابوری

دی ز دیر آمد برون سنگین دلی با لبی پرخنده بس مستعجلی عالمی نظارگی حیران او دست بر دل مانده پای اندر گلی علم در…

ادامه مطلب

عطار چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم – عطار نیشابوری

چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم بی خبر عمر به سر می‌برم و دم نزنم نا پدیدار شود در بر من هر دو…

ادامه مطلب

عطار ذره‌ای نادیده گنج روی تو – عطار نیشابوری

ذره‌ای نادیده گنج روی تو ره بزد بر ما طلسم موی تو گشت رویم چون نگارستان ز اشک ای نگارستان جانم روی تو هست خورشید…

ادامه مطلب

عطار چون نیست کسی مرا به جای تو – عطار نیشابوری

چون نیست کسی مرا به جای تو ترک همه گفتم از برای تو نور دل من ز عکس روی توست تاج سر من ز خاک…

ادامه مطلب

عطار زلف تو که فتنهٔ جهان بود – عطار نیشابوری

زلف تو که فتنهٔ جهان بود جانم بربود و جای آن بود هر دل که زعشق تو خبر یافت صد جانش به رایگان گران بود…

ادامه مطلب

عطار زهی ماه در مهر سرو بلندت – عطار نیشابوری

زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم چو بگذشت بادی به مشکین…

ادامه مطلب

عطار قومی که در فنا به دل یکدگر زیند – عطار نیشابوری

قومی که در فنا به دل یکدگر زیند روزی هزار بار بمیرند و بر زیند هر لحظه‌شان ز هجر به دردی دگر کشند تا هر…

ادامه مطلب

عطار کجایی ساقیا می ده مدامم – عطار نیشابوری

کجایی ساقیا می ده مدامم که من از جان غلامت را غلامم میم در ده تهی دستم چه داری که از خون جگر پر گشت…

ادامه مطلب

عطار گر از میان آتش دل دم برآورم – عطار نیشابوری

گر از میان آتش دل دم برآورم زان دم دمار از همه عالم برآورم در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش گر یک خروش از…

ادامه مطلب

عطار گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد – عطار نیشابوری

گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد می‌ندهد او به جان گرانمایه بوسه‌ای پنداشتی که…

ادامه مطلب

عطار گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد – عطار نیشابوری

گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد در عشق تو هر ساعت دل شیفته‌تر خیزد لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من…

ادامه مطلب

عطار لعلت از شهد و شکر نیکوتر است – عطار نیشابوری

لعلت از شهد و شکر نیکوتر است رویت از شمس و قمر نیکوتر است خادم زلف تو عنبر لایق است هندوی رویت بصر نیکوتر است…

ادامه مطلب

عطار ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته‌ایم – عطار نیشابوری

ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته‌ایم با پیر خویش راه قلندر گرفته‌ایم در راه حق چو محرم ایمان نبوده‌ایم ایمان خود به…

ادامه مطلب

عطار من شراب از ساغر جان خورده‌ام – عطار نیشابوری

من شراب از ساغر جان خورده‌ام نقل او از دست رضوان خورده‌ام گوییا وقت سحر از دست خضر جام جم پر آب حیوان خورده‌ام لب…

ادامه مطلب