غزلیات عطار نیشابوری
عطار زلف را چون به قصد تاب دهد – عطار نیشابوری
زلف را چون به قصد تاب دهد کفر را سر به مهر آب دهد باز چون درکشد نقاب از روی همه کفار را جواب دهد…
عطار در چه طلسم است که ما ماندهایم – عطار نیشابوری
در چه طلسم است که ما ماندهایم با تو به هم وز تو جدا ماندهایم نی که تویی جمله و ما هیچ نه مانده تویی…
عطار زهره ندارم که سلامت کنم – عطار نیشابوری
زهره ندارم که سلامت کنم چون طمع وصل مدامت کنم گرچه جوابم ندهی این بسم چون شنوی تو که سلامت کنم چون نتوانم که به…
عطار دلبرم در حسن طاق افتاده است – عطار نیشابوری
دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده…
عطار دلی کز عشق جانان جان ندارد – عطار نیشابوری
دلی کز عشق جانان جان ندارد توان گفتن که او ایمان ندارد درین میدان که یارد گشت یکدم که کس مردی یک جولان ندارد شگرفی…
عطار گر جمله تویی همه جهان چیست – عطار نیشابوری
گر جمله تویی همه جهان چیست ور هیچ نیم من این فغان چیست هم جمله تویی و هم همه تو و آن چیست که غیر…
عطار گر مرد رهی ز رهروان باش – عطار نیشابوری
گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش خواهی…
عطار گشت جهان همچو نگار ای غلام – عطار نیشابوری
گشت جهان همچو نگار ای غلام بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام با گل و با بلبل و با مل بهم وصلطلب فصل بهار ای غلام…
عطار ما چو بیماییم از ما ایمنیم – عطار نیشابوری
ما چو بیماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم چون گذر کردیم از…
عطار مرا با عشق تو جان درنگنجد – عطار نیشابوری
مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان…
عطار میروم بر خاک دل پر خون ز تو – عطار نیشابوری
میروم بر خاک دل پر خون ز تو زاد راهم درد روزافزون ز تو در دو عالم نیست کاری با کسم کز همه کس فارغم…
عطار نه به کویم گذرت میافتد – عطار نیشابوری
نه به کویم گذرت میافتد نه به رویم نظرت میافتد آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت میافتد در طلسمات عجب موی شکاف زلف…
عطار هر دمم مست به بازار کشی – عطار نیشابوری
هر دمم مست به بازار کشی راستی چست و به هنجار کشی می عشقم بچشانی و مرا مست گردانی و در کار کشی گاهم از…
عطار هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد – عطار نیشابوری
هر که در راه حقیقت از حقیقت بینشان شد مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد هر که مویی آگه است از خویشتن یا…
عطار هر گدایی مرد سلطان کی شود – عطار نیشابوری
هر گدایی مرد سلطان کی شود پشهای آخر سلیمان کی شود نی عجب آن است کین مرد گدا چون که سلطان نیست سلطان کی شود…
عطار هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم – عطار نیشابوری
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی یکدم دل پر…
عطار قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد – عطار نیشابوری
قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را حقا که…
عطار عشق تو قلاوز جهان است – عطار نیشابوری
عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است هاروت تو چاره ساز سحر…
عطار عشق چیست از خویش بیرون آمدن – عطار نیشابوری
عشق چیست از خویش بیرون آمدن غرقه در دریای پر خون آمدن گر بدین دریا فرو خواهی شدن نیست هرگز روی بیرون آمدن ور سر…
عطار در دلم بنشستهای بیرون میا – عطار نیشابوری
در دلم بنشستهای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا چون ز دل بیرون نمیآیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا…
عطار شبی کز زلف تو عالم چو شب بود – عطار نیشابوری
شبی کز زلف تو عالم چو شب بود سر مویی نه طالب نه طلب بود جهانی بود در عین عدم غرق نه اسم حزن و…
عطار عاشقان زندهدل به نام تو اند – عطار نیشابوری
عاشقان زندهدل به نام تو اند تشنهٔ جرعهای ز جام تو اند تا به سلطانی اندر آمدهای دل و جان بندهٔ غلام تو اند زیر…
عطار درکش سر زلف دلستانش – عطار نیشابوری
درکش سر زلف دلستانش بشکن در درج درفشانش جان را به لب آر و بوسهای خواه تا جانت فرو شود به جانش جانت چو به…
عطار عقل در عشق تو سرگردان بماند – عطار نیشابوری
عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند ذرهای سرگشتگی عشق تو روز و شب در چرخ سرگردان بماند چون…
عطار ساقیا گر پختهای می خام ده – عطار نیشابوری
ساقیا گر پختهای می خام ده جان بی آرام را آرام ده خیزو بزمی در صبوحی راست کن یک صراحی باده ما را وام ده…
عطار در ره عشق تو پایان کس ندید – عطار نیشابوری
در ره عشق تو پایان کس ندید راه بس دور است و پیشان کس ندید گرد کویت چون تواند دید کس زانکه تو در جانی…
عطار در دلم افتاد آتش ساقیا – عطار نیشابوری
در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا بر گیاه نفس بند…
عطار ای تو را با هر دلی کاری دگر – عطار نیشابوری
ای تو را با هر دلی کاری دگر در پس هر پرده غمخواری دگر چون بسی کار است با هر کس تورا هر کسی را…
عطار ای چو گویی گشته در میدان او – عطار نیشابوری
ای چو گویی گشته در میدان او تا ابد چون گوی سرگردان او همچو گویی خویشتن تسلیم کن پس به سر میگرد در میدان او…
عطار ای دل و جان زندگانی من – عطار نیشابوری
ای دل و جان زندگانی من غم تو برده شادمانی من کردم از چشم و دل شراب و کباب می نیایی به میهمانی من دو…
عطار از می عشق نیستی هر که خروش میزند – عطار نیشابوری
از می عشق نیستی هر که خروش میزند عشق تو عقل و جانش را خانه فروش میزند عاشق عشق تو شدم از دل و جان…
عطار ای دلم مست چشمهٔ نوشت – عطار نیشابوری
ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت حلقه در…
عطار ای روی تو شمع تاج داران – عطار نیشابوری
ای روی تو شمع تاج داران زلف تو طلسم بیقراران اعجوبهٔ زلف خرده کارت اغلوطهٔ ده بزرگواران از عکس جمال جان فزایت خورشید و قمر…
عطار ای شکر خوشهچین گفتارت – عطار نیشابوری
ای شکر خوشهچین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت خار در پای گل…
عطار ای عقل گرفته از رخت فال – عطار نیشابوری
ای عقل گرفته از رخت فال بر زلف تو وقف جان ابدال از زلف تو حل نمیتوان کرد یک شکل ز صد هزار اشکال شرح…
عطار آنها که در حقیقت اسرار میروند – عطار نیشابوری
آنها که در حقیقت اسرار میروند سرگشته همچو نقطهٔ پرگار میروند هم در کنار عرش سرافراز میشوند هم در میان بحر نگونسار میروند هم در…
عطار ای که ز سودای عشق بی سر و پا ماندهای – عطار نیشابوری
ای که ز سودای عشق بی سر و پا ماندهای بر سر این راه دور خفته چرا ماندهای ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست…
عطار ای گرد قمر خطی کشیده – عطار نیشابوری
ای گرد قمر خطی کشیده دل در خط تو ز جان بریده هم زلف تو توبهها شکسته هم خط تو پردهها دریده مشکی که بر…
عطار بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم – عطار نیشابوری
بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم هرچه تو نهای جانا من ز جمله بیزارم همچو شمع میسوزم همچو ابر میگریم همچو بحر…
عطار بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم – عطار نیشابوری
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو…
عطار بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد – عطار نیشابوری
بی لعل لبت وصف شکر مینتوان کرد بی عکس رخت فهم قمر مینتوان کرد چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را وصف لب لعلت…
عطار تا به دام عشق او آویختیم – عطار نیشابوری
تا به دام عشق او آویختیم جان و دل را فتنهها انگیختیم دل چو در گرداب عشقش اوفتاد تن فرو دادیم و در نگریختیم بس…
عطار تا در تو خیال خاص و عام است – عطار نیشابوری
تا در تو خیال خاص و عام است از عشق نفس زدن حرام است تا هیچ و همه یکی نگردد دعوی یگانگیت عام است تا…
عطار جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی – عطار نیشابوری
جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی من بر کنار رفتم تو در میان نشستی گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان چون تو…
عطار چند باشم در انتظار تو من – عطار نیشابوری
چند باشم در انتظار تو من فتنهٔ روی چون نگار تو من خشکلب مانده نعل در آتش تشنهٔ لعل آبدار تو من وقت آمد که…
عطار جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد – عطار نیشابوری
جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد…
عطار چه سازم که سوی تو راهی ندارم – عطار نیشابوری
چه سازم که سوی تو راهی ندارم کجایی که جز تو پناهی ندارم چگونه کشم بار هجرت چو کوهی که من طاقت برگ کاهی ندارم…
عطار چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود – عطار نیشابوری
چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم خود چون…
عطار چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود – عطار نیشابوری
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود گر جمال جانفزای خویش…
عطار چون عشق تو داعی عدم شد – عطار نیشابوری
چون عشق تو داعی عدم شد نتوان به وجود متهم شد جایی که وجود عین شرک است آنجا نتوان مگر عدم شد جانا می عشق…