عطار زلف را چون به قصد تاب دهد – عطار نیشابوری

زلف را چون به قصد تاب دهد کفر را سر به مهر آب دهد باز چون درکشد نقاب از روی همه کفار را جواب دهد…

ادامه مطلب

عطار در چه طلسم است که ما مانده‌ایم – عطار نیشابوری

در چه طلسم است که ما مانده‌ایم با تو به هم وز تو جدا مانده‌ایم نی که تویی جمله و ما هیچ نه مانده تویی…

ادامه مطلب

عطار زهره ندارم که سلامت کنم – عطار نیشابوری

زهره ندارم که سلامت کنم چون طمع وصل مدامت کنم گرچه جوابم ندهی این بسم چون شنوی تو که سلامت کنم چون نتوانم که به…

ادامه مطلب

عطار دلبرم در حسن طاق افتاده است – عطار نیشابوری

دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق جانان جان ندارد – عطار نیشابوری

دلی کز عشق جانان جان ندارد توان گفتن که او ایمان ندارد درین میدان که یارد گشت یکدم که کس مردی یک جولان ندارد شگرفی…

ادامه مطلب

عطار گر جمله تویی همه جهان چیست – عطار نیشابوری

گر جمله تویی همه جهان چیست ور هیچ نیم من این فغان چیست هم جمله تویی و هم همه تو و آن چیست که غیر…

ادامه مطلب

عطار گر مرد رهی ز رهروان باش – عطار نیشابوری

گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش خواهی…

ادامه مطلب

عطار گشت جهان همچو نگار ای غلام – عطار نیشابوری

گشت جهان همچو نگار ای غلام بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام با گل و با بلبل و با مل بهم وصل‌طلب فصل بهار ای غلام…

ادامه مطلب

عطار ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم – عطار نیشابوری

ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم چون گذر کردیم از…

ادامه مطلب

عطار مرا با عشق تو جان درنگنجد – عطار نیشابوری

مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان…

ادامه مطلب

عطار می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو – عطار نیشابوری

می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو زاد راهم درد روزافزون ز تو در دو عالم نیست کاری با کسم کز همه کس فارغم…

ادامه مطلب

عطار نه به کویم گذرت می‌افتد – عطار نیشابوری

نه به کویم گذرت می‌افتد نه به رویم نظرت می‌افتد آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت می‌افتد در طلسمات عجب موی شکاف زلف…

ادامه مطلب

عطار هر دمم مست به بازار کشی – عطار نیشابوری

هر دمم مست به بازار کشی راستی چست و به هنجار کشی می عشقم بچشانی و مرا مست گردانی و در کار کشی گاهم از…

ادامه مطلب

عطار هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد – عطار نیشابوری

هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد هر که مویی آگه است از خویشتن یا…

ادامه مطلب

عطار هر گدایی مرد سلطان کی شود – عطار نیشابوری

هر گدایی مرد سلطان کی شود پشه‌ای آخر سلیمان کی شود نی عجب آن است کین مرد گدا چون که سلطان نیست سلطان کی شود…

ادامه مطلب

عطار هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم – عطار نیشابوری

هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی یکدم دل پر…

ادامه مطلب

عطار قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد – عطار نیشابوری

قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را حقا که…

ادامه مطلب

عطار عشق تو قلاوز جهان است – عطار نیشابوری

عشق تو قلاوز جهان است سودای تو رهنمای جان است وصل تو خلاصهٔ وجود است درد تو دریچهٔ عیان است هاروت تو چاره ساز سحر…

ادامه مطلب

عطار عشق چیست از خویش بیرون آمدن – عطار نیشابوری

عشق چیست از خویش بیرون آمدن غرقه در دریای پر خون آمدن گر بدین دریا فرو خواهی شدن نیست هرگز روی بیرون آمدن ور سر…

ادامه مطلب

عطار در دلم بنشسته‌ای بیرون میا – عطار نیشابوری

در دلم بنشسته‌ای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی هر زمان در دیده دیگرگون میا…

ادامه مطلب

عطار شبی کز زلف تو عالم چو شب بود – عطار نیشابوری

شبی کز زلف تو عالم چو شب بود سر مویی نه طالب نه طلب بود جهانی بود در عین عدم غرق نه اسم حزن و…

ادامه مطلب

عطار عاشقان زنده‌دل به نام تو اند – عطار نیشابوری

عاشقان زنده‌دل به نام تو اند تشنهٔ جرعه‌ای ز جام تو اند تا به سلطانی اندر آمده‌ای دل و جان بندهٔ غلام تو اند زیر…

ادامه مطلب

عطار درکش سر زلف دلستانش – عطار نیشابوری

درکش سر زلف دلستانش بشکن در درج درفشانش جان را به لب آر و بوسه‌ای خواه تا جانت فرو شود به جانش جانت چو به…

ادامه مطلب

عطار عقل در عشق تو سرگردان بماند – عطار نیشابوری

عقل در عشق تو سرگردان بماند چشم جان در روی تو حیران بماند ذره‌ای سرگشتگی عشق تو روز و شب در چرخ سرگردان بماند چون…

ادامه مطلب

عطار ساقیا گر پخته‌ای می خام ده – عطار نیشابوری

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده جان بی آرام را آرام ده خیزو بزمی در صبوحی راست کن یک صراحی باده ما را وام ده…

ادامه مطلب

عطار در ره عشق تو پایان کس ندید – عطار نیشابوری

در ره عشق تو پایان کس ندید راه بس دور است و پیشان کس ندید گرد کویت چون تواند دید کس زانکه تو در جانی…

ادامه مطلب

عطار در دلم افتاد آتش ساقیا – عطار نیشابوری

در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا بر گیاه نفس بند…

ادامه مطلب

عطار ای تو را با هر دلی کاری دگر – عطار نیشابوری

ای تو را با هر دلی کاری دگر در پس هر پرده غمخواری دگر چون بسی کار است با هر کس تورا هر کسی را…

ادامه مطلب

عطار ای چو گویی گشته در میدان او – عطار نیشابوری

ای چو گویی گشته در میدان او تا ابد چون گوی سرگردان او همچو گویی خویشتن تسلیم کن پس به سر می‌گرد در میدان او…

ادامه مطلب

عطار ای دل و جان زندگانی من – عطار نیشابوری

ای دل و جان زندگانی من غم تو برده شادمانی من کردم از چشم و دل شراب و کباب می نیایی به میهمانی من دو…

ادامه مطلب

عطار از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند – عطار نیشابوری

از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند عشق تو عقل و جانش را خانه فروش می‌زند عاشق عشق تو شدم از دل و جان…

ادامه مطلب

عطار ای دلم مست چشمهٔ نوشت – عطار نیشابوری

ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت حلقه در…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو شمع تاج داران – عطار نیشابوری

ای روی تو شمع تاج داران زلف تو طلسم بی‌قراران اعجوبهٔ زلف خرده کارت اغلوطهٔ ده بزرگواران از عکس جمال جان فزایت خورشید و قمر…

ادامه مطلب

عطار ای شکر خوشه‌چین گفتارت – عطار نیشابوری

ای شکر خوشه‌چین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت خار در پای گل…

ادامه مطلب

عطار ای عقل گرفته از رخت فال – عطار نیشابوری

ای عقل گرفته از رخت فال بر زلف تو وقف جان ابدال از زلف تو حل نمی‌توان کرد یک شکل ز صد هزار اشکال شرح…

ادامه مطلب

عطار آنها که در حقیقت اسرار می‌روند – عطار نیشابوری

آنها که در حقیقت اسرار می‌روند سرگشته همچو نقطهٔ پرگار می‌روند هم در کنار عرش سرافراز می‌شوند هم در میان بحر نگونسار می‌روند هم در…

ادامه مطلب

عطار ای که ز سودای عشق بی سر و پا مانده‌ای – عطار نیشابوری

ای که ز سودای عشق بی سر و پا مانده‌ای بر سر این راه دور خفته چرا مانده‌ای ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست…

ادامه مطلب

عطار ای گرد قمر خطی کشیده – عطار نیشابوری

ای گرد قمر خطی کشیده دل در خط تو ز جان بریده هم زلف تو توبه‌ها شکسته هم خط تو پرده‌ها دریده مشکی که بر…

ادامه مطلب

عطار بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم – عطار نیشابوری

بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم هرچه تو نه‌ای جانا من ز جمله بیزارم همچو شمع می‌سوزم همچو ابر می‌گریم همچو بحر…

ادامه مطلب

عطار بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم – عطار نیشابوری

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو…

ادامه مطلب

عطار بی لعل لبت وصف شکر می‌نتوان کرد – عطار نیشابوری

بی لعل لبت وصف شکر می‌نتوان کرد بی عکس رخت فهم قمر می‌نتوان کرد چون صدقه ستانی است شکر لعل لبت را وصف لب لعلت…

ادامه مطلب

عطار تا به دام عشق او آویختیم – عطار نیشابوری

تا به دام عشق او آویختیم جان و دل را فتنه‌ها انگیختیم دل چو در گرداب عشقش اوفتاد تن فرو دادیم و در نگریختیم بس…

ادامه مطلب

عطار تا در تو خیال خاص و عام است – عطار نیشابوری

تا در تو خیال خاص و عام است از عشق نفس زدن حرام است تا هیچ و همه یکی نگردد دعوی یگانگیت عام است تا…

ادامه مطلب

عطار جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی – عطار نیشابوری

جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی من بر کنار رفتم تو در میان نشستی گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان چون تو…

ادامه مطلب

عطار چند باشم در انتظار تو من – عطار نیشابوری

چند باشم در انتظار تو من فتنهٔ روی چون نگار تو من خشک‌لب مانده نعل در آتش تشنهٔ لعل آبدار تو من وقت آمد که…

ادامه مطلب

عطار جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد – عطار نیشابوری

جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد…

ادامه مطلب

عطار چه سازم که سوی تو راهی ندارم – عطار نیشابوری

چه سازم که سوی تو راهی ندارم کجایی که جز تو پناهی ندارم چگونه کشم بار هجرت چو کوهی که من طاقت برگ کاهی ندارم…

ادامه مطلب

عطار چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود – عطار نیشابوری

چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم خود چون…

ادامه مطلب

عطار چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود – عطار نیشابوری

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود گر جمال جانفزای خویش…

ادامه مطلب

عطار چون عشق تو داعی عدم شد – عطار نیشابوری

چون عشق تو داعی عدم شد نتوان به وجود متهم شد جایی که وجود عین شرک است آنجا نتوان مگر عدم شد جانا می عشق…

ادامه مطلب