عطار ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو – عطار نیشابوری

ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو تا ترکتاز هندوی زلف تو دیده‌ام زنگی دلم ز شادی بی…

ادامه مطلب

عطار محلم نیست که خورشید جمالت بینم – عطار نیشابوری

محلم نیست که خورشید جمالت بینم بو که باری اثر عکس خیالت بینم کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت…

ادامه مطلب

عطار منم و گوشه‌ای و سودایی – عطار نیشابوری

منم و گوشه‌ای و سودایی تن من جایی و دلم جایی هر زمانم به عالمی میلی هر دمم سوی شیوه‌ای رایی مانده در انقلاب چون…

ادامه مطلب

عطار نگر تا ای دل بیچاره چونی – عطار نیشابوری

نگر تا ای دل بیچاره چونی چگونه می‌روی سر در نگونی چگونه می‌کشی صد بحر آتش چو اندر نفس خود یک قطره خونی زمانی در…

ادامه مطلب

عطار هر دل که وصال تو طلب کرد – عطار نیشابوری

هر دل که وصال تو طلب کرد شب خوش بادش که روز شب کرد در تاریکی میان خون مرد هر که آب حیات تو طلب…

ادامه مطلب

عطار هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد – عطار نیشابوری

هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد بی سر و پای از آنم که…

ادامه مطلب

عطار هر که را ذوق دین پدید آید – عطار نیشابوری

هر که را ذوق دین پدید آید شهد دنیاش کی لذیذ آید چه کنی در زمانه‌ای که درو پیر چون طفل نا رسید آید آنچنان…

ادامه مطلب

عطار هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمی‌برد – عطار نیشابوری

هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمی‌برد وآنچه نشان‌پذیر نی، این سخن آن نمی‌برد گفت زبان ز سر بنه خاک بباش و سر بنه زانک…

ادامه مطلب

عطار عشق توام داغ چنان می‌کند – عطار نیشابوری

عشق توام داغ چنان می‌کند کآتش سوزنده فغان می‌کند بر دل من چون دل آتش بسوخت بر سر من اشک‌فشان می‌کند درنگر آخر که ز…

ادامه مطلب

عطار دست در دامن جان خواهم زد – عطار نیشابوری

دست در دامن جان خواهم زد پای بر فرق جهان خواهم زد اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت بانگ بر کون و مکان خواهم…

ادامه مطلب

عطار دست در عشقت ز جان افشانده‌ایم – عطار نیشابوری

دست در عشقت ز جان افشانده‌ایم و آستینی بر جهان افشانده‌ایم ای بسا خونا که در سودای تو از دو چشم خون‌فشان افشانده‌ایم وی بسا…

ادامه مطلب

عطار عکس روی تو بر نگین افتاد – عطار نیشابوری

عکس روی تو بر نگین افتاد حلقه بشکست و بر زمین افتاد شد جهان همچو حلقه‌ای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد…

ادامه مطلب

عطار سر مویی سر عالم ندارم – عطار نیشابوری

سر مویی سر عالم ندارم چه عالم چون سر خود هم ندارم چنان گم گشته‌ام از خویش رفته که گویی عمر جز یک دم ندارم…

ادامه مطلب

عطار در قعر جان مستم دردی پدید آمد – عطار نیشابوری

در قعر جان مستم دردی پدید آمد کان درد بندیان را دایم کلید آمد چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم هرگز کسی ندیدم کانجا…

ادامه مطلب

عطار عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست – عطار نیشابوری

عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست تویی از روی ذات آئینهٔ شاه شه از روی صفاتی آیهٔ توست که…

ادامه مطلب

عطار عشق تو مست جاودانم کرد – عطار نیشابوری

عشق تو مست جاودانم کرد ناکس جملهٔ جهانم کرد گر سبک‌دل شوم عجب نبود که می عشق سر گرانم کرد چون هویدا شد آفتاب رخت…

ادامه مطلب

عطار فتنهٔ زلف دلربای توام – عطار نیشابوری

فتنهٔ زلف دلربای توام تشنهٔ جام جانفزای توام نیست چون زلف تو سر خویشم گرچه چون زلف در قفای توام جز هوای توام نمی‌سازد زانکه…

ادامه مطلب

عطار در راه تو مردانند از خویش نهان مانده – عطار نیشابوری

در راه تو مردانند از خویش نهان مانده بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری محبوب ازل…

ادامه مطلب

عطار آتش عشق تو در جان خوشتر است – عطار نیشابوری

آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای تا قیامت مست و حیران…

ادامه مطلب

عطار ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش – عطار نیشابوری

ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش یا چون زن کم‌دان شو یا محرم مردان شو…

ادامه مطلب

عطار ای حسن تو آب زندگانی – عطار نیشابوری

ای حسن تو آب زندگانی تدبیر وصال ما تو دانی از دیده برون مشو که نوری وز بنده جدا مشو که جانی ما با تو…

ادامه مطلب

عطار ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز – عطار نیشابوری

ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز خورشید کز فروغ جمالش جهان پر است هر روز…

ادامه مطلب

عطار ای در درون جانم و جان از تو بی خبر – عطار نیشابوری

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر چون پی برد به…

ادامه مطلب

عطار اگر برشمارم غم بیشمارم – عطار نیشابوری

اگر برشمارم غم بیشمارم ندارند باور یکی از هزارم نیاید در انگشت این غم شمردن مگر اشک می‌ریزم و می‌شمارم گر انگشت نتواند این غم…

ادامه مطلب

عطار آن در که بسته باید تا چند باز دارم – عطار نیشابوری

آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم گوید…

ادامه مطلب

عطار ای شکر با لب تو شیرین نه – عطار نیشابوری

ای شکر با لب تو شیرین نه پیش زلف تو مشک مشکین نه ماهرویان ره جفا سپرند با همه کس ولیک چندین نه گفته‌ای ترک…

ادامه مطلب

عطار ای عشق تو قبلهٔ قبولم – عطار نیشابوری

ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم خورشید رخت بتافت یک روز تا کرد چو ذرهٔ عجولم می‌تافت پیاپی و دمادم…

ادامه مطلب

عطار ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای – عطار نیشابوری

ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب قوت…

ادامه مطلب

عطار ای که با عاشقان نه پیوندی – عطار نیشابوری

ای که با عاشقان نه پیوندی بی تو دل را کجاست خرسندی زهره دارد که پیش نرگس تو دم زند جادوی دماوندی من ز شوقت…

ادامه مطلب

عطار ای کاش درد عشقت درمان‌پذیر بودی – عطار نیشابوری

ای کاش درد عشقت درمان‌پذیر بودی یا از تو جان و دل را یک‌دم گزیر بودی در آرزوی رویت چندین غمم نبودی گر در همه…

ادامه مطلب

عطار بی تو زمانی سر زمانه ندارم – عطار نیشابوری

بی تو زمانی سر زمانه ندارم بلکه سر عمر جاودانه ندارم چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت چشم دو دارم ولی یگانه ندارم…

ادامه مطلب

عطار بت ترسای من مست شبانه است – عطار نیشابوری

بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی…

ادامه مطلب

عطار بیا تا رند هر جایی بباشیم – عطار نیشابوری

بیا تا رند هر جایی بباشیم سر غوغا و رسوایی بباشیم نمی‌ترسی که همچون خود نمایان اسیر بند خودرایی بباشیم اگر در جمع قرایان نشینیم…

ادامه مطلب

عطار تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست – عطار نیشابوری

تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر…

ادامه مطلب

عطار تا درین زندان فانی زندگانی باشدت – عطار نیشابوری

تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان این جهانت…

ادامه مطلب

عطار جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد – عطار نیشابوری

جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم…

ادامه مطلب

عطار چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است – عطار نیشابوری

چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است نرگس دستان گرش دست دل از حیله…

ادامه مطلب

عطار جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی – عطار نیشابوری

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شد در…

ادامه مطلب

عطار چه رخساره که از بدر منیر است – عطار نیشابوری

چه رخساره که از بدر منیر است لبش شکر فروش جوی شیر است سر هر موی زلفش از درازی جهان سرنگون را دستگیر است قمر…

ادامه مطلب

عطار چو خورشید جمالت جلوه‌گر شد – عطار نیشابوری

چو خورشید جمالت جلوه‌گر شد چو ذره هر دو عالم مختصر شد ز هر ذره چو صد خورشید می‌تافت همه عالم به زیر سایه در…

ادامه مطلب

عطار چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند – عطار نیشابوری

چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند چهره‌ای دیدند جانبازان که جان درباختند بهره‌ای گویی ز عمر…

ادامه مطلب

عطار چون شراب عشق در دل کار کرد – عطار نیشابوری

چون شراب عشق در دل کار کرد دل ز مستی بیخودی بسیار کرد شورشی اندر نهاد دل فتاد دل در آن شورش هوای یار کرد…

ادامه مطلب

عطار دوش سرمست به وقت سحری – عطار نیشابوری

دوش سرمست به وقت سحری می‌شدم تا به بر سیم‌بری تیز کرده سر دندان که مگر بربایم ز لب او شکری چون ربودم شکری از…

ادامه مطلب

عطار راه عشق او که اکسیر بلاست – عطار نیشابوری

راه عشق او که اکسیر بلاست محو در محو و فنا اندر فناست فانی مطلق شود از خویشتن هر دلی که کو طالب این کیمیاست…

ادامه مطلب

عطار روی تو در حسن چنان دیده‌ام – عطار نیشابوری

روی تو در حسن چنان دیده‌ام کاینهٔ هر دو جهان دیده‌ام جمله از آن آینه پیدا نمود واینه از جمله نهان دیده‌ام هست در آیینه…

ادامه مطلب

عطار خاصگان محرم سلطان عشق – عطار نیشابوری

خاصگان محرم سلطان عشق مست می‌آیند از ایوان عشق جمله مست مست و جام می به دست می‌خرامند از بر سلطان عشق با دلی پر…

ادامه مطلب

عطار زین دم عیسی که هر ساعت سحر می‌آورد – عطار نیشابوری

زین دم عیسی که هر ساعت سحر می‌آورد عالمی بر خفته سر از خاک بر می‌آورد هر زمان ابر از هوا نزلی دگر می‌افکند هر…

ادامه مطلب

عطار زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم – عطار نیشابوری

زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم از فرقت رویت ز دل پر شرر…

ادامه مطلب

عطار کار چو از دست من برفت چه سازم – عطار نیشابوری

کار چو از دست من برفت چه سازم مات شدم نیز خانه نیست چه بازم در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع…

ادامه مطلب

عطار کسی کز حقیقت خبردار باشد – عطار نیشابوری

کسی کز حقیقت خبردار باشد جهان را بر او چه مقدار باشد جهان وزن جایی پدیدار آرد که در دیده او را پدیدار باشد بلی…

ادامه مطلب