غزلیات عطار نیشابوری
عطار منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم – عطار نیشابوری
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان که…
عطار هر آن دردی که دلدارم فرستد – عطار نیشابوری
هر آن دردی که دلدارم فرستد شفای جان بیمارم فرستد چو درمان است درد او دلم را سزد گر درد بسیارم فرستد اگر بی او…
عطار هر دل که ز عشق بی نشان رفت – عطار نیشابوری
هر دل که ز عشق بی نشان رفت در پردهٔ نیستی نهان رفت از هستی خویش پاک بگریز کین راه به نیستی توان رفت تا…
عطار هر که جان درباخت بر دیدار او – عطار نیشابوری
هر که جان درباخت بر دیدار او صد هزاران جان شود ایثار او تا توانی در فنای خویش کوش تا شوی از خویش برخودار او…
عطار هر که سرگردان این سودا بود – عطار نیشابوری
هر که سرگردان این سودا بود از دو عالم تا ابد یکتا بود هر که نادیده در اینجا دم زند چو حدیث مرد نابینا بود…
عطار یک شکر زان لب به صد جان میدهد – عطار نیشابوری
یک شکر زان لب به صد جان میدهد الحق ارزد زانکه ارزان میدهد عاشق شوریده را جان است و بس لعل او میبیند و جان…
عطار عاشق تو جان مختصر که پسندد – عطار نیشابوری
عاشق تو جان مختصر که پسندد فتنه تو عقل بی خبر که پسندد روی تو کز ترک آفتاب دریغ است در نظر هندوی بصر که…
عطار عاشقی و بی نوایی کار ماست – عطار نیشابوری
عاشقی و بی نوایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست تا بود عشقت میان جان ما جان ما در پیش ما ایثار…
عطار دریغا کانچه جستم آن ندیدم – عطار نیشابوری
دریغا کانچه جستم آن ندیدم نجات تن خلاص جان ندیدم دلم میسوزد از درد و چه سازم که درد خویش را درمان ندیدم به کار…
عطار دل به سودای تو جان در بازد – عطار نیشابوری
دل به سودای تو جان در بازد جان برای تو جهان در بازد دل چو عشق تو درآید به میان هرچه دارد به میان در…
عطار سخن عشق جز اشارت نیست – عطار نیشابوری
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بند استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذرهای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد…
عطار در سفر عشق چنان گم شدم – عطار نیشابوری
در سفر عشق چنان گم شدم کز نظر هر دو جهان گم شدم نام و نشانم ز دو عالم مجوی کز ورق نام و نشان…
عطار درد کو تا دردوا خواهم رسید – عطار نیشابوری
درد کو تا دردوا خواهم رسید خوت کو تا در رجا خواهم رسید چون تهی دستم ز علم و از عمل پس چگونه در جزا…
عطار عشق بالای کفر و دین دیدم – عطار نیشابوری
عشق بالای کفر و دین دیدم بی نشان از شک و یقین دیدم کفر و دین و شک و یقین گر هست همه با عقل…
عطار دل خون شد از توام خبر نیست – عطار نیشابوری
دل خون شد از توام خبر نیست هر روز مرا دلی دگر نیست گفتم که دلم به غمزه بردی گفتا که مرا ازین خبر نیست…
عطار در خطت تا دل به جان در بستهام – عطار نیشابوری
در خطت تا دل به جان در بستهام چون قلم زان خط میان در بستهام در تماشای خط سرسبز تو چشم بگشاده فغان در بستهام…
عطار آتش سودای تو عالم جان در گرفت – عطار نیشابوری
آتش سودای تو عالم جان در گرفت سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت جان که فروشد به عشق زندهٔ جاوید گشت دل که…
عطار آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر – عطار نیشابوری
آتش عشق تو دلم، کرد کباب ای پسر زیر و زبر شدم ز تو، چیست صواب ای پسر چون من خسته دل ز تو، زیر…
عطار ای چو چشم سوزن عیسی دهانت – عطار نیشابوری
ای چو چشم سوزن عیسی دهانت هست گویی رشتهٔ مریم میانت چون دم عیسیزنی از چشم سوزن چشمهٔ خورشید گردد جان فشانت آنچه بر مریم…
عطار آفتاب رخ تو پنهان نیست – عطار نیشابوری
آفتاب رخ تو پنهان نیست لیک هر دیده محرم آن نیست هر که در عشق ذره ذره نشد پیش خورشید پایکوبان نیست ذره میشو هوای…
عطار ای دلم مستغرق سودای تو – عطار نیشابوری
ای دلم مستغرق سودای تو سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو جان من من عاشقم از دیرگاه عاشق یاقوت جان افزای تو مانده کرده عالمی…
عطار ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو – عطار نیشابوری
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو جمله تویی به خود نگر جمله ببین…
عطار ای روی تو شمع پاکبازان – عطار نیشابوری
ای روی تو شمع پاکبازان زلف تو کمند سرفرازان عشاق به روی همچو ماهت چون صبح بر آفتاب نازان از شوق رخت چراغ گردون چون…
عطار ای سیه گر سپید کاری تو – عطار نیشابوری
ای سیه گر سپید کاری تو سرخ رویی و سبز داری تو من به جان سوختم بگو آخر با شب و روز در چه کاری…
عطار ای عشق تو کیمیای اسرار – عطار نیشابوری
ای عشق تو کیمیای اسرار سیمرغ هوای تو جگرخوار سودای تو بحر آتشین موج اندوه تو ابر تند خونبار در پرتو آفتاب رویت خورشید سپهر…
عطار بندگی چیست به فرمان رفتن – عطار نیشابوری
بندگی چیست به فرمان رفتن پیش امر از بن دندان رفتن همه دشواری تو از طمع است ترک خود گفتن و آسان رفتن سر فدا…
عطار ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت – عطار نیشابوری
ای آفتاب طفلی در سایهٔ جمالت شیر و شکر مزیده از چشمهٔ زلالت هم هر دو کون برقی از آفتاب رویت هم نه سپهر مرغی…
عطار با این دل بی خبر چه سازم – عطار نیشابوری
با این دل بی خبر چه سازم جان میسوزدم دگر چه سازم از دست دل اوفتادهام خوار چون خاک بدر بدر چه سازم بس حیله…
عطار بوی زلفت در جهان افکندهای – عطار نیشابوری
بوی زلفت در جهان افکندهای خویشتن را بر کران افکندهای از نسیم زلف مشکافشان خویش غلغلی اندر جهان افکندهای وز کمال نور روی خویشتن آتشی…
عطار بار دگر شور آورید این پیر درد آشام را – عطار نیشابوری
بار دگر شور آورید این پیر درد آشام را صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما چون راست کاندر کار شد…
عطار تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم – عطار نیشابوری
تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم تا گوش برگشادم آواز تو شنیدم چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم چندان که ره…
عطار بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای – عطار نیشابوری
بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای کار کنارگی نبود جز نظارهای در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای وانجا…
عطار بس که جان در خاک این در سوختیم – عطار نیشابوری
بس که جان در خاک این در سوختیم دل چو خون کردیم و در بر سوختیم در رهش با نیک و بد در ساختیم در…
عطار جانا بسوخت جان من از آرزوی تو – عطار نیشابوری
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای تا هیچ…
عطار چاره نیست از توام چه چاره کنم – عطار نیشابوری
چاره نیست از توام چه چاره کنم تا به تو از همه کناره کنم چکنم تا همه یکی بینم به یکی در همه نظاره کنم…
عطار ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده – عطار نیشابوری
ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش وز قبلهٔ روی خود…
عطار چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد – عطار نیشابوری
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری…
عطار ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی – عطار نیشابوری
ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی اکنون من و زناری در دیر به تنهایی دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم ز ارباب یقین…
عطار چو قفل لعل بر درج گهر زد – عطار نیشابوری
چو قفل لعل بر درج گهر زد جهانی خلق را بر یکدگر زد لب لعلش جهان را برهم انداخت خط سبزش قضا را بر قدر…
عطار چون روی بود بدان نکویی – عطار نیشابوری
چون روی بود بدان نکویی نازش برود به هرچه گویی رویی که ز شرم او درافتاد خورشید فلک به زرد رویی چون در خور او…
عطار ره میخانه و مسجد کدام است – عطار نیشابوری
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین…
عطار چون کشته شدم هزار باره – عطار نیشابوری
چون کشته شدم هزار باره بر من به چه میکشی کناره از کشتن کشتهای چه خیزد کشته که کشد هزار باره حاجت نبود به تیغ…
عطار ره عشاق بی ما و من آمد – عطار نیشابوری
ره عشاق بی ما و من آمد ورای عالم جان و تن آمد درین ره چون روی کژ چون روی راست که اینجا غیر ره…
عطار خبرت هست که خون شد جگرم – عطار نیشابوری
خبرت هست که خون شد جگرم وز می عشق تو چون بی خبرم زآرزوی سر زلف تو مدام چون سر زلف تو زیر و زبرم…
عطار دامن دل از تو در خون میکشم – عطار نیشابوری
دامن دل از تو در خون میکشم ننگری ای دوست تا چون میکشم از رگ جان هر شبی در هجر تو سوی چشم خونفشان خون…
عطار ساقیا خیز که تا رخت به خمار کشیم – عطار نیشابوری
ساقیا خیز که تا رخت به خمار کشیم تائبان را به شرابی دو سه در کار کشیم زاهد خانهنشین را به یکی کوزه درد اوفتان…
عطار قومی که در فنا به دل یکدگر زیند – عطار نیشابوری
قومی که در فنا به دل یکدگر زیند روزی هزار بار بمیرند و بر زیند هر لحظهشان ز هجر به دردی دگر کشند تا هر…
عطار کجایی ساقیا می ده مدامم – عطار نیشابوری
کجایی ساقیا می ده مدامم که من از جان غلامت را غلامم میم در ده تهی دستم چه داری که از خون جگر پر گشت…
عطار گر از میان آتش دل دم برآورم – عطار نیشابوری
گر از میان آتش دل دم برآورم زان دم دمار از همه عالم برآورم در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش گر یک خروش از…
عطار گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد – عطار نیشابوری
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد میندهد او به جان گرانمایه بوسهای پنداشتی که…