عطار من با تو هزار کار دارم – عطار نیشابوری

من با تو هزار کار دارم جانی ز تو بی قرار دارم شب‌های وصال می‌شمردم تا حاصل روزگار دارم گفتی که فراق نیز بشمر چون…

ادامه مطلب

عطار نام وصلش به زبان نتوان برد – عطار نیشابوری

نام وصلش به زبان نتوان برد ور کسی برد ندانم جان برد وصل او گوهر بحری است شگرف ره بدو می‌نتوان آسان برد دوش سرمست…

ادامه مطلب

عطار نیست آسان عشق جانان باختن – عطار نیشابوری

نیست آسان عشق جانان باختن دل فشاندن بعد از آن جان باختن عشق را جان دگر باید از آنک با چنین جان عشق نتوان باختن…

ادامه مطلب

عطار هر زمانم عشق ماهی در کشاکش می‌کشد – عطار نیشابوری

هر زمانم عشق ماهی در کشاکش می‌کشد آتش سودای او جانم در آتش می‌کشد تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد گاه می‌سوزد چو…

ادامه مطلب

عطار هر که را ذره‌ای ازین سوز است – عطار نیشابوری

هر که را ذره‌ای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است هست مرد حقیقت ابن‌الوقت لاجرم بر دو کون پیروز است چون همه…

ادامه مطلب

عطار هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی – عطار نیشابوری

هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی آتش سودای خویش در دل و جان افکنی جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن گه…

ادامه مطلب

عطار واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید – عطار نیشابوری

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق…

ادامه مطلب

عطار قطره گم گردان چو دریا شد پدید – عطار نیشابوری

قطره گم گردان چو دریا شد پدید خانه ویران کن چو صحرا شد پدید گم نیارد گشت در دریا دمی هر که در قطره هویدا…

ادامه مطلب

عطار شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای – عطار نیشابوری

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او گشتت زنجیری…

ادامه مطلب

عطار درآمد دوش ترکم مست و هشیار – عطار نیشابوری

درآمد دوش ترکم مست و هشیار ز سر تا پای او اقرار و انکار ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل ز سرمستی نه در خواب…

ادامه مطلب

عطار عاشقانی کز نسیم دوست جان می‌پرورند – عطار نیشابوری

عاشقانی کز نسیم دوست جان می‌پرورند جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والهٔ راهی…

ادامه مطلب

عطار عقل را در رهت قدم برسید – عطار نیشابوری

عقل را در رهت قدم برسید هر چه بودش ز بیش و کم برسید قصهٔ تو همی نبشت دلم چون به سر می‌نشد قلم برسید…

ادامه مطلب

عطار قصد کرد از سرکشی یارم به جان – عطار نیشابوری

قصد کرد از سرکشی یارم به جان قصد او را من خریدارم به جان گر بسوزد همچو شمعم عشق او راز عشقش را نگه دارم…

ادامه مطلب

عطار در رهت حیران شدم ای جان من – عطار نیشابوری

در رهت حیران شدم ای جان من بی سر و سامان شدم ای جان من چون ندیدم از تو گردی پس چرا در تو سرگردان…

ادامه مطلب

عطار صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل – عطار نیشابوری

صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل دل فتنه شد بر زلف تو، ای فتنهٔ ایام دل ای جان به مولای تو، دل…

ادامه مطلب

عطار درد من هیچ دوا نپذیرد – عطار نیشابوری

درد من هیچ دوا نپذیرد زانکه حسن تو فنا نپذیرد گر من از عشق رخت توبه کنم هرگز آن توبه خدا نپذیرد از لطافت که…

ادامه مطلب

عطار دل برای تو ز جان برخیزد – عطار نیشابوری

دل برای تو ز جان برخیزد جان به عشقت ز جهان برخیزد در دل هر که نشینی نفسی ز غمت جان ز میان برخیزد مرد…

ادامه مطلب

عطار از در جان درآی تا جانم – عطار نیشابوری

از در جان درآی تا جانم همچو پروانه بر تو افشانم چون نماند از وجود من اثری پس از آن حال خود نمی‌دانم در حضور…

ادامه مطلب

عطار ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده – عطار نیشابوری

ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده از دیده دور گشته و در دل بمانده جانا عجب بمانده‌ام از خود که روز و…

ادامه مطلب

عطار ای جان ما شرابی از جام تو کشیده – عطار نیشابوری

ای جان ما شرابی از جام تو کشیده سرمست اوفتاده دل از جهان بریده وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته تا از…

ادامه مطلب

عطار ای دل اندر عشق، دل در یار ده – عطار نیشابوری

ای دل اندر عشق، دل در یار ده کار او کن جان و دل در کار ده چند باشی در حجاب خود نهان دلبرت صد…

ادامه مطلب

عطار اگر ز زلف توام حلقه‌ای به گوش رسد – عطار نیشابوری

اگر ز زلف توام حلقه‌ای به گوش رسد ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم اگر…

ادامه مطلب

عطار آن ماه برای کس نمی‌آید – عطار نیشابوری

آن ماه برای کس نمی‌آید کو با غم خویش بس نمی‌آید در آینه روی خویش می‌بیند در دام هوای کس نمی‌آید گر تو به هوس…

ادامه مطلب

عطار اگر عشقت به جای جان ندارم – عطار نیشابوری

اگر عشقت به جای جان ندارم به زلف کافرت ایمان ندارم چو گفتی ننگ می‌داری ز عشقم که من معشوق اینم کان ندارم اگر جانم…

ادامه مطلب

عطار آنچه با من می‌کند سودای تو – عطار نیشابوری

آنچه با من می‌کند سودای تو می‌کشم چون نیست کس همتای تو با خیالی آمد از خجلت هلال پیش بدر عارض زیبای تو بر گشاید…

ادامه مطلب

عطار ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او – عطار نیشابوری

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به…

ادامه مطلب

عطار اینت گم گشته دهانی که توراست – عطار نیشابوری

اینت گم گشته دهانی که توراست وینت نابوده میانی که توراست از دو چشم تو جهان پرشور است اینت شوریده جهانی که توراست جادوان را…

ادامه مطلب

عطار ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده – عطار نیشابوری

ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب هر سال ماه…

ادامه مطلب

عطار با خط سرسبز بیرون آمدی – عطار نیشابوری

با خط سرسبز بیرون آمدی آفت دلهای پرخون آمدی تا خط آوردی به خون عاشقان چست از بهر شبیخون آمدی در درون دل درآیی یک…

ادامه مطلب

عطار به سر زلف دلربای منی – عطار نیشابوری

به سر زلف دلربای منی به لب لعل جان‌فزای منی گر ببندد فلک به صد گرهم تو به مویی گره‌گشای منی به بلای جهانت دارم…

ادامه مطلب

عطار پروانه شبی ز بی قراری – عطار نیشابوری

پروانه شبی ز بی قراری بیرون آمد به خواستاری از شمع سؤال کرد کاخر تا کی سوزی مرا به خواری در حال جواب داد شمعش…

ادامه مطلب

عطار بر هرچه که دل نهاده باشیم – عطار نیشابوری

بر هرچه که دل نهاده باشیم در مشرکی اوفتاده باشیم گر بر کامی سوار گردیم حالی ز دو خر پیاده باشیم صد عمر اگر به…

ادامه مطلب

عطار تا دل من راه جانان بازیافت – عطار نیشابوری

تا دل من راه جانان بازیافت گوهری در پردهٔ جان بازیافت دل که ره می‌جست در وادی عشق خویش را گم کرد ره زان بازیافت…

ادامه مطلب

عطار بردار صراحیی ز خمار – عطار نیشابوری

بردار صراحیی ز خمار بربند به روی خرقه زنار با دردکشان دردپیشه بنشین و دمی مباش هشیار یا پیش هوا به سجده درشو یا بند…

ادامه مطلب

عطار تا ز سر عشق سرگردان شدم – عطار نیشابوری

تا ز سر عشق سرگردان شدم غرقهٔ دریای بی پایان شدم چون دلم در آتش عشق اوفتاد مبتلای درد بی درمان شدم چون سر و…

ادامه مطلب

عطار تا که گشت این خیال‌خانه پدید – عطار نیشابوری

تا که گشت این خیال‌خانه پدید هر زمان گشت صد بهانه پدید ناپدید است عیسی مریم قصهٔ سوزن است و شانه پدید صد جهان ناپدید…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای به دلستانی – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای به دلستانی در دست شراب ارغوانی دوش آمد و تیز و تازه بنشست چون آتش و آب زندگانی دانی که خوشی او چه…

ادامه مطلب

عطار چو دریا شور در جانم میفکن – عطار نیشابوری

چو دریا شور در جانم میفکن ز سودا در بیابانم میفکن چو پر پشهٔ وصلت ندیدم به پای پیل هجرانم میفکن به دست خویش در…

ادامه مطلب

عطار چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد – عطار نیشابوری

چو ترک سیم برم صبحدم ز خواب درآمد مرا ز خواب برانگیخت و با شراب درآمد به صد شتاب برون رفت عقل جامه به دندان…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد زلف تاب داده – عطار نیشابوری

دوش آمد زلف تاب داده جان را ز دو لب شراب داده صد تشنهٔ آتشین جگر را از چشمهٔ خضر آب داده زان روی که…

ادامه مطلب

عطار دولت عاشقان هوای تو است – عطار نیشابوری

دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است ناف آهو شود دهان کسی…

ادامه مطلب

عطار رفتم به زیر پرده و بیرون نیامدم – عطار نیشابوری

رفتم به زیر پرده و بیرون نیامدم تا صید پرده‌بازی گردون نیامدم چون قطب ساکن آمدم اندر مقام فقر هر لحظه همچو چرخ دگرگون نیامدم…

ادامه مطلب

عطار ز تو گر یک نظر آید به جانم – عطار نیشابوری

ز تو گر یک نظر آید به جانم نباید این جهان و آن جهانم مرا آن یک نفس جاوید نه بس تو دانی دیگر و…

ادامه مطلب

عطار چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم – عطار نیشابوری

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه پیوسته میان…

ادامه مطلب

عطار ز لعلت زکاتی شکر می‌ستاند – عطار نیشابوری

ز لعلت زکاتی شکر می‌ستاند ز رویت براتی قمر می‌ستاند به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان به یک غمزهٔ حیله‌گر می‌ستاند سزد گر…

ادامه مطلب

عطار زلف شبرنگش شبیخون می‌کند – عطار نیشابوری

زلف شبرنگش شبیخون می‌کند وز سر هر موی صد خون می‌کند نیست در کافرستان مویی روا آنچه او زان موی شبگون می‌کند زلف او کافتاده…

ادامه مطلب

عطار کشتی عمر ما کنار افتاد – عطار نیشابوری

کشتی عمر ما کنار افتاد رخت در آب رفت و کار افتاد موی همرنگ کفک دریا شد وز دهان در شاهوار افتاد روز عمری که…

ادامه مطلب

عطار کارم از عشق تو به جان آمد – عطار نیشابوری

کارم از عشق تو به جان آمد دلم از درد در فغان آمد تا می عشق تو چشید دلم از بد و نیک بر کران…

ادامه مطلب

عطار دلی کامد ز عشق دوست در جوش – عطار نیشابوری

دلی کامد ز عشق دوست در جوش بماند تا قیامت مست و مدهوش ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق کند یکبارگی خود را فراموش…

ادامه مطلب

عطار گر مردی خویشتن ببینیم – عطار نیشابوری

گر مردی خویشتن ببینیم اندر پس دوکدان نشینیم دیگر نزنیم لاف مردی وز شرم ره زنان گزینیم کاری عجب اوفتاده ما را پیمانهٔ زهر و…

ادامه مطلب