غزلیات عطار نیشابوری
عطار هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمیبرد – عطار نیشابوری
هرچه نشان کنی تویی، راه نشان نمیبرد وآنچه نشانپذیر نی، این سخن آن نمیبرد گفت زبان ز سر بنه خاک بباش و سر بنه زانک…
عطار عشق توام داغ چنان میکند – عطار نیشابوری
عشق توام داغ چنان میکند کآتش سوزنده فغان میکند بر دل من چون دل آتش بسوخت بر سر من اشکفشان میکند درنگر آخر که ز…
عطار دست در دامن جان خواهم زد – عطار نیشابوری
دست در دامن جان خواهم زد پای بر فرق جهان خواهم زد اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت بانگ بر کون و مکان خواهم…
عطار دست در عشقت ز جان افشاندهایم – عطار نیشابوری
دست در عشقت ز جان افشاندهایم و آستینی بر جهان افشاندهایم ای بسا خونا که در سودای تو از دو چشم خونفشان افشاندهایم وی بسا…
عطار عکس روی تو بر نگین افتاد – عطار نیشابوری
عکس روی تو بر نگین افتاد حلقه بشکست و بر زمین افتاد شد جهان همچو حلقهای بر من تا که چشمم بر آن نگین افتاد…
عطار سر مویی سر عالم ندارم – عطار نیشابوری
سر مویی سر عالم ندارم چه عالم چون سر خود هم ندارم چنان گم گشتهام از خویش رفته که گویی عمر جز یک دم ندارم…
عطار در قعر جان مستم دردی پدید آمد – عطار نیشابوری
در قعر جان مستم دردی پدید آمد کان درد بندیان را دایم کلید آمد چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم هرگز کسی ندیدم کانجا…
عطار عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست – عطار نیشابوری
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست تویی از روی ذات آئینهٔ شاه شه از روی صفاتی آیهٔ توست که…
عطار عشق تو مست جاودانم کرد – عطار نیشابوری
عشق تو مست جاودانم کرد ناکس جملهٔ جهانم کرد گر سبکدل شوم عجب نبود که می عشق سر گرانم کرد چون هویدا شد آفتاب رخت…
عطار فتنهٔ زلف دلربای توام – عطار نیشابوری
فتنهٔ زلف دلربای توام تشنهٔ جام جانفزای توام نیست چون زلف تو سر خویشم گرچه چون زلف در قفای توام جز هوای توام نمیسازد زانکه…
عطار در راه تو مردانند از خویش نهان مانده – عطار نیشابوری
در راه تو مردانند از خویش نهان مانده بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری محبوب ازل…
عطار آتش عشق تو در جان خوشتر است – عطار نیشابوری
آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران…
عطار ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش – عطار نیشابوری
ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش یا چون زن کمدان شو یا محرم مردان شو…
عطار ای حسن تو آب زندگانی – عطار نیشابوری
ای حسن تو آب زندگانی تدبیر وصال ما تو دانی از دیده برون مشو که نوری وز بنده جدا مشو که جانی ما با تو…
عطار ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز – عطار نیشابوری
ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز خورشید کز فروغ جمالش جهان پر است هر روز…
عطار ای در درون جانم و جان از تو بی خبر – عطار نیشابوری
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر چون پی برد به…
عطار اگر برشمارم غم بیشمارم – عطار نیشابوری
اگر برشمارم غم بیشمارم ندارند باور یکی از هزارم نیاید در انگشت این غم شمردن مگر اشک میریزم و میشمارم گر انگشت نتواند این غم…
عطار آن در که بسته باید تا چند باز دارم – عطار نیشابوری
آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم گوید…
عطار ای شکر با لب تو شیرین نه – عطار نیشابوری
ای شکر با لب تو شیرین نه پیش زلف تو مشک مشکین نه ماهرویان ره جفا سپرند با همه کس ولیک چندین نه گفتهای ترک…
عطار ای عشق تو قبلهٔ قبولم – عطار نیشابوری
ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم خورشید رخت بتافت یک روز تا کرد چو ذرهٔ عجولم میتافت پیاپی و دمادم…
عطار ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای – عطار نیشابوری
ای صد هزار عاشقت از فرق تا به پای پنهان ز عاشقانت رویی به من نمای آب رخم مبر ز دو جادوی پر فریب قوت…
عطار ای که با عاشقان نه پیوندی – عطار نیشابوری
ای که با عاشقان نه پیوندی بی تو دل را کجاست خرسندی زهره دارد که پیش نرگس تو دم زند جادوی دماوندی من ز شوقت…
عطار ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی – عطار نیشابوری
ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی یا از تو جان و دل را یکدم گزیر بودی در آرزوی رویت چندین غمم نبودی گر در همه…
عطار بی تو زمانی سر زمانه ندارم – عطار نیشابوری
بی تو زمانی سر زمانه ندارم بلکه سر عمر جاودانه ندارم چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت چشم دو دارم ولی یگانه ندارم…
عطار بت ترسای من مست شبانه است – عطار نیشابوری
بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی…
عطار بیا تا رند هر جایی بباشیم – عطار نیشابوری
بیا تا رند هر جایی بباشیم سر غوغا و رسوایی بباشیم نمیترسی که همچون خود نمایان اسیر بند خودرایی بباشیم اگر در جمع قرایان نشینیم…
عطار تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست – عطار نیشابوری
تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر…
عطار تا درین زندان فانی زندگانی باشدت – عطار نیشابوری
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان این جهانت…
عطار جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد – عطار نیشابوری
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه گه جمالت در چشم…
عطار چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است – عطار نیشابوری
چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است نرگس دستان گرش دست دل از حیله…
عطار جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی – عطار نیشابوری
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شد در…
عطار چه رخساره که از بدر منیر است – عطار نیشابوری
چه رخساره که از بدر منیر است لبش شکر فروش جوی شیر است سر هر موی زلفش از درازی جهان سرنگون را دستگیر است قمر…
عطار چو خورشید جمالت جلوهگر شد – عطار نیشابوری
چو خورشید جمالت جلوهگر شد چو ذره هر دو عالم مختصر شد ز هر ذره چو صد خورشید میتافت همه عالم به زیر سایه در…
عطار چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند – عطار نیشابوری
چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند چهرهای دیدند جانبازان که جان درباختند بهرهای گویی ز عمر…
عطار چون شراب عشق در دل کار کرد – عطار نیشابوری
چون شراب عشق در دل کار کرد دل ز مستی بیخودی بسیار کرد شورشی اندر نهاد دل فتاد دل در آن شورش هوای یار کرد…
عطار دوش سرمست به وقت سحری – عطار نیشابوری
دوش سرمست به وقت سحری میشدم تا به بر سیمبری تیز کرده سر دندان که مگر بربایم ز لب او شکری چون ربودم شکری از…
عطار راه عشق او که اکسیر بلاست – عطار نیشابوری
راه عشق او که اکسیر بلاست محو در محو و فنا اندر فناست فانی مطلق شود از خویشتن هر دلی که کو طالب این کیمیاست…
عطار روی تو در حسن چنان دیدهام – عطار نیشابوری
روی تو در حسن چنان دیدهام کاینهٔ هر دو جهان دیدهام جمله از آن آینه پیدا نمود واینه از جمله نهان دیدهام هست در آیینه…
عطار خاصگان محرم سلطان عشق – عطار نیشابوری
خاصگان محرم سلطان عشق مست میآیند از ایوان عشق جمله مست مست و جام می به دست میخرامند از بر سلطان عشق با دلی پر…
عطار زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد – عطار نیشابوری
زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد عالمی بر خفته سر از خاک بر میآورد هر زمان ابر از هوا نزلی دگر میافکند هر…
عطار زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم – عطار نیشابوری
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم از فرقت رویت ز دل پر شرر…
عطار کار چو از دست من برفت چه سازم – عطار نیشابوری
کار چو از دست من برفت چه سازم مات شدم نیز خانه نیست چه بازم در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع…
عطار کسی کز حقیقت خبردار باشد – عطار نیشابوری
کسی کز حقیقت خبردار باشد جهان را بر او چه مقدار باشد جهان وزن جایی پدیدار آرد که در دیده او را پدیدار باشد بلی…
عطار گر از همه عاشقان وفا دیدی – عطار نیشابوری
گر از همه عاشقان وفا دیدی چون من به وفای خود که را دیدی دانی تو که جز وفا ندیدی خود در جملهٔ عمر تا…
عطار گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی – عطار نیشابوری
گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو گر…
عطار گرد مه خط معنبر می کشی – عطار نیشابوری
گرد مه خط معنبر می کشی سر کشانت را به خط در می کشی عاشقانت را به مستی دم به دم خرقهٔ هستی ز سر…
عطار ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم – عطار نیشابوری
ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفتهایم یاد زلفت کردهایم و نام…
عطار ماه را در مشک پنهان کردهای – عطار نیشابوری
ماه را در مشک پنهان کردهای مشک را بر مه پریشان کردهای چشم عقل دوربین را روز و شب بر جمال خویش حیران کردهای از…
عطار ماییم ز عالم معالی – عطار نیشابوری
ماییم ز عالم معالی رندی دو سه اندرین حوالی در عشق دلی و نیم جانی بر داده به باد لاابالی بگذشته ز هستی و گرفته…
عطار منم اندر قلندری شده فاش – عطار نیشابوری
منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش همه افسوس خواره و همه رند همه دردی کش و همه قلاش ترک نیک و بد…