غزلیات عطار نیشابوری
عطار یا دست به زیر سنگم آید – عطار نیشابوری
یا دست به زیر سنگم آید یا زلف تو زیر چنگم آید در عشق تو خرقه درفکندم تا خود پس ازین چه رنگم آید هر…
عطار سواد خط تو چون نافع نظر دیدم – عطار نیشابوری
سواد خط تو چون نافع نظر دیدم روایتی که ازو رفت معتبر دیدم مرا چو زلف تو بر حرف می فرو گیرد حروف زلف تو…
عطار شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام – عطار نیشابوری
شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام سوختهٔ چشمهٔ نوش توام ماهرخ با خط و خال منی دلشدهٔ بی تن و توش توام ترک منی گوش به من…
عطار درآمد دوش ترک نیم مستم – عطار نیشابوری
درآمد دوش ترک نیم مستم به ترکی برد دین و دل ز دستم دلم برخاست دینم رفت از دست کنون من بی دل و بی…
عطار عشق آمد و آتشی به دل در زد – عطار نیشابوری
عشق آمد و آتشی به دل در زد تا دل به گزاف لاف دلبر زد آسوده بدم نشسته در کنجی کامد غم عشق و حلقه…
عطار دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم – عطار نیشابوری
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم هرکسم گوید که درمانی کن…
عطار سر زلف تو پر خون مینماید – عطار نیشابوری
سر زلف تو پر خون مینماید رجوع از صیدش اکنون مینماید کمند زلف تو در صید یارب چگونه چست و موزون مینماید شب زلف تو…
عطار در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد – عطار نیشابوری
در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد عشق تو خود عالی است عقل در آن نمیرسد آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست…
عطار عاشقان از خویشتن بیگانهاند – عطار نیشابوری
عاشقان از خویشتن بیگانهاند وز شراب بیخودی دیوانهاند شاه بازان مطار قدسیند ایمن از تیمار دام و دانهاند فارغند از خانقاه و صومعه روز و…
عطار عشق تو به سینه تاختن برد – عطار نیشابوری
عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد…
عطار عشقت ایمان و جان به ما بخشد – عطار نیشابوری
عشقت ایمان و جان به ما بخشد لیک بیعلتی عطا بخشد نیست علت که ملک صد سلطان در زمانی به یک گدا بخشد گر همه…
عطار از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم – عطار نیشابوری
از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم گویم نچنانم که دگربار بسوزم بیم است که از آه دل سوخته هر شب نه…
عطار ای به روی تو عالمی نگران – عطار نیشابوری
ای به روی تو عالمی نگران نیست عشق تو کار بیخبران بی نظیری چو عقل و بی همتا ناگزیری چو جان و ناگذران گوهری را…
عطار از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست – عطار نیشابوری
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت…
عطار ای در میان جانم وز جان من نهانی – عطار نیشابوری
ای در میان جانم وز جان من نهانی از جان نهان چرایی چون در میان جانی هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان…
عطار اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد – عطار نیشابوری
اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود چو چشم نیمخمارش ز خواب برخیزد به…
عطار آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای – عطار نیشابوری
آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای نبود کم از کم و بود از کم کمینهای خواهی که از قرینه بدانی که عشق…
عطار ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده – عطار نیشابوری
ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده دریای در عشقت در اصل لطف پاک است اما…
عطار آنچه من در عشق جانان یافتم – عطار نیشابوری
آنچه من در عشق جانان یافتم کمترین چیزها جان یافتم چون به پیدایی بدیدم روی دوست صد هزاران راز پنهان یافتم چون به مردم هم…
عطار ای از همه بیش و از همه پیش – عطار نیشابوری
ای از همه بیش و از همه پیش از خود همه دیده وز همه خویش در ششدر خاک و خون فتاده در وصف تو عقل…
عطار آیینهٔ تو سیاه رویی است – عطار نیشابوری
آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماهروی است آن آینه میزدای پیوست کورا گه پشت و گاه روی است آن پشت…
عطار ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی – عطار نیشابوری
ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی دشنام تو خریده ارزان خران به جانی آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی دلداهٔ لب تو هر جا که…
عطار به هر کویی مرا تا کی دوانی – عطار نیشابوری
به هر کویی مرا تا کی دوانی ز هر زهری مرا تا کی چشانی چو زهرم میچشاند چرخ گردون به تریاک سعادت کی رسانی گهی…
عطار به وادییی که درو گوی راه سر بینی – عطار نیشابوری
به وادییی که درو گوی راه سر بینی به هر دمی که زنی ماتمی دگر بینی ز هرچه میدهدت روزگار عمر بهست ولی چه سود…
عطار بیچاره دلم که نرگس مستش – عطار نیشابوری
بیچاره دلم که نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش از شوق رخش چو مست شد چشمش از من چه عجب اگر شوم مستش…
عطار تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی – عطار نیشابوری
تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد…
عطار تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد – عطار نیشابوری
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد دل از شراب عشق چو بر خویشتن…
عطار برق عشق از آتش و از خون جهد – عطار نیشابوری
برق عشق از آتش و از خون جهد چون به جان و دل رسد بیچون جهد دل کسی دارد که در جانش ز عشق هر…
عطار جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی – عطار نیشابوری
جان به لب آوردهام تا از لبم جانی دهی دل ز من بربودهای باشد که تاوانی دهی از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه…
عطار تا کی از صومعه خمار کجاست – عطار نیشابوری
تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست چون من از بادهٔ غفلت…
عطار ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی – عطار نیشابوری
ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از…
عطار چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید – عطار نیشابوری
چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو…
عطار چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند – عطار نیشابوری
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور…
عطار دوش آمد و گفت از آن ما باش – عطار نیشابوری
دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش عمری…
عطار دی پیر من از کوی خرابات برآمد – عطار نیشابوری
دی پیر من از کوی خرابات برآمد وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد شوریده به محراب فنا سر به برافکند سرمست به معراج مناجات برآمد چون…
عطار چون نظر بر روی جانان اوفتاد – عطار نیشابوری
چون نظر بر روی جانان اوفتاد آتشی در خرمن جان اوفتاد روی جان دیگر نبیند تا ابد هر که او در بند جانان اوفتاد ذرهای…
عطار ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را – عطار نیشابوری
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به…
عطار چون نیاید سر عشقت در بیان – عطار نیشابوری
چون نیاید سر عشقت در بیان همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون عبارت محرم عشق تو نیست چون دهد نامحرم از پیشان نشان آنک…
عطار ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ – عطار نیشابوری
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به…
عطار زیر بار ستمت میمیرم – عطار نیشابوری
زیر بار ستمت میمیرم روی در روی غمت میمیرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت میمیرم زندهٔ بی سر از…
عطار کم شدن در کم شدن دین من است – عطار نیشابوری
کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است حال من خود در نمیآید به نطق شرح حالم اشک خونین…
عطار دل و جانم ببرد جان و دلم – عطار نیشابوری
دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم متحیر شدم نمیدانم کین چه درد است در نهاد دلم…
عطار دلم دردی که دارد با که گوید – عطار نیشابوری
دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید…
عطار گر سیر نشد تو را دل از ما – عطار نیشابوری
گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما…
عطار گر یار چنین سرکش و عیار نبودی – عطار نیشابوری
گر یار چنین سرکش و عیار نبودی حال من بیچاره چنین زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار…
عطار لب تو مردمی دیده دارد – عطار نیشابوری
لب تو مردمی دیده دارد ولی زلف تو سر گردیده دارد که داند تا سر زلف تو در چین چه زنگی بچه ناگردیده دارد چو…
عطار ما می از کاس سعادت خوردهایم – عطار نیشابوری
ما می از کاس سعادت خوردهایم در ازل چندین صبوحی کردهایم با غذای خاک نتوانیم زیست ما که شرب روح قدسی خوردهایم عار از آن…
عطار من این دانم که مویی می ندانم – عطار نیشابوری
من این دانم که مویی می ندانم بجز مرگ آرزویی می ندانم مرا مبشول مویی زانکه در عشق چنان غرقم که مویی می ندانم چنین…
عطار ندانم تا چه کارم اوفتادست – عطار نیشابوری
ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست همان آتش که…
عطار نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن – عطار نیشابوری
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از…