عطار یا دست به زیر سنگم آید – عطار نیشابوری

یا دست به زیر سنگم آید یا زلف تو زیر چنگم آید در عشق تو خرقه درفکندم تا خود پس ازین چه رنگم آید هر…

ادامه مطلب

عطار سواد خط تو چون نافع نظر دیدم – عطار نیشابوری

سواد خط تو چون نافع نظر دیدم روایتی که ازو رفت معتبر دیدم مرا چو زلف تو بر حرف می فرو گیرد حروف زلف تو…

ادامه مطلب

عطار شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام – عطار نیشابوری

شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام سوختهٔ چشمهٔ نوش توام ماهرخ با خط و خال منی دلشدهٔ بی تن و توش توام ترک منی گوش به من…

ادامه مطلب

عطار درآمد دوش ترک نیم مستم – عطار نیشابوری

درآمد دوش ترک نیم مستم به ترکی برد دین و دل ز دستم دلم برخاست دینم رفت از دست کنون من بی دل و بی…

ادامه مطلب

عطار عشق آمد و آتشی به دل در زد – عطار نیشابوری

عشق آمد و آتشی به دل در زد تا دل به گزاف لاف دلبر زد آسوده بدم نشسته در کنجی کامد غم عشق و حلقه…

ادامه مطلب

عطار دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم – عطار نیشابوری

دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم هرکسم گوید که درمانی کن…

ادامه مطلب

عطار سر زلف تو پر خون می‌نماید – عطار نیشابوری

سر زلف تو پر خون می‌نماید رجوع از صیدش اکنون می‌نماید کمند زلف تو در صید یارب چگونه چست و موزون می‌نماید شب زلف تو…

ادامه مطلب

عطار در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد – عطار نیشابوری

در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد عشق تو خود عالی است عقل در آن نمی‌رسد آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست…

ادامه مطلب

عطار عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند – عطار نیشابوری

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند وز شراب بیخودی دیوانه‌اند شاه بازان مطار قدسیند ایمن از تیمار دام و دانه‌اند فارغند از خانقاه و صومعه روز و…

ادامه مطلب

عطار عشق تو به سینه تاختن برد – عطار نیشابوری

عشق تو به سینه تاختن برد وآرام و قرار من ز من برد تن چند زنم که چشم مستت جانی که نداشتم ز تن برد…

ادامه مطلب

عطار عشقت ایمان و جان به ما بخشد – عطار نیشابوری

عشقت ایمان و جان به ما بخشد لیک بی‌علتی عطا بخشد نیست علت که ملک صد سلطان در زمانی به یک گدا بخشد گر همه…

ادامه مطلب

عطار از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم – عطار نیشابوری

از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم گویم نچنانم که دگربار بسوزم بیم است که از آه دل سوخته هر شب نه…

ادامه مطلب

عطار ای به روی تو عالمی نگران – عطار نیشابوری

ای به روی تو عالمی نگران نیست عشق تو کار بی‌خبران بی نظیری چو عقل و بی همتا ناگزیری چو جان و ناگذران گوهری را…

ادامه مطلب

عطار از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست – عطار نیشابوری

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت…

ادامه مطلب

عطار ای در میان جانم وز جان من نهانی – عطار نیشابوری

ای در میان جانم وز جان من نهانی از جان نهان چرایی چون در میان جانی هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان…

ادامه مطلب

عطار اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد – عطار نیشابوری

اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد به…

ادامه مطلب

عطار آن را که نیست در دل ازین سر سکینه‌ای – عطار نیشابوری

آن را که نیست در دل ازین سر سکینه‌ای نبود کم از کم و بود از کم کمینه‌ای خواهی که از قرینه بدانی که عشق…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده – عطار نیشابوری

ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده دریای در عشقت در اصل لطف پاک است اما…

ادامه مطلب

عطار آنچه من در عشق جانان یافتم – عطار نیشابوری

آنچه من در عشق جانان یافتم کمترین چیزها جان یافتم چون به پیدایی بدیدم روی دوست صد هزاران راز پنهان یافتم چون به مردم هم…

ادامه مطلب

عطار ای از همه بیش و از همه پیش – عطار نیشابوری

ای از همه بیش و از همه پیش از خود همه دیده وز همه خویش در ششدر خاک و خون فتاده در وصف تو عقل…

ادامه مطلب

عطار آیینهٔ تو سیاه رویی است – عطار نیشابوری

آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماه‌روی است آن آینه می‌زدای پیوست کورا گه پشت و گاه روی است آن پشت…

ادامه مطلب

عطار ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی – عطار نیشابوری

ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی دشنام تو خریده ارزان خران به جانی آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی دلداهٔ لب تو هر جا که…

ادامه مطلب

عطار به هر کویی مرا تا کی دوانی – عطار نیشابوری

به هر کویی مرا تا کی دوانی ز هر زهری مرا تا کی چشانی چو زهرم می‌چشاند چرخ گردون به تریاک سعادت کی رسانی گهی…

ادامه مطلب

عطار به وادییی که درو گوی راه سر بینی – عطار نیشابوری

به وادییی که درو گوی راه سر بینی به هر دمی که زنی ماتمی دگر بینی ز هرچه می‌دهدت روزگار عمر بهست ولی چه سود…

ادامه مطلب

عطار بیچاره دلم که نرگس مستش – عطار نیشابوری

بیچاره دلم که نرگس مستش صد توبه به یک کرشمه بشکستش از شوق رخش چو مست شد چشمش از من چه عجب اگر شوم مستش…

ادامه مطلب

عطار تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی – عطار نیشابوری

تا تو خود را خوارتر از جملهٔ عالم نباشی در حریم وصل جانان یک نفس محرم نباشی عشق جانان عالمی آمد که مویی در نگنجد…

ادامه مطلب

عطار تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد – عطار نیشابوری

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد دل از شراب عشق چو بر خویشتن…

ادامه مطلب

عطار برق عشق از آتش و از خون جهد – عطار نیشابوری

برق عشق از آتش و از خون جهد چون به جان و دل رسد بیچون جهد دل کسی دارد که در جانش ز عشق هر…

ادامه مطلب

عطار جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی – عطار نیشابوری

جان به لب آورده‌ام تا از لبم جانی دهی دل ز من بربوده‌ای باشد که تاوانی دهی از لبت جانی همی خواهم برای خویش نه…

ادامه مطلب

عطار تا کی از صومعه خمار کجاست – عطار نیشابوری

تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست چون من از بادهٔ غفلت…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی دیدم به در دیری چون بت که بیارایی زنار کمر کرده وز دیر برون جسته طرف کله اشکسته از…

ادامه مطلب

عطار چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید – عطار نیشابوری

چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو…

ادامه مطلب

عطار چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند – عطار نیشابوری

چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر هزار شور…

ادامه مطلب

عطار دوش آمد و گفت از آن ما باش – عطار نیشابوری

دوش آمد و گفت از آن ما باش در بوتهٔ امتحان ما باش گر خواهی بود زندهٔ جاوید زنده به وجود جان ما باش عمری…

ادامه مطلب

عطار دی پیر من از کوی خرابات برآمد – عطار نیشابوری

دی پیر من از کوی خرابات برآمد وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد شوریده به محراب فنا سر به برافکند سرمست به معراج مناجات برآمد چون…

ادامه مطلب

عطار چون نظر بر روی جانان اوفتاد – عطار نیشابوری

چون نظر بر روی جانان اوفتاد آتشی در خرمن جان اوفتاد روی جان دیگر نبیند تا ابد هر که او در بند جانان اوفتاد ذره‌ای…

ادامه مطلب

عطار ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را – عطار نیشابوری

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به…

ادامه مطلب

عطار چون نیاید سر عشقت در بیان – عطار نیشابوری

چون نیاید سر عشقت در بیان همچو طفلان مهر دارم بر زبان چون عبارت محرم عشق تو نیست چون دهد نامحرم از پیشان نشان آنک…

ادامه مطلب

عطار ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ – عطار نیشابوری

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به…

ادامه مطلب

عطار زیر بار ستمت می‌میرم – عطار نیشابوری

زیر بار ستمت می‌میرم روی در روی غمت می‌میرم شغل عشق تو چنان کرد مرا کایمن از مدح و ذمت می‌میرم زندهٔ بی سر از…

ادامه مطلب

عطار کم شدن در کم شدن دین من است – عطار نیشابوری

کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است حال من خود در نمی‌آید به نطق شرح حالم اشک خونین…

ادامه مطلب

عطار دل و جانم ببرد جان و دلم – عطار نیشابوری

دل و جانم ببرد جان و دلم بی دل و جان بماند آب و گلم متحیر شدم نمی‌دانم کین چه درد است در نهاد دلم…

ادامه مطلب

عطار دلم دردی که دارد با که گوید – عطار نیشابوری

دلم دردی که دارد با که گوید گنه خود کرد تاوان از که جوید دریغا نیست همدردی موافق که بر بخت بدم خوش خوش بموید…

ادامه مطلب

عطار گر سیر نشد تو را دل از ما – عطار نیشابوری

گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما…

ادامه مطلب

عطار گر یار چنین سرکش و عیار نبودی – عطار نیشابوری

گر یار چنین سرکش و عیار نبودی حال من بیچاره چنین زار نبودی گر عشق بتان خنجر هجران نکشیدی در روی زمین خوشتر ازین کار…

ادامه مطلب

عطار لب تو مردمی دیده دارد – عطار نیشابوری

لب تو مردمی دیده دارد ولی زلف تو سر گردیده دارد که داند تا سر زلف تو در چین چه زنگی بچه ناگردیده دارد چو…

ادامه مطلب

عطار ما می از کاس سعادت خورده‌ایم – عطار نیشابوری

ما می از کاس سعادت خورده‌ایم در ازل چندین صبوحی کرده‌ایم با غذای خاک نتوانیم زیست ما که شرب روح قدسی خورده‌ایم عار از آن…

ادامه مطلب

عطار من این دانم که مویی می ندانم – عطار نیشابوری

من این دانم که مویی می ندانم بجز مرگ آرزویی می ندانم مرا مبشول مویی زانکه در عشق چنان غرقم که مویی می ندانم چنین…

ادامه مطلب

عطار ندانم تا چه کارم اوفتادست – عطار نیشابوری

ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست همان آتش که…

ادامه مطلب

عطار نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن – عطار نیشابوری

نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است از…

ادامه مطلب