عطار عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت – عطار نیشابوری

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از…

ادامه مطلب

عطار قدم درنه اگر مردی درین کار – عطار نیشابوری

قدم درنه اگر مردی درین کار حجاب تو تویی از پیش بردار اگر خواهی که مرد کار گردی مکن بی حکم مردی عزم این کار…

ادامه مطلب

عطار در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد – عطار نیشابوری

در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد نی نی که نیست…

ادامه مطلب

عطار شیر در کار عشق مسکین است – عطار نیشابوری

شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است…

ادامه مطلب

عطار در راه تو هر که راهبر شد – عطار نیشابوری

در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد هر خاک که ذرهٔ قدم گشت در عالم عشق تاج سر…

ادامه مطلب

عطار ای جان جان جانم تو جان جان جانی – عطار نیشابوری

ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه…

ادامه مطلب

عطار از می عشق تو مست افتاده‌ام – عطار نیشابوری

از می عشق تو مست افتاده‌ام بر درت چون خاک پست افتاده‌ام مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتاده‌ام در خرابات خراب…

ادامه مطلب

عطار ای جگرگوشهٔ جگرخواران – عطار نیشابوری

ای جگرگوشهٔ جگرخواران غم تو مرهم دل افکاران درد دردت علاج مخموران درد عشقت شفای بیماران در بیابان آرزومندیت سر فدا کرده صاحب اسراران غلغلی…

ادامه مطلب

عطار ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش – عطار نیشابوری

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است…

ادامه مطلب

عطار ای دو عالم پرتوی از روی تو – عطار نیشابوری

ای دو عالم پرتوی از روی تو جنت الفردوس خاک کوی تو صد جهان پر عاشق سرگشته را هیچ وجهی نیست الا روی تو صد…

ادامه مطلب

عطار ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته – عطار نیشابوری

ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته جان های بی قراران فریاد در گرفته در پیش نور رویت پیران شست ساله با صد هزار…

ادامه مطلب

عطار آنکه سر دارد کلاهت نرسدش – عطار نیشابوری

آنکه سر دارد کلاهت نرسدش وانکه پر آب است جاهت نرسدش هر که پست بارگاه فقر نیست در بلندی دستگاهت نرسدش هر که در خود…

ادامه مطلب

عطار ای زلف تو دام و دانه خالت – عطار نیشابوری

ای زلف تو دام و دانه خالت هر صید که می‌کنی حلالت خورشید دراوفتاده پیوست در حلقهٔ دام شب مثالت همچون نقطی سیه پدیدار بر…

ادامه مطلب

عطار آه گر من زعشق آه کنم – عطار نیشابوری

آه گر من زعشق آه کنم همه روی جهان سیاه کنم آه من در جهان نمی‌گنجد در جهان پس چگونه آه کنم هر دو عالم…

ادامه مطلب

عطار ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود – عطار نیشابوری

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود چه باک اگرم عقل و دل و جان…

ادامه مطلب

عطار ای گرفته حسن تو هر دو جهان – عطار نیشابوری

ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جمالت خیره چشم عقل و جان جان تن جان است و جان جان تویی در جهان جانی…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما رخت به خمار برد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد دین به تزویر خویش کرد سیه‌رو چنانک بر سر…

ادامه مطلب

عطار ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده – عطار نیشابوری

ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده در هر زبان خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان ره زن اوباش شد میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت در ره ایمان…

ادامه مطلب

عطار پیر ما می‌رفت هنگام سحر – عطار نیشابوری

پیر ما می‌رفت هنگام سحر اوفتادش بر خراباتی گذر نالهٔ رندی به گوش او رسید کای همه سرگشتگان را راهبر نوحه از اندوه تو تا…

ادامه مطلب

عطار تا دل لایعقلم دیوانه شد – عطار نیشابوری

تا دل لایعقلم دیوانه شد در جهان عشق تو افسانه شد آشنایی یافت با سودای تو وز همه کار جهان بیگانه شد پیش شمع روی…

ادامه مطلب

عطار جانا دلم ببردی و جانم بسوختی – عطار نیشابوری

جانا دلم ببردی و جانم بسوختی گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی اول به وصل خویش بسی وعده دادیم واخر چو شمع در غم آنم…

ادامه مطلب

عطار تو را در ره خراباتی خراب است – عطار نیشابوری

تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانه‌ای گیری صواب است بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب…

ادامه مطلب

عطار جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم – عطار نیشابوری

جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم…

ادامه مطلب

عطار چه سازی سرای و چه گویی سرود – عطار نیشابوری

چه سازی سرای و چه گویی سرود فروشو بدین خاک تیره فرود یقین‌دان که همچون تو بسیار کس فکندست در چرخ چرخ کبود چه برخیزد…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق جانان دردمند است – عطار نیشابوری

دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند…

ادامه مطلب

عطار چون خط شبرنگ بر گلگون کشی – عطار نیشابوری

چون خط شبرنگ بر گلگون کشی حلقه در گوش مه گردون کشی گر ببینی روی خود در خط شده سرکشی و هر زمان افزون کشی…

ادامه مطلب

عطار دو جهان بی‌توام نمی‌باید – عطار نیشابوری

دو جهان بی‌توام نمی‌باید نه یکی بس دو ام نمی‌باید هرچه خواهم ز تو تو به زانی از توام جز توام نمی‌باید قبله‌ام چون جمال…

ادامه مطلب

عطار چون ز مرغ سحر فغان برخاست – عطار نیشابوری

چون ز مرغ سحر فغان برخاست ناله از طاق آسمان برخاست صبح چون دردمید از پس کوه آتشی از همه جهان برخاست عنبر شب چو…

ادامه مطلب

عطار چون کنم معشوق عیار آمدست – عطار نیشابوری

چون کنم معشوق عیار آمدست دشنه در کف سوی بازار آمدست دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است لاجرم خونریز و خونخوار آمدست همچنان کان پسته…

ادامه مطلب

عطار روی تو شمع آفتاب بس است – عطار نیشابوری

روی تو شمع آفتاب بس است موی تو عطر مشک ناب بس است چند پیکار آفتاب کشم قبلهٔ رویت آفتاب بس است روی چون روز…

ادامه مطلب

عطار خط مکش در وفا کزآن توام – عطار نیشابوری

خط مکش در وفا کزآن توام فتنهٔ خط دلستان توام بی تو با چشم خون فشان همه شب در غم لعل درفشان توام از دهانت…

ادامه مطلب

عطار خال مشکین بر آفتاب مزن – عطار نیشابوری

خال مشکین بر آفتاب مزن شیوه‌ای دیگرم بر آب مزن گر به آتش نمی‌زنی آبی آتشم در دل خراب مزن صد گره هست از تو…

ادامه مطلب

عطار خطی کان سرو بالا می‌درآرد – عطار نیشابوری

خطی کان سرو بالا می‌درآرد برای کشتن ما می‌درآرد به زیبایی گل سرخش به انصاف خطی سرسبز زیبا می‌درآرد بگرد روی همچون ماه گویی هلالی…

ادامه مطلب

عطار کسی کو هرچه دید از چشم جان دید – عطار نیشابوری

کسی کو هرچه دید از چشم جان دید هزاران عرش در مویی عیان دید عدد از عقل خاست اما دل پاک عدد گردید از گفت…

ادامه مطلب

عطار گاهیم به لطف می نوازی – عطار نیشابوری

گاهیم به لطف می نوازی گاهیم به قهر می‌گدازی در معرض قهر و لطف تو من زان می‌سوزم که می‌نسازی چون چنگ دو تا شدم…

ادامه مطلب

عطار گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی – عطار نیشابوری

گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی تا به ابد رد شوی و بار نیابی یک دم اگر بوی زلف او به تو آید گنج…

ادامه مطلب

عطار گر من اندر عشق مرد کارمی – عطار نیشابوری

گر من اندر عشق مرد کارمی از بد و نیک و جهان بیزارمی کفر و دین درباختم در بیخودی چیستی گر بیخود از دلدارمی کاشکی…

ادامه مطلب

عطار گرد ره تو کعبه و خمار نماند – عطار نیشابوری

گرد ره تو کعبه و خمار نماند یک دل ز می عشق تو هشیار نماند ور یک سر موی از رخ تو روی نماید بر…

ادامه مطلب

عطار ما درد فروش هر خراباتیم – عطار نیشابوری

ما درد فروش هر خراباتیم نه عشوه فروش هر کراماتیم انگشت‌زنان کوی معشوقیم وانگشت‌نمای اهل طاماتیم حیلت‌گر و مهره دزد و اوباشیم دردی‌کش و کم‌زن…

ادامه مطلب

عطار مرا سودای تو جان می بسوزد – عطار نیشابوری

مرا سودای تو جان می بسوزد چو شمعی زار و گریان می‌بسوزد غمت چندان که دوزخ سوخت عمری به یک ساعت دو چندان می‌بسوزد فکندی…

ادامه مطلب

عطار منم از عشق سرگردان بمانده – عطار نیشابوری

منم از عشق سرگردان بمانده چو مستی واله و حیران بمانده امید از جان شیرین بر گرفته جدا از صحبت یاران بمانده سر و سامان…

ادامه مطلب

عطار نشستی در دل من چونت جویم – عطار نیشابوری

نشستی در دل من چونت جویم دلم خون شد مگر در خونت جویم تو با من در درون جان نشسته من از هر دو جهان…

ادامه مطلب

عطار هر دمم در امتحان چندی کشی – عطار نیشابوری

هر دمم در امتحان چندی کشی دامنم در خون جان چندی کشی مهربان خویشتن گفتم تو را کینهٔ آن هر زمان چندی کشی همچو خاکم…

ادامه مطلب

عطار هر که درین درد گرفتار نیست – عطار نیشابوری

هر که درین درد گرفتار نیست یک نفسش در دو جهان کار نیست هر که دلش دیدهٔ بینا نیافت دیدهٔ او محرم دیدار نیست هر…

ادامه مطلب

عطار هر که هست اندر پی بهبود خویش – عطار نیشابوری

هر که هست اندر پی بهبود خویش دور افتادست از مقصود خویش تو ایازی پوستین را یاد دار تا نیفتی دور از محمود خویش عاشقی…

ادامه مطلب

عطار هرگاه که مست آن لقا باشم – عطار نیشابوری

هرگاه که مست آن لقا باشم هشیار جهان کبریا باشم مستغرق خویش کن مرا دایم کافسوس بود که من مرا باشم کان دم که صواب…

ادامه مطلب

عطار ساقیا گه جام ده گه جام خور – عطار نیشابوری

ساقیا گه جام ده گه جام خور گر به معنی پخته‌ای می خام خور زر بده بستان می تلخ آنگهی با بت شیرین سیم‌اندام خور…

ادامه مطلب

عطار عشق جز بخشش خدایی نیست – عطار نیشابوری

عشق جز بخشش خدایی نیست این به سلطانی و گدایی نیست هر که او برنخیزد از سر سر عشق را با وی آشنایی نیست عشق…

ادامه مطلب

عطار عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق – عطار نیشابوری

عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق باز نیابی به عقل سر معمای عشق عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا چند کند…

ادامه مطلب