غزلیات عطار نیشابوری
عطار از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد – عطار نیشابوری
از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف…
عطار ازین دریا که غرق اوست جانم – عطار نیشابوری
ازین دریا که غرق اوست جانم برون جستم ولیکن در میانم بسی رفتم درین دریا و گفتم گشاده شد به دریا دیدگانم چون نیکو باز…
عطار ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو – عطار نیشابوری
ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی در دق…
عطار ای دل اندر عشق غوغا چون کنی – عطار نیشابوری
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی خویش را بیهوده رسوا چون کنی آنچه کل خلق نتوانست کرد تو محالاندیش تنها چون کنی دم مزن…
عطار اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش – عطار نیشابوری
اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش وگر بپروردم بندهپروری رسدش ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق گرم چو شمع بسوزد…
عطار ای ز صفات لبت عقل به جان آمده – عطار نیشابوری
ای ز صفات لبت عقل به جان آمده از سر زلفت شکست در دو جهان آمده چشمهٔ آب حیات بیلب سیراب تو تشنه دایم شده…
عطار ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او – عطار نیشابوری
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او منت صد جان بیار و بر سر…
عطار آن نه روی است ماه دو هفته است – عطار نیشابوری
آن نه روی است ماه دو هفته است وان نه قد است سرو برفته است پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو ماه و خورشید طفل…
عطار ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم – عطار نیشابوری
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر…
عطار ای به خود زنده مرده باید شد – عطار نیشابوری
ای به خود زنده مرده باید شد چون بزرگان به خرده باید شد پیش از آن کت به قهر جان خواهند جان به جانان سپرده…
عطار ای همه راحت روان، سرو روان کیستی – عطار نیشابوری
ای همه راحت روان، سرو روان کیستی ملک تو شد جهان جان، جان و جهان کیستی اینت جمال دلبری مثل تو کس ندیدهام هیچ ندانم…
عطار بی رخت در جهان نظر چکنم – عطار نیشابوری
بی رخت در جهان نظر چکنم بی لبت عالمی شکر چکنم رویت ای ترک اگر نخواهم دید زحمت هندوی بصر چکنم چون دریغ آیدم رخت…
عطار این دل پر درد را چندان که درمان میکنم – عطار نیشابوری
این دل پر درد را چندان که درمان میکنم گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو…
عطار بیم است که صد آه برآرم ز جگر من – عطار نیشابوری
بیم است که صد آه برآرم ز جگر من تا بی تو چرا میبرم این عمر به سر من آگاه از آنم که به جز…
عطار پیشگاه عشق را پیشان که یافت – عطار نیشابوری
پیشگاه عشق را پیشان که یافت پایگاه فقر را پایان که یافت در میان این دو ششدر کل خلق جمله مردند و اثر زیشان که…
عطار بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت – عطار نیشابوری
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت داشتم امید آنک بو که در آیی…
عطار تا عشق تو سوخت همچو عودم – عطار نیشابوری
تا عشق تو سوخت همچو عودم یک ذره نماند از وجودم تا بگذشتی چو باد بر من بر خاک فتاده در سجودم یک لحظه ز…
عطار تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام – عطار نیشابوری
تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام اما هزار جان عوض آن گرفتهام چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر ای بس که پشت…
عطار تا که عشق تو حاصل افتادست – عطار نیشابوری
تا که عشق تو حاصل افتادست کار ما سخت مشکل افتادست آب از دیدهها از آن باریم کاتش عشق در دل افتادست در ازل پیش…
عطار ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد – عطار نیشابوری
ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد بس سر که ز هر سویی بر یکدگر اندازد از دیر برون آمد سرمست و پریشان مو یارب که…
عطار چو طوطی خط او پر بر آورد – عطار نیشابوری
چو طوطی خط او پر بر آورد جهان حسن در زیر پر آورد به خوش رنگی رخش عالم برافروخت ز سرسبزی خطش رنگی بر آورد…
عطار چون دربسته است درج ناپدیدش – عطار نیشابوری
چون دربسته است درج ناپدیدش به یک بوسه توان کرد کلیدش شکر دارد لبش هرگز نمیری اگر یک ذره بتوانی چشیدش ندید از خود سر…
عطار چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد – عطار نیشابوری
چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد گویی به غنیمت همه مشک ختن آورد زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار پس از چه سبب…
عطار دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم – عطار نیشابوری
دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم دیدهٔ اخترشمار من ز تیزی نظر سفت هر گوهر که…
عطار رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح – عطار نیشابوری
رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح روی نهفته است تیر روی نهاده است مهر پشت…
عطار خاصیت عشقت که برون از دو جهان است – عطار نیشابوری
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است آن است که هرچیز که گویند نه آن است برتر ز صفات خرد و دانش و عقل…
عطار خطت خورشید را در دامن آورد – عطار نیشابوری
خطت خورشید را در دامن آورد ز مشک ناب خرمن خرمن آورد چنان خطت برآوردست دستی که با خورشید و مه در گردن آورد کلهدار…
عطار ز عشقت سوختم ای جان کجایی – عطار نیشابوری
ز عشقت سوختم ای جان کجایی بماندم بی سر و سامان کجایی نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی نه در جان نه…
عطار زهی زیبا جمالی این چه روی است – عطار نیشابوری
زهی زیبا جمالی این چه روی است زهی مشکین کمندی این چه موی است ز عشق روی و موی تو به یکبار همه کون مکان…
عطار کفر است ز بی نشان نشان دادن – عطار نیشابوری
کفر است ز بی نشان نشان دادن چون از بیچون نشان توان دادن چون از تو نه نام و نه نشان ماند آنگاه روا بود…
عطار گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد – عطار نیشابوری
گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند خون از…
عطار گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد – عطار نیشابوری
گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد شد عمر و نمیبینم از دین اثری…
عطار گر نقاب از جمال باز کنی – عطار نیشابوری
گر نقاب از جمال باز کنی کار بر عاشقان دراز کنی ور چنین زیر پرده بنشینی پرده از روی کار باز کنی از همه کون…
عطار گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم – عطار نیشابوری
گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار راست…
عطار ما رند و مقامر و مباحیایم – عطار نیشابوری
ما رند و مقامر و مباحیایم انگشت نمای هر نواحیایم خون خواره چو خاک جرعه از جامیم خون ریز ز دیده چون صراحیایم هر چند…
عطار مرکب لنگ است و راه دور است – عطار نیشابوری
مرکب لنگ است و راه دور است دل را چکنم که ناصبور است این راه پریدنم خیال است وین شیوه گرفتنم غرور است صد قرن…
عطار مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد – عطار نیشابوری
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد گر با تو دوصد دریا آتش بودم در…
عطار نه یار هرکسی را رخسار مینماید – عطار نیشابوری
نه یار هرکسی را رخسار مینماید نه هر حقیر دل را دیدار مینماید در آرزوی رویش در خاک خفت و خون خور کان ماهروی رخ…
عطار هر روز که جلوه میکند رویش – عطار نیشابوری
هر روز که جلوه میکند رویش بر میخیزد قیامت ز کویش مینتوان دید روی او لیکن میبتوان دید روی در رویش مینتوان یافت سوی او…
عطار هر زمان عشق تو در کارم کشد – عطار نیشابوری
هر زمان عشق تو در کارم کشد وز در مسجد به خمارم کشد چون مرا در بند بیند از خودی در میان بند زنارم کشد…
عطار هر که را اندیشهٔ درمان بود – عطار نیشابوری
هر که را اندیشهٔ درمان بود درد عشق تو برو تاوان بود بر کسی درد تو گردد آشکار کو ز چشم خویشتن پنهان بود گرچه…
عطار هم بلای تو به جان بی قراران میرسد – عطار نیشابوری
هم بلای تو به جان بی قراران میرسد هم غم عشقت نصیب غمگساران میرسد ذرهای غم از تو چون خواهد گدای کوی تو کین چنین…
عطار هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید – عطار نیشابوری
هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید یاران موافق را از خواب برانگیزید یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم می در فکن ای ساقی…
عطار دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست – عطار نیشابوری
دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست واثق مشو به او که به عهد استوار نیست در طبع روزگار وفا و کرم مجوی کین…
عطار سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید – عطار نیشابوری
سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی که حلاوت…
عطار در عشق تو عقل سرنگون گشت – عطار نیشابوری
در عشق تو عقل سرنگون گشت جان نیز خلاصهٔ جنون گشت خود حال دلم چگونه گویم کان کار به جان رسیده چون گشت بر خاک…
عطار صبح برانداخت نقاب ای غلام – عطار نیشابوری
صبح برانداخت نقاب ای غلام میده و برخیز ز خواب ای غلام همچو گلم بر سر آتش نشاند شوق شراب چو گلاب ای غلام بی…
عطار عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد – عطار نیشابوری
عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد فریاد ز کفار به یک بار برآمد در صومعهها نیم شبان ذکر تو میرفت وز لات و…
عطار عشق را پیر و جوان یکسان بود – عطار نیشابوری
عشق را پیر و جوان یکسان بود نزد او سود و زیان یکسان بود هم ز یکرنگی جهان عشق را نو بهار و مهرگان یکسان…
عطار سر زلف تو بوی گلزار دارد – عطار نیشابوری
سر زلف تو بوی گلزار دارد لب لعل تو رنگ گلنار دارد از آن غم که یکدم سر گل نبودت ببین گل که چون پای…