غزلیات عطار نیشابوری
عطار دردی است درین دلم نهانی – عطار نیشابوری
دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی تو مرهم درد بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی من بندهٔ بی کس ضعیفم…
عطار دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید – عطار نیشابوری
دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید جان برافشان هین که جان پرور رسید شربت اسرار را فردا منه زانکه تا این درکشی دیگر رسید…
عطار ای جگر گوشهٔ جانم غم تو – عطار نیشابوری
ای جگر گوشهٔ جانم غم تو شادی هر دو جهانم غم تو به جهانی که نشان نیست ازو غم تو داد نشانم غم تو گر…
عطار آتشی در جملهٔ آفاق زن – عطار نیشابوری
آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علیالاطلاق زن ماه اگر در طاق گردون جفته زد نیست بر حق تو به استحقاق زن پردهٔ عشاق…
عطار از عشق در اندرون جانم – عطار نیشابوری
از عشق در اندرون جانم دردی است که مرهمی ندانم بی روی کسی که کس ندید است خونابه گرفت دیدگانم از بس که نشان از…
عطار اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند – عطار نیشابوری
اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند رو با خدا کنند و جهان را قفا زنند خط وجود را قلم قهر درکشند بر روی هر…
عطار ای راه تو را دراز نایی – عطار نیشابوری
ای راه تو را دراز نایی نه راه تو را سری نه پایی این راه دراز سالکان را کوته نکند مگر فنایی عاشق ز فنا…
عطار ای ز عشقت این دل دیوانه خوش – عطار نیشابوری
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش جان و دردت هر دو در یک خانه خوش گر وصال است از تو قسمم گر فراق هست…
عطار الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری – عطار نیشابوری
الصلا ای دل اگر در عشق او اقرار داری الحذر گر ذرهای در عشق او انکار داری کی توانی دید روی گل که همچون خار…
عطار ای ساقی از آن قدح که دانی – عطار نیشابوری
ای ساقی از آن قدح که دانی پیش آر سبک مکن گرانی یک قطره شراب در صبوحی باشد که به حلق ما چکانی زان پیش…
عطار ای عشق تو با وجود هم تنگ – عطار نیشابوری
ای عشق تو با وجود هم تنگ در راه تو کفر و دین به یک رنگ بی روی تو کعبهها خرابات بی نام تو نامها…
عطار بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت – عطار نیشابوری
بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر…
عطار ای نهان از دیده و در دل عیان – عطار نیشابوری
ای نهان از دیده و در دل عیان از جهان بیرون ولی در قعر جان هر کسی جان و جهان میخواندت خود تویی از هر…
عطار به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم – عطار نیشابوری
به دریایی در افتادم که پایانش نمیبینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او…
عطار ای مرقع پوش در خمار شو – عطار نیشابوری
ای مرقع پوش در خمار شو با مغان مردانه اندر کار شو چند ازین ناموس و تزویر و نفاق توبه کن زین هر سه و…
عطار پشت بر روی جهان خواهیم کرد – عطار نیشابوری
پشت بر روی جهان خواهیم کرد قبله روی دلستان خواهیم کرد سود ما سودایی عشقت بس است گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد خاصه…
عطار تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی – عطار نیشابوری
تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن…
عطار ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد – عطار نیشابوری
ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد ترسا…
عطار تا خطت آمد به شبرنگی پدید – عطار نیشابوری
تا خطت آمد به شبرنگی پدید فتنه شد از چند فرسنگی پدید چون ز تنگت نیست رایج یک شکر جان کجا آید ز دلتنگی پدید…
عطار جان به لب آوردم ای جان درنگر – عطار نیشابوری
جان به لب آوردم ای جان درنگر میشوم با خاک یکسان درنگر چند خواهم بود نی دنیا نه دین عاجز و فرتوت و حیران درنگر…
عطار چارهٔ کار من آن زمان که توانی – عطار نیشابوری
چارهٔ کار من آن زمان که توانی گر بکنی راضیم چنان که توانی داد طلب کردم از تو داد ندادی گر ندهی داد میستان که…
عطار چو از جیبش مه تابان برآید – عطار نیشابوری
چو از جیبش مه تابان برآید خروش از گنبد گردان برآید بسی گل دیدهام اما ز رویش به وقت شرم صد چندان برآید اگر اندیشهٔ…
عطار دم مزن گر همدمی میبایدت – عطار نیشابوری
دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت همچو غواصان دم اندر…
عطار ترسا بچهای کشید در کارم – عطار نیشابوری
ترسا بچهای کشید در کارم بربست به زلف خویش زنارم پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم یعنی که به بندگی ده اقرارم در بندگیش نه…
عطار چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست – عطار نیشابوری
چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست این تویی جزوی به نفس و…
عطار چون سیمبران روی به گلزار نهادند – عطار نیشابوری
چون سیمبران روی به گلزار نهادند گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار نار از…
عطار رفت وجودم به عدم چون کنم – عطار نیشابوری
رفت وجودم به عدم چون کنم هیچ شدم هیچ نیم چون کنم تو همه من هیچ به هم هر دو را چون به هم اندازم…
عطار خاک کوی توام تو میدانی – عطار نیشابوری
خاک کوی توام تو میدانی خاک در روی من چه افشانی سر نگردانم از ره تو دمی گر به خون صد رهم بگردانی با چو…
عطار رهی کان ره نهان اندر نهان است – عطار نیشابوری
رهی کان ره نهان اندر نهان است چو پیدا شد عیان اندر عیان است چه میگویم چه پیدا و چه پنهان که این بالای پیدا…
عطار زان پیش که بودها نبودست – عطار نیشابوری
زان پیش که بودها نبودست بود تو ز ما جدا نبودست چون بود تو بود بود ما بود کی بود که بود ما نبودست گر…
عطار خورد بر شب صبحدم شام ای غلام – عطار نیشابوری
خورد بر شب صبحدم شام ای غلام زنده گردان جانم از جام ای غلام جام در ده و این دل پر درد را وارهان از…
عطار دلم در عشق تو جان برنتابد – عطار نیشابوری
دلم در عشق تو جان برنتابد که دل جز عشق جانان برنتابد چو عشقت هست دل را جان نخواهد که یک دل بیش یک جان…
عطار کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی – عطار نیشابوری
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی به هیچ جای نشانی نداد…
عطار کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست – عطار نیشابوری
کیست که از عشق تو پردهٔ او پاره نیست وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق گر زر…
عطار گر ز سر عشق او داری خبر – عطار نیشابوری
گر ز سر عشق او داری خبر جان بده در عشق و در جانان نگر چون کسی از عشق هرگز جان نبرد گر تو هم…
عطار گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد – عطار نیشابوری
گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم دیوانگی آورد و…
عطار گه به کرشمه دلم ز بر بربایی – عطار نیشابوری
گه به کرشمه دلم ز بر بربایی گه ز تنم جان به یک نظر بربایی ننگ نیاید تو را که هیچ کسی را گه دل…
عطار ما مرد کلیسیا و زناریم – عطار نیشابوری
ما مرد کلیسیا و زناریم گبری کهنیم و نام برداریم دریوزه گران شهر گبرانیم ششپنجزنان کوی خماریم با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم با جملهٔ زاهدان…
عطار من با تو هزار کار دارم – عطار نیشابوری
من با تو هزار کار دارم جانی ز تو بی قرار دارم شبهای وصال میشمردم تا حاصل روزگار دارم گفتی که فراق نیز بشمر چون…
عطار نام وصلش به زبان نتوان برد – عطار نیشابوری
نام وصلش به زبان نتوان برد ور کسی برد ندانم جان برد وصل او گوهر بحری است شگرف ره بدو مینتوان آسان برد دوش سرمست…
عطار نیست آسان عشق جانان باختن – عطار نیشابوری
نیست آسان عشق جانان باختن دل فشاندن بعد از آن جان باختن عشق را جان دگر باید از آنک با چنین جان عشق نتوان باختن…
عطار هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد – عطار نیشابوری
هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد آتش سودای او جانم در آتش میکشد تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد گاه میسوزد چو…
عطار هر که را ذرهای ازین سوز است – عطار نیشابوری
هر که را ذرهای ازین سوز است دی و فرداش نقد امروز است هست مرد حقیقت ابنالوقت لاجرم بر دو کون پیروز است چون همه…
عطار هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی – عطار نیشابوری
هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی آتش سودای خویش در دل و جان افکنی جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن گه…
عطار واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید – عطار نیشابوری
واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید واقعهای مشکل است بسته دری بی کلید تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست خویش بباید فروخت عشق…
عطار قطره گم گردان چو دریا شد پدید – عطار نیشابوری
قطره گم گردان چو دریا شد پدید خانه ویران کن چو صحرا شد پدید گم نیارد گشت در دریا دمی هر که در قطره هویدا…
عطار شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای – عطار نیشابوری
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهای گشت در هر دو جهان هر ذرهای پروانهای ای عجب هر شعلهای از آفتاب روی او گشتت زنجیری…
عطار درآمد دوش ترکم مست و هشیار – عطار نیشابوری
درآمد دوش ترکم مست و هشیار ز سر تا پای او اقرار و انکار ز هشیاری نه دیوانه نه عاقل ز سرمستی نه در خواب…
عطار عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند – عطار نیشابوری
عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والهٔ راهی…
عطار عقل را در رهت قدم برسید – عطار نیشابوری
عقل را در رهت قدم برسید هر چه بودش ز بیش و کم برسید قصهٔ تو همی نبشت دلم چون به سر مینشد قلم برسید…