غزلیات عطار نیشابوری
عطار دلبرم رخ گشاده میآید – عطار نیشابوری
دلبرم رخ گشاده میآید تاب در زلف داده میآید در دل سنگ لعل میبندد کو چنین لب گشاده میآید شهسوار سپهر از پی او میرود…
عطار دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند – عطار نیشابوری
دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند جان به امید وصل تو عزم وفات میکند گرچه ندید جان و دل از تو وفا…
عطار گر رخ او ذرهای جمال نماید – عطار نیشابوری
گر رخ او ذرهای جمال نماید طلعت خورشید را زوال نماید ور ز رخش لحظهای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نماید ذرهٔ سرگشته…
عطار گر نکوییت بیشتر گردد – عطار نیشابوری
گر نکوییت بیشتر گردد آسمان در زمین به سر گردد آفتابی که هر دو عالم را کار ازو همچو آب زر گردد زآرزوی رخ تو…
عطار گنج دزدیده ز جایی پی برم – عطار نیشابوری
گنج دزدیده ز جایی پی برم گر به کوی دلربایی پی برم جان برافشانم چو پروانه ز شوق گر به قرب جانفزایی پی برم عشق…
عطار ما ره ز قبله سوی خرابات میکنیم – عطار نیشابوری
ما ره ز قبله سوی خرابات میکنیم پس در قمارخانه مناجات میکنیم گاهی ز درد درد هیاهوی میزنیم گاهی ز صاف میکده هیهات میکنیم چون…
عطار مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد – عطار نیشابوری
مستغرقی که از خود هرگز به سر نیامد صد ره بسوخت هر دم دودی به در نیامد گفتم که روی او را روزی سپند سوزم…
عطار مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم – عطار نیشابوری
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم صفا کی…
عطار نقد قدم از مخزن اسرار برآمد – عطار نیشابوری
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد چون گنج عیان شد خود بود که خود بر سر بازار برآمد بر خود نگران شد در کسوت ابریشم…
عطار نور روی تو را نظر نکشد – عطار نیشابوری
نور روی تو را نظر نکشد سوز عشق تو را جگر نکشد باد خاک سیاه بر سر آنک خاک کوی تو در بصر نکشد آتش…
عطار هر زمان لاف وفایی می زنی – عطار نیشابوری
هر زمان لاف وفایی می زنی آتشی در مبتلایی می زنی چون که جانی داری اندر مردگی لاف نیکویی ز جایی می زنی بوالعجب مرغی…
عطار هر که را با لب تو پیمان بود – عطار نیشابوری
هر که را با لب تو پیمان بود اجل او از آب حیوان بود هر که روی چو آفتاب تو دید همچو من تا که…
عطار هر مرد که نیست امتحانش – عطار نیشابوری
هر مرد که نیست امتحانش خوابی و خوری است در جهانش میخفتد و میخورد شب و روز تا مغز بود در استخوانش فربه کند از…
عطار هم تن مویم از آن میان که نداری – عطار نیشابوری
هم تن مویم از آن میان که نداری تنگ دلم مانده زان دهان که نداری ننگری از ناز در زمین که دمی نیست سر ز…
عطار غم بسی دارم چه جای صد غم است – عطار نیشابوری
غم بسی دارم چه جای صد غم است زانکه هر موییم در صد ماتم است غم نباشد کانچه پیشان است و پس کم ز کم…
عطار سرمست به بوستان برآمد – عطار نیشابوری
سرمست به بوستان برآمد از سرو و ز گل فغان برآمد با حسن نظارهٔ رخش کرد هر گل که ز بوستان برآمد نرگس چو بدید…
عطار در عشق قرار بیقراری است – عطار نیشابوری
در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است در عشق ز اختیار بگذار عاشق…
عطار صبح رخ از پرده نمود ای غلام – عطار نیشابوری
صبح رخ از پرده نمود ای غلام چند کنی گفت و شنود ای غلام دیر شد آخر قدحی می بیار چند زنم بانگ که زود…
عطار دل به امید وصل تو باد به دست میرود – عطار نیشابوری
دل به امید وصل تو باد به دست میرود جان ز شراب شوق تو بادهپرست میرود از می عشق جان ما یافت ز دور شمهای…
عطار دل رفت وز جان خبر ندارم – عطار نیشابوری
دل رفت وز جان خبر ندارم این بود سخن دگر ندارم گرچه شدهام چو موی بی او یک موی ازو خبر ندارم همچون گویم که…
عطار سر عشقت مشکلی بس مشکل است – عطار نیشابوری
سر عشقت مشکلی بس مشکل است حیرت جان است و سودای دل است عقل تا بوی می عشق تو یافت دایما دیوانهای لایعقل است بر…
عطار صبح بر شب شتاب میآرد – عطار نیشابوری
صبح بر شب شتاب میآرد شب سر اندر نقاب میآرد گریهٔ شمع وقت خندهٔ صبح مست را در عذاب میآرد ساقیا آب لعل ده که…
عطار درآمد دوش دلدارم به یاری – عطار نیشابوری
درآمد دوش دلدارم به یاری مرا گفتا بگو تا در چه کاری حرامت باد اگر بی ما زمانی برآوردی دمی یا می برآری چو با…
عطار درد دل من از حد و اندازه درگذشت – عطار نیشابوری
درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت…
عطار از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد – عطار نیشابوری
از سر زلف دلکشت بوی به ما نمیرسد بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمیرسد روز به شب نمیرسد تا ز خیال زلف…
عطار ازین دریا که غرق اوست جانم – عطار نیشابوری
ازین دریا که غرق اوست جانم برون جستم ولیکن در میانم بسی رفتم درین دریا و گفتم گشاده شد به دریا دیدگانم چون نیکو باز…
عطار ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو – عطار نیشابوری
ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی در دق…
عطار ای دل اندر عشق غوغا چون کنی – عطار نیشابوری
ای دل اندر عشق غوغا چون کنی خویش را بیهوده رسوا چون کنی آنچه کل خلق نتوانست کرد تو محالاندیش تنها چون کنی دم مزن…
عطار اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش – عطار نیشابوری
اگر دلم ببرد یار دلبری رسدش وگر بپروردم بندهپروری رسدش ز بس که من سر او دارم از قدم تا فرق گرم چو شمع بسوزد…
عطار ای ز صفات لبت عقل به جان آمده – عطار نیشابوری
ای ز صفات لبت عقل به جان آمده از سر زلفت شکست در دو جهان آمده چشمهٔ آب حیات بیلب سیراب تو تشنه دایم شده…
عطار ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او – عطار نیشابوری
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او منت صد جان بیار و بر سر…
عطار آن نه روی است ماه دو هفته است – عطار نیشابوری
آن نه روی است ماه دو هفته است وان نه قد است سرو برفته است پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو ماه و خورشید طفل…
عطار ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم – عطار نیشابوری
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر…
عطار ای به خود زنده مرده باید شد – عطار نیشابوری
ای به خود زنده مرده باید شد چون بزرگان به خرده باید شد پیش از آن کت به قهر جان خواهند جان به جانان سپرده…
عطار ای همه راحت روان، سرو روان کیستی – عطار نیشابوری
ای همه راحت روان، سرو روان کیستی ملک تو شد جهان جان، جان و جهان کیستی اینت جمال دلبری مثل تو کس ندیدهام هیچ ندانم…
عطار بی رخت در جهان نظر چکنم – عطار نیشابوری
بی رخت در جهان نظر چکنم بی لبت عالمی شکر چکنم رویت ای ترک اگر نخواهم دید زحمت هندوی بصر چکنم چون دریغ آیدم رخت…
عطار این دل پر درد را چندان که درمان میکنم – عطار نیشابوری
این دل پر درد را چندان که درمان میکنم گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو…
عطار بیم است که صد آه برآرم ز جگر من – عطار نیشابوری
بیم است که صد آه برآرم ز جگر من تا بی تو چرا میبرم این عمر به سر من آگاه از آنم که به جز…
عطار پیشگاه عشق را پیشان که یافت – عطار نیشابوری
پیشگاه عشق را پیشان که یافت پایگاه فقر را پایان که یافت در میان این دو ششدر کل خلق جمله مردند و اثر زیشان که…
عطار بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت – عطار نیشابوری
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت داشتم امید آنک بو که در آیی…
عطار تا عشق تو سوخت همچو عودم – عطار نیشابوری
تا عشق تو سوخت همچو عودم یک ذره نماند از وجودم تا بگذشتی چو باد بر من بر خاک فتاده در سجودم یک لحظه ز…
عطار تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام – عطار نیشابوری
تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام اما هزار جان عوض آن گرفتهام چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر ای بس که پشت…
عطار تا که عشق تو حاصل افتادست – عطار نیشابوری
تا که عشق تو حاصل افتادست کار ما سخت مشکل افتادست آب از دیدهها از آن باریم کاتش عشق در دل افتادست در ازل پیش…
عطار ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد – عطار نیشابوری
ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد بس سر که ز هر سویی بر یکدگر اندازد از دیر برون آمد سرمست و پریشان مو یارب که…
عطار چو طوطی خط او پر بر آورد – عطار نیشابوری
چو طوطی خط او پر بر آورد جهان حسن در زیر پر آورد به خوش رنگی رخش عالم برافروخت ز سرسبزی خطش رنگی بر آورد…
عطار چون دربسته است درج ناپدیدش – عطار نیشابوری
چون دربسته است درج ناپدیدش به یک بوسه توان کرد کلیدش شکر دارد لبش هرگز نمیری اگر یک ذره بتوانی چشیدش ندید از خود سر…
عطار چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد – عطار نیشابوری
چون باد صبا سوی چمن تاختن آورد گویی به غنیمت همه مشک ختن آورد زان تاختنش یوسف دل گر نشد افگار پس از چه سبب…
عطار دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم – عطار نیشابوری
دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم دیدهٔ اخترشمار من ز تیزی نظر سفت هر گوهر که…
عطار رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح – عطار نیشابوری
رطل گران ده صبوح زانکه رسیده است صبح تا سر شب بشکند تیغ کشیده است صبح روی نهفته است تیر روی نهاده است مهر پشت…
عطار خاصیت عشقت که برون از دو جهان است – عطار نیشابوری
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است آن است که هرچیز که گویند نه آن است برتر ز صفات خرد و دانش و عقل…