عطار کفر است ز بی نشان نشان دادن – عطار نیشابوری

کفر است ز بی نشان نشان دادن چون از بیچون نشان توان دادن چون از تو نه نام و نه نشان ماند آنگاه روا بود…

ادامه مطلب

عطار گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد – عطار نیشابوری

گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند خون از…

ادامه مطلب

عطار گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد – عطار نیشابوری

گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد شد عمر و نمی‌بینم از دین اثری…

ادامه مطلب

عطار گر نقاب از جمال باز کنی – عطار نیشابوری

گر نقاب از جمال باز کنی کار بر عاشقان دراز کنی ور چنین زیر پرده بنشینی پرده از روی کار باز کنی از همه کون…

ادامه مطلب

عطار گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم – عطار نیشابوری

گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم سایه‌ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار راست…

ادامه مطلب

عطار ما رند و مقامر و مباحی‌ایم – عطار نیشابوری

ما رند و مقامر و مباحی‌ایم انگشت نمای هر نواحی‌ایم خون خواره چو خاک جرعه از جامیم خون ریز ز دیده چون صراحی‌ایم هر چند…

ادامه مطلب

عطار مرکب لنگ است و راه دور است – عطار نیشابوری

مرکب لنگ است و راه دور است دل را چکنم که ناصبور است این راه پریدنم خیال است وین شیوه گرفتنم غرور است صد قرن…

ادامه مطلب

عطار مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد – عطار نیشابوری

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد گر با تو دوصد دریا آتش بودم در…

ادامه مطلب

عطار نه یار هرکسی را رخسار می‌نماید – عطار نیشابوری

نه یار هرکسی را رخسار می‌نماید نه هر حقیر دل را دیدار می‌نماید در آرزوی رویش در خاک خفت و خون خور کان ماه‌روی رخ…

ادامه مطلب

عطار هر روز که جلوه می‌کند رویش – عطار نیشابوری

هر روز که جلوه می‌کند رویش بر می‌خیزد قیامت ز کویش می‌نتوان دید روی او لیکن می‌بتوان دید روی در رویش می‌نتوان یافت سوی او…

ادامه مطلب

عطار هر زمان عشق تو در کارم کشد – عطار نیشابوری

هر زمان عشق تو در کارم کشد وز در مسجد به خمارم کشد چون مرا در بند بیند از خودی در میان بند زنارم کشد…

ادامه مطلب

عطار هر که را اندیشهٔ درمان بود – عطار نیشابوری

هر که را اندیشهٔ درمان بود درد عشق تو برو تاوان بود بر کسی درد تو گردد آشکار کو ز چشم خویشتن پنهان بود گرچه…

ادامه مطلب

عطار هم بلای تو به جان بی قراران می‌رسد – عطار نیشابوری

هم بلای تو به جان بی قراران می‌رسد هم غم عشقت نصیب غمگساران می‌رسد ذره‌ای غم از تو چون خواهد گدای کوی تو کین چنین…

ادامه مطلب

عطار هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید – عطار نیشابوری

هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید یاران موافق را از خواب برانگیزید یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم می در فکن ای ساقی…

ادامه مطلب

عطار دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست – عطار نیشابوری

دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست واثق مشو به او که به عهد استوار نیست در طبع روزگار وفا و کرم مجوی کین…

ادامه مطلب

عطار سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید – عطار نیشابوری

سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی که حلاوت…

ادامه مطلب

عطار در عشق تو عقل سرنگون گشت – عطار نیشابوری

در عشق تو عقل سرنگون گشت جان نیز خلاصهٔ جنون گشت خود حال دلم چگونه گویم کان کار به جان رسیده چون گشت بر خاک…

ادامه مطلب

عطار صبح برانداخت نقاب ای غلام – عطار نیشابوری

صبح برانداخت نقاب ای غلام می‌ده و برخیز ز خواب ای غلام همچو گلم بر سر آتش نشاند شوق شراب چو گلاب ای غلام بی…

ادامه مطلب

عطار عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد – عطار نیشابوری

عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد فریاد ز کفار به یک بار برآمد در صومعه‌ها نیم شبان ذکر تو می‌رفت وز لات و…

ادامه مطلب

عطار عشق را پیر و جوان یکسان بود – عطار نیشابوری

عشق را پیر و جوان یکسان بود نزد او سود و زیان یکسان بود هم ز یکرنگی جهان عشق را نو بهار و مهرگان یکسان…

ادامه مطلب

عطار سر زلف تو بوی گلزار دارد – عطار نیشابوری

سر زلف تو بوی گلزار دارد لب لعل تو رنگ گلنار دارد از آن غم که یکدم سر گل نبودت ببین گل که چون پای…

ادامه مطلب

عطار شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد – عطار نیشابوری

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت روح از…

ادامه مطلب

عطار در عشق همی بلا همی جویم – عطار نیشابوری

در عشق همی بلا همی جویم درد دل مبتلا همی جویم در مان چه طلب کنم که در عشقش یک درد به صد دعا همی…

ادامه مطلب

عطار در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی – عطار نیشابوری

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود مبر…

ادامه مطلب

عطار ای جان ز جهان کجات جویم – عطار نیشابوری

ای جان ز جهان کجات جویم جانی و چو جان کجات جویم چون نام و نشانت می ندانم بی نام و نشان کجات جویم چون…

ادامه مطلب

عطار ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم – عطار نیشابوری

ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم چون من من نیستم، آخر چرا گویم که من دارم تن و جان محو…

ادامه مطلب

عطار ای جهانی پشت گرم از روی تو – عطار نیشابوری

ای جهانی پشت گرم از روی تو میل جان از هر دو عالم سوی تو صد هزاران آدمی را ره بزد مردم آن نرگس جادوی…

ادامه مطلب

عطار ای دل به میان جان فرو شو – عطار نیشابوری

ای دل به میان جان فرو شو در حضرت بی‌نشان فرو شو تا کی گردی به گرد عالم یک بار به قعر جان فرو شو…

ادامه مطلب

عطار ای دو عالم یک فروغ از روی تو – عطار نیشابوری

ای دو عالم یک فروغ از روی تو هشت جنت خاک‌بوس کوی تو هر دو عالم را درین چاه حدوث تا ابد حبل‌المتین یک موی…

ادامه مطلب

عطار آن را که غمت به خویش خواند – عطار نیشابوری

آن را که غمت به خویش خواند شادی جهان غم تو داند چون سلطنتت به دل درآید از خویشتنش فراستاند ور هیچ نقاب برگشایی یک…

ادامه مطلب

عطار آنها که در هوای تو جان‌ها بداده‌اند – عطار نیشابوری

آنها که در هوای تو جان‌ها بداده‌اند از بی‌نشانی تو نشان‌ها بداده‌اند من در میانه هیچ کسم وز زبان من این شرح‌ها که می‌رود آنها…

ادامه مطلب

عطار ای زلف تو شبی خوش وانگه به روز حاصل – عطار نیشابوری

ای زلف تو شبی خوش وانگه به روز حاصل خورشید را ز رشکت صد گونه سوز حاصل هر تابش مهت را مهری هزار در سر…

ادامه مطلب

عطار ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته – عطار نیشابوری

ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته…

ادامه مطلب

عطار بس نادره جهانی ای جان و زندگانی – عطار نیشابوری

بس نادره جهانی ای جان و زندگانی جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی شاهی خوب رویان ختم است بر تو اکنون بستان خراج…

ادامه مطلب

عطار ای مشک خطا خط سیاهت – عطار نیشابوری

ای مشک خطا خط سیاهت خورشید درم خرید ماهت هرگز به خطا خطی نیفتاد سر سبزتر از خط سیاهت در عالم حسن پادشاهی جان همه…

ادامه مطلب

عطار باد شمال می‌وزد، طرهٔ یاسمن نگر – عطار نیشابوری

باد شمال می‌وزد، طرهٔ یاسمن نگر وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر سبزهٔ تازه روی را، نو خط جویبار بین لالهٔ سرخ…

ادامه مطلب

عطار ای هجر تو وصل جاودانی – عطار نیشابوری

ای هجر تو وصل جاودانی واندوه تو عین شادمانی در عشق تو نیم ذره حسرت خوشتر ز حیات جاودانی بی یاد حضور تو زمانی کفر…

ادامه مطلب

عطار باده ناخورده مست آمده‌ایم – عطار نیشابوری

باده ناخورده مست آمده‌ایم عاشق و می پرست آمده‌ایم ساقیا خیز و جام در ده زود که نه بهر نشست آمده‌ایم خیز تا از خودی…

ادامه مطلب

عطار باز آمده‌ای از آن جهانم من – عطار نیشابوری

باز آمده‌ای از آن جهانم من پیدا شده‌ای از آن نهانم من کار من و حال من چه می‌پرسی کین می‌دانم که می ندانم من…

ادامه مطلب

عطار تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری – عطار نیشابوری

تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری سر یک موی سر مفراز…

ادامه مطلب

عطار جانا دهنی چو پسته داری – عطار نیشابوری

جانا دهنی چو پسته داری در پسته گهر دو رسته داری صد شور به پسته در فتاده است زان قند که مغز پسته داری قندیم…

ادامه مطلب

عطار تورا گر نیست با من هیچ کاری – عطار نیشابوری

تورا گر نیست با من هیچ کاری مرا با تو بسی کار است باری منت پیوسته خواهم بود غمخوار توم گرچه نباشی غمگساری ز حل…

ادامه مطلب

عطار جهان جمله تویی تو در جهان نه – عطار نیشابوری

جهان جمله تویی تو در جهان نه همه عالم تویی تو در میان نه چه دریایی است این دریای پر موج همه در وی گم…

ادامه مطلب

عطار چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی – عطار نیشابوری

چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی ز کجات جویم ای جان که…

ادامه مطلب

عطار دلم قوت کار می‌برنتابد – عطار نیشابوری

دلم قوت کار می‌برنتابد تنم این همه بار می‌برنتابد دل من ز انبارها غم چنان شد که این بار آن بار می‌برنتابد چگونه کشد نفس…

ادامه مطلب

عطار دوش دل را در بلایی یافتم – عطار نیشابوری

دوش دل را در بلایی یافتم خانه چون ماتم سرایی یافتم گفتم ای دل چیست حال آخر بگو گفت بوی آشنایی یافتم همچو گویی در…

ادامه مطلب

عطار دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی – عطار نیشابوری

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان حلقه بزدم گفتا…

ادامه مطلب

عطار چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد – عطار نیشابوری

چون زلف بیقرارش بر رخ قرار گیرد از رشک روی مه را در صد نگار گیرد از بس که حلقه بینی در زلف مشکبارش صد…

ادامه مطلب

عطار چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست – عطار نیشابوری

چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست من کیم یک شبنم از دریای بی‌پایان تو گر…

ادامه مطلب

عطار روی تو کافتاب را ماند – عطار نیشابوری

روی تو کافتاب را ماند آسمان را به سر بگرداند مرکب عشق تو چو برگذرد خاک در چشم عقل افشاند هر که عکس لب تو…

ادامه مطلب