غزلیات طغرل احراری
آه از جوش صفای طبع معنیزای من
آه از جوش صفای طبع معنیزای من زنگ غم آیینهسان بگرفته سر تا پای من! عاقبت از دست نیرنگ زلیخای قدر گوشه زندان محنت شد…
از نگه تیری به جانم آن کمانابرو زند
از نگه تیری به جانم آن کمانابرو زند شکر الطافش مرا بر تن سر از هر مو زند تاب لعل میْپرستش قیمت از گوهر برد…
یار به من باز جفا میکند
یار به من باز جفا میکند ترک مدارا و وفا میکند میزندم گرچه به تیر نگه رحمت و بیرحمی نما میکند میکشدم هر نفسی چند…
هر کس که رخ تو دید جانا
هر کس که رخ تو دید جانا عاشق به تو گشت آن زمانا مرغ دل صد هزار عاشق در قید تو شد ز بحر دانا…
هر کجا آن شوخ گر صیدی به ابرو میزند
هر کجا آن شوخ گر صیدی به ابرو میزند بسملش چون ماه نو بر چرخ پهلو میزند دی به گلگشت چمن نخلش خرام آورد بار…
میروم از خویش هر ساعت ز دنبال نفس
میروم از خویش هر ساعت ز دنبال نفس محمل ما را بود ساز شکست دل جرس میتوان امروز بودن فرش پای آفتاب شبروان راه را…
گرچه در راه محبت در تک و تازم هنوز
گرچه در راه محبت در تک و تازم هنوز نیست مضرابم برون پرده سازم هنوز بس که بودم از بهار حسن گلچین وفا از شکست…
کاش در بزم ادب من دلبری میداشتم
کاش در بزم ادب من دلبری میداشتم پیش خود مانند مینا ساغری میداشتم رایتم از عشق او میسود سر اندر فلک گر ز نقش خاک…
عبدالکریم
عبدالکریم عشق را حسن تو قانون دگر پیدا کند وامق از مهر تو ترک پیشه عذرا کند بلبل و قمری به باغ از حسرت قد…
شب که در دل عکس خورشید رخ او جا گرفت
شب که در دل عکس خورشید رخ او جا گرفت ظلمت هر ذرهام باج از ید بیضا گرفت سرفرازان را به عالم جو تواضع چاره…
ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را
ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم خوشا…
در کشور ملاحت شاهی تو را تمام است
در کشور ملاحت شاهی تو را تمام است شمشاد و سرو و طوبی با قامتت غلام است در هر کجا که بینم اوصاف خلق و…
چون نی گرفته ملک جهان را فغان ما
چون نی گرفته ملک جهان را فغان ما نبود به غیر ناله متاع دکان ما ما عاشقیم و شهره آفاق گشتهایم عالم پر است از…
تا کمند زلف او صد دل به یک مو میکشد
تا کمند زلف او صد دل به یک مو میکشد بار منت مرغ دل از خال هندو میکشد مردم چشم مرا از شش جهت تسخیر…
پرده صبح نگه را بر رخ دلدار در
پرده صبح نگه را بر رخ دلدار در توتیا با چشم خود از خاک این دربار بر رنگ زردم از طلا گشتن به وصلش راه…
بساط هستی خود را به راهت خاک میسازم
بساط هستی خود را به راهت خاک میسازم اگر باشد زمین ناساز با افلاک میسازم! لبم از آتش شوق محبت خشک شد لیکن ز اشک…
بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او
بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش…
ای عارض گلگون تو از باده گهرریز
ای عارض گلگون تو از باده گهرریز شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز ابروی تو خم گشته است از بار تغافل از باده…
آنکه تسلیم سجود خاک پایش شد سر است
آنکه تسلیم سجود خاک پایش شد سر است رهبر آیینه مطلب صفای جوهر است طائر عشق از پر و بال هوس باشد بری آنکه در…
از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما
از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما ریشه نخل امید از چشم تر داریم ما بس که باشد جنس ما را گرمی بازار غم…
یاد ایامی که سوی ما خرامی داشتی
یاد ایامی که سوی ما خرامی داشتی با کف از میخانه الطاف جامی داشتی! از بهار عارضت نظارهام میچید گل چون نگه در خانه چشمم…
هرکجا شوق توام ساغر کش آمال بود
هرکجا شوق توام ساغر کش آمال بود صبح عشرت سربلند و شام غم پامال بود داشتم از زلف او سرمایه عیش ابد تا سواد خط…
نرگس مست تو آلوی هراتم ندهد
نرگس مست تو آلوی هراتم ندهد حلقه زلف تو از بند نجاتم ندهد! جانب کوی تو خواهم که کنم پروازی شهپر بال رسایی به قناتم…
میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب
میرسد از ناله بر گردون لوای عندلیب شاخ گل چون تخت جم باشد برای عندلیب در چمن امروز در دربار شاهنشاه گل هیچ کس را…
لبت لعل و قدت طوبی رخت گل
لبت لعل و قدت طوبی رخت گل منم در گلشن حسن تو بلبل به دور مه فکندی زلف مشکین کشیدی خط بطلان تسلسل ازآن روزی…
قدر مسیحا برد لعل سخندان او
قدر مسیحا برد لعل سخندان او عقد ثریا درد گوی گریبان او روضه فردوس را نسبت کویش مده! گلشن جنت کجا طرف گلستان او؟! شحنه…
طربپیمای عشقم خاکساریهاست معراجم
طربپیمای عشقم خاکساریهاست معراجم تپیدنها بود طومار نبض سعیالحاجم چراغم یافت آخر از خموشی سرفرازیها مرصع شد ز سنگ سرمه گویا گوهر تاجم سفیر بلبل…
سیدجان
سیدجان سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او یک سو دریده پیرهن گل از گل…
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش درین گلشن ندانم آتش شوق کی بالا…
در غمت جان دادم و اما تو در نازی هنوز
در غمت جان دادم و اما تو در نازی هنوز در بساط عشق رخماتم تو شهبازی هنوز تیغ ابرو بیگنه عریان به قتلم کردهای چون…
چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم
چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم به صد مضراب میتازد فغانم لیک خاموشم اگر چندی که چون سروم درین گلشن به آزادی…
تا کشد از رخ نقاب آن ماه سیمینساق من
تا کشد از رخ نقاب آن ماه سیمینساق من غوطه در حیرت زند این دیده مشتاق من طاق ابرویش بدیدم جفت کلفت شد دلم رفت…
تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را
تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را سرمه از بخت سیه در کام فریاد من…
بلند است از فلک مأوای بیدل
بلند است از فلک مأوای بیدل نباشد هیچ کس را جای بیدل! نمایم توتیای دیده خویش اگر یابم غبار پای بیدل ندیدم از سخنگویان عالم…
برنمیآید برون از سینه آسان نالهام
برنمیآید برون از سینه آسان نالهام سرمهسان در عهد چشمش بسته پیمان نالهام از تو ای شور جنون ساز دگر دارم هوس تا شود از…
ای عشق بلای جان شدستی
ای عشق بلای جان شدستی اندر دل ناتوان شدستی! کردست مرا فراق پیرم با تو نگرم جوان شدستی! رازم ز تو گشته آشکارا تو از…
آنقدر دارد صفا آیینه رخسار یار
آنقدر دارد صفا آیینه رخسار یار عکس چون نظاره از لغزش نمیگیرد قرار! جوهر فرد دهانش جزو بیاجزاء بود از جوار قسمت او مدعی شد…
از کمال روشنی در دیده شد جای چراغ
از کمال روشنی در دیده شد جای چراغ کس نباشد در جهان امروز همتای چراغ! راه تاریک است و تو مغرور شمع دل مشو روشنی…
یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف
یار ما را پیرهن از برگ گل باشد لطیف از حریر پرتو مه بر رخش دارد نظیف غنچهاش هر دم برد از آتش یاقوت آب…
هر کس که دارد یک دلبر فیض
هر کس که دارد یک دلبر فیض محوست گویا در منظر فیض در هر دو عالم هرگز نمیری گر گشته گردی از خنجر فیض! در…
ندانم نشئه از پیمانه چشم که در جامم
ندانم نشئه از پیمانه چشم که در جامم زند بر هم دم صبح نشاطم ظلمت شامم! به دیوان خیالم نیست غیر از ابجد عشقش ز…
مردانقلی
مردانقلی ماه تمام من که منم مستمند تو مرغ دلم فتاده به دام کمند تو رفتار خویش کبک دری ترک میکند بیند اگر خرام قد…
گرفتار کمند آن خم زلف بناگوشم
گرفتار کمند آن خم زلف بناگوشم حبابآسا به سودای خیالش خانهبردوشم! ادیبا با من از درس خرد دیگر مگو حرفی چو مجنون در خیال طره…
قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما
قامتی در زیر بار عشق خم داریم ما نغمهای از ساز دل بی زیر و بم داریم ما خاکساری نیست کم از دستگاه اعتبار بوریای…
عالمی از روی او دارد گلستان در بغل
عالمی از روی او دارد گلستان در بغل بر رخش نظاره را باشد چراغان در بغل از سواد جعد زلفش هر زمان بر لوح دل…
سید سلام
سید سلام سرم به زیر قدوم تو گر غبار شود ز یمن مقدم تو خوان من مزار شود یکی گذر به سر تربتم که بعد…
ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید
ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید ز شام غم سیه روزم شب تار اینچنین باید! نمیباشد به غیر یأس دیگر دستگیر من به…
در غم عشق تو آخر ناتوان خواهم شدن
در غم عشق تو آخر ناتوان خواهم شدن عاقبت در خاک چون تیر کمان خواهم شدن عاشقان را خاکساری رتبه آزادگیست زیر پای توسنت چون…
حبیبجان
حبیبجان حلاوت در دلم از عشق جانان ز وصلش گشتهام چون غنچه خندان به سر از عشق او صد شور و غوغا به دل از…
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم زلف…