غزلیات – صائب تبریزی
نشاط جهان را بقایی نباشد
نشاط جهان را بقایی نباشد گل رنگ وبورا وفایی نباشد خوشا رهنوردی که خود را به همت به جایی رساند که جایی نباشد کند سیر…
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است زان گره کز زلف او در کار من افتاده است هر که دارد فکر یوسف، گر چه در…
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم
ندیدم روز خوش تا چون قلم روی سخن دیدم به زیر تیغ رفتم تا زبند آزاد گردیدم زپیچ و تاب جوهردار گردید استخوان من زبس…
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته
تا مه روی تو پرتو بر جهان انداخته پیش هر ویرانه گنج شایگان انداخته پنجه زورآوران فکر را اندیشه ات بر زمین عجز چون برگ…
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر
نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر که از هر داغ دارد درنظر پیمانه دیگر پریشان سیر ناقوسی ز دل در آستین دارم که آوازش برآید…
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟
تا کی از خواب گران پرده دولت سازی؟ چشمه خضر نهان در دل ظلمت سازی خلوت گور ترا جنت دربسته شود گر درین نشائه به…
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق
نتوان به پای سعی رسیدن به طور عشق خوابیده تر ز زلف بود راه دور عشق دست ستیزه در کمر بیستون کند درهر سری که…
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را گلهای چمن آینه کردند پرم را از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت هر چند فشاندند به…
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را
ناله من می زند ناخن به دل ناهید را گریه من تازه رو دارد گل خورشید را خط آزادی است از اهل طمع، بی حاصلی…
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه
تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه عالم روشن به چشم آب حیوان شد سیاه چشمه خورشید در گرد کدورت غوطه زد…
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست
نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست سایه بالای او از سرکشی همدوش اوست باده تلخی که ما را در سماع آورده است نه خم…
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود
تا خیال لب لعل تو مرا در سر بود جگر سوخته ام خال لب کوثر بود عشرت روی زمین بود سراسر از من سایه سرو…
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن
میسر نیست با هوش وخرد بی دردسر بودن گوارا می کند وضع جهان را بی خبر بودن نباشد بر دلم چون سرو از بی حاصلی…
تا چند نقشبند تمنا شویم ما
تا چند نقشبند تمنا شویم ما آیینه دار جلوه عنقا شویم ما چون موجه سراب درین دشت پر فریب با جان بی نفس پی دنیا…
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن
می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن نوبهار خنده گل در گریبان بگذرد عالم افروزی…
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند همه گلهای چمن در پس دیوار شدند ای بسا خیره نگاهان که به یک چشم زدن…
می کند دست نوازش هم دل ما راخموش
می کند دست نوازش هم دل ما راخموش خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش بازی جنت مخور، ازحال آدم پندگیر درگذر…
تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا
تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا در جهان پاکبازی فقر هم دام بلاست…
می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟
می کجا مهر حجاب از لب ما بردارد؟ نه حباب است که هر موج ز جا بردارد رشته گوهر سیراب شود مژگانش هرکه خار از…
تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد
تا به تسلیم و رضا قانع دل خودکام شد موجه بیتابی من لنگر آرام شد کعبه جویان را اگر گردید بی چشمی حجاب دیده ما…
می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد
می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک…
خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟
خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟ سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟ ریشه در بیضه فولاد دواند جوهر دل چون موم…
می زند از گریه موج خوشدلی ابروی من
می زند از گریه موج خوشدلی ابروی من آب چون شمشیر جوهر می شود در جوی من خاک راهم، لیک از من چرخ باشد در…
خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما از آفتاب دامن تر می بریم ما یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب دیوانگی به جای…
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست با پریشان نظری بس که بدم، می…
خامش گویا بود چشم سخنگوی تو
خامش گویا بود چشم سخنگوی تو نقطه بسم الله است خال بر ابروی تو خال سیه فام تو مرکز وحدت بود دایره کثرت است سلسله…
می به رغم عالم پرشور می باید کشید
می به رغم عالم پرشور می باید کشید غم چو زور آرد می پرزور می باید کشید منت مرهم زچشم شور می باید کشید ناز…
خال را سرمایه زلف پریشان یافتم
خال را سرمایه زلف پریشان یافتم در سواد نقطه ای سی جزو قرآن یافتم در سواد خال سیر زلف کردم مو بمو مد بسم الله…
موج شراب و موجه آب بقا یکی است
موج شراب و موجه آب بقا یکی است هر چند پرده هاست مخالف، نوا یکی است هر موج ازین محیط اناالبحر می زند گر صد…
خاکساری از بزرگان جهان زیبنده است
خاکساری از بزرگان جهان زیبنده است با زمین، افتادگی از آسمان زیبنده است از شکستن می فزاید رتبه طرف کلاه سر به پیش انداختن از…
منه زنهار ای غافل ز حد خود قدم بیرون
منه زنهار ای غافل ز حد خود قدم بیرون که ریزد خون خود صیدی که آید از حرم بیرون چه کشتی ها که از آب…
خاطر آزرده را سیر گلستان می گزد
خاطر آزرده را سیر گلستان می گزد شور بلبل، خنده گل، بوی ریحان می گزد موسی از شرم صفای ساعد سیمین او همچو طفلان آستین…
منگر به چشم کم به دل داغدار ما
منگر به چشم کم به دل داغدار ما فانوس شمع طور بود لاله زار ما آید اگر چه قطره ما خرد در نظر آن بحر…
حیف است عمر صرف تماشا کند کسی
حیف است عمر صرف تماشا کند کسی چون باز بی شکار نظر وا کند کسی آیینه است عالم و سیماب رهروان آسودگی چگونه تمنا کند…
من نه آن دریای پرشورم که خس پوشم کنند
من نه آن دریای پرشورم که خس پوشم کنند یا به گفتار خنک دلسرد از جوشم کنند از فروغ مهر تابان زندگی گیرم زسر چون…
حقوق خدمت اگر در حساب خواهد بود
حقوق خدمت اگر در حساب خواهد بود ز رشک من دل عالم کباب خواهد بود اگر چه پای سفر نیست جسم زار مرا سرشک من…
من که از داغ جنون ساغر سرشار باشم
من که از داغ جنون ساغر سرشار باشم خاک بر فرقم اگر منت دستار باشم روی در دامن صحرای جنون می آرم چند بنشینم و…
دوزخ اهل نظر، پاس نگه داشتن است
دوزخ اهل نظر، پاس نگه داشتن است چه بهشتی است که معشوقه ما بازاری است! راه عشق از خودی توست چنین پست و بلند اگر…
ملال در دل آزاده جا نمی گیرد
ملال در دل آزاده جا نمی گیرد زمین ساده ما نقش پا نمی گیرد حریف پرتو منت نمی شود دل من ز صیقل آینه من…
دهان تنگ تو هرخرده دان نمی داند
دهان تنگ تو هرخرده دان نمی داند که غیب را بجز از غیب دان نمی داند اگر چه گام نخستین گذشتم از دوجهان هنوز شوق…
مکن ز باده لعلی لب چو مرجان سرخ
مکن ز باده لعلی لب چو مرجان سرخ ز پشت دست ندامت مساز دندان سرخ ز غوطه ای که به خون زد خدنگ، دانستم که…
دم گرمی طمع از ناله های آتشین دارم
دم گرمی طمع از ناله های آتشین دارم که مشکل عقده ها در پیش از آن چین جبین دارم مکن گستاخ سیر گلستانش ای تماشایی…
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل که شب زلف بود زنده زبیداری دل بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد…
دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او
دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او ریشه در آیینه چون جوهر کند تمثال او حیرت آن روی آتشناک مهر لب شده…
معشوق در برابر و مهتاب درنظر
معشوق در برابر و مهتاب درنظر آید دگر چگونه مرا خواب درنظر از روی آتشین تودل آب می شود گردد زآفتاب اگر آب درنظر در…
دلبری از خم گیسوی سخن می آید
دلبری از خم گیسوی سخن می آید بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید عقده دل که در او ناخن الماس شکست فتحش…
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته…
دل می تپد مگر خبر یار می رسد
دل می تپد مگر خبر یار می رسد جان در ترددست که دلدار می رسد از چشمخانه رخت برون می برد غبار گویا که بوی…
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز بید مجنون سر…
دل گشاده من گلستان من باشد
دل گشاده من گلستان من باشد سراب من نفس خونچکان من باشد به شرح حال به حرف احتیاج نیست مرا که بوی سوختگی ترجمان من…