غزلیات – صائب تبریزی
هلاک جلوه برق است آشیانه من
هلاک جلوه برق است آشیانه من بغل چو موج گشاید به سیل خانه من خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد که جغد خانه جدا می…
چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را
چهره ات گل در گریبان می کند آیینه را طره ات سنبل به دامان می کند آیینه را از سر زانو اگر یک دم گذاری…
هزار رنگ گل فیض در گل صبح است
هزار رنگ گل فیض در گل صبح است اثر ز حلقه به گوشان بلبل صبح است بهار عیش که سرسبزی نشاط ازوست نمکچشی ز شکر…
چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا
چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا به دامن از ندامت قطره چندی ببار اینجا کف افسوس ازین دریای پرگوهر مبر با خود ز…
هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد
هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد دو جهان یکقلم از طاق دل او افتاد تا قیامت نتواند به ته پا نگریست چشم…
چه شوخی از نگه بیگناه ما شده است؟
چه شوخی از نگه بیگناه ما شده است؟ که شرم تشنه به خون نگاه ما شده است خدای تیغ ترا مهربان ما سازد که سخت…
هردم نه بی سبب دل ما رقص می کند
هردم نه بی سبب دل ما رقص می کند کز شوق کعبه قبله نما رقص می کند بی آفتاب ذره نخیزد ز جای خویش از…
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی چه…
هر نظر بازی که آن لبهای خندان دیده است
هر نظر بازی که آن لبهای خندان دیده است برگ عیش عالمی در غنچه پنهان دیده است از گریبان لعل را چون اخگر اندازد برون…
چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند
چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند در فردوس به روی دل ما بگشایند وسعت دایره کون و مکان چندان نیست که به یکبار…
هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست
هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست گفتگو با زاهدان تلقین خون مرده است پشت سر بسیار خواهد دید عمر خضر را از…
چنین ساقی اگر دور شراب ناب گرداند
چنین ساقی اگر دور شراب ناب گرداند بساط خاک را در یک نفس گرداب گرداند از ان هر لحظه باشد جانبی روی نیاز من که…
هر که دل در غمزه خونریز آن جلاد بست
هر که دل در غمزه خونریز آن جلاد بست رشته جان بر زبان نشتر فصاد بست سنگ اگر در مرگ عاشق خون نمی گرید، چرا…
چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟
چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟ کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟ ترک آداب بود حاصل هنگامه می می حرام است بر…
هر که چون زانوی خود آینه داری دارد
هر که چون زانوی خود آینه داری دارد روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد می کند جام علاجش به پف کاسه گری…
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟
چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟ خویش را آراستن، آیینه پنهان ساختن پنجه خورشید را در آستین دزدیدن است عشق را در پرده ناموس…
هر که با خود درد و داغ دلستان را می برد
هر که با خود درد و داغ دلستان را می برد بی تکلف حاصل کون و مکان را می برد گردش چشمی که من دیدم…
چنان که سرمه سواد نظر کند روشن
چنان که سرمه سواد نظر کند روشن مرا نظاره خط چشم تر کند روشن به نور عقل نبردیم ره ز خود بیرون مگر که عشق…
هر کف خاک ز احسان تو جانی دارد
هر کف خاک ز احسان تو جانی دارد هر حبابی ز محیط تو جهانی دارد هیچ قفلی به کلید دگری وا نشود هر زبان گوشی…
چگونه جان برد صید از کمین چشم فتانش؟
چگونه جان برد صید از کمین چشم فتانش؟ که گیراتر بود از خون ناحق تیغ مژگانش ز فیض عشق بر خورشید رخساری نظر دارم که…
هر غباری گرده چابک سواری بوده است
هر غباری گرده چابک سواری بوده است هر سر خاری خدنگ جان شکاری بوده است لاله کز خون جگر امروز ساغر می زند بر سریر…
چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا
چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا شب کار من گداختن و روز مردن است تا…
هر رهروی دچار به منزل نمی شود
هر رهروی دچار به منزل نمی شود این راه قطع بی کشش دل نمی شود زنجیر موج مانع شور محیط نیست مجنون ما به سلسله…
چشم ما پوشیده از خواب پریشان گشته است
چشم ما پوشیده از خواب پریشان گشته است از هجوم سنبل این سرچشمه پنهان گشته است تا چه باشد نوشخند آن عقیق آبدار کز جواب…
هر چه در دل نقش بندد آدمی آن می شود
هر چه در دل نقش بندد آدمی آن می شود خاک مجنون زود بازیگاه طفلان می شود لاله و ریحان نگیرد جای درد و داغ…
چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند
چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند به ازان است که صد گرسنه را سیر کند سالها شد دل خوش مشرب ما ویران است…
هر تیره دل کجا شنود بوی پیرهن؟
هر تیره دل کجا شنود بوی پیرهن؟ دلهای باصفا شنود بوی پیرهن یعقوب ما ز چشم چو دستار خویشتن بی منت صبا شنود بوی پیرهن…
چشم بیدار چراغی است که در منزل اوست
چشم بیدار چراغی است که در منزل اوست دل بیتاب سپندی است که در محفل اوست شکوه از تنگدلی شیوه آگاهان نیست که فتوحات جهان…
نیستم غمگین که خالی چون کدویم می کنند
نیستم غمگین که خالی چون کدویم می کنند کز می گلرنگ صاحب آبرویم می کنند دست من چون برگ تاک از رعشه ساغر گیر نیست…
چرخ مقوس است ترا خانه کمان
چرخ مقوس است ترا خانه کمان بگذر چو تیر راست ز کاشانه کمان دست از ستم بدار که در هر گشاد تیر شیون بلند می…
نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود
نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود حسن از آیینه محال است که دلگیر شود دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید لب…
چراغ طور نسوزد اگر کلیم شوم
چراغ طور نسوزد اگر کلیم شوم شکفتگی نکند گل اگر نسیم شوم بس است جوهر ذاتی مرا، نه آن گهرم که گر صدف برود از…
نیست سنگ کم اگر در پله میزان ترا
نیست سنگ کم اگر در پله میزان ترا کعبه و بتخانه باشد در نظر یکسان ترا تا نبندی رخنه چشم و دهان و گوش را…
جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است
جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است کشتی می را چرا ساقی به خشکی بسته است؟ مشکل است از روی آتشناک دل برداشتن ورنه آتش…
نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا
نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا از ته دل گرد سر در هر نظر گردم ترا می کند بی دست و…
جهان فروز چنان گشت باده گلرنگ
جهان فروز چنان گشت باده گلرنگ که از شمار شرر می دهد خبر دل سنگ چکیده جگر شعله است نغمه عود کمند عشرت رم کرده…
نیست بر سبزان گلشن، دیده پر خون ما
نیست بر سبزان گلشن، دیده پر خون ما تیغ خونخوار تو باشد سبز ته گلگون ما دور گردی می کند نزدیک، راه دور را ناز…
جمعی که دل به طره طرار بسته اند
جمعی که دل به طره طرار بسته اند اول کمر به رشته زنار بسته اند در بحر تلخ آب گهر نوش می کنند جمعی که…
نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را
نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را سیل می روبد ز راه خود خس و خاشاک را پیش خورشید قیامت ابر نتواند گرفت…
جلوه مستانه آن سرو قامت را ببین
جلوه مستانه آن سرو قامت را ببین چشم بگشا موجه دریای رحمت را ببین سر به جای ذره می رقصد درین نخجیرگاه تیغ بازی های…
نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟
نور شمع طور کی گردد زهر محفل بلند؟ کی شود این شعله جانسوز از هر دل بلند؟ دوری راه طلب از همت کوتاه ماست چون…
جز آن لبهای میگون دل راچاره دیگر
جز آن لبهای میگون دل راچاره دیگر نمی چسبد کباب من به آتشپاره دیگر به تسلیم از محیط بیکران جان می توان بردن بجز بیچارگی…
نه همین سرگشته ما را دور گردون کرده است
نه همین سرگشته ما را دور گردون کرده است خضر را خون در جگر این نعل وارون کرده است مهره مومی است در سر پنجه…
جذبه شوق اگر از جانب کنعان نرسد
جذبه شوق اگر از جانب کنعان نرسد بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد کعبه در دامن شبگیر بلند افتاده است سیل پر زور محال است…
نه گل نه لاله درین خارزار می ماند
نه گل نه لاله درین خارزار می ماند دویدنی به نسیم بهار می ماند مآل خنده بودگریه پشیمانی گلاب تلخ ز گل یادگار می ماند…
جان و دل را رایگان آن دشمن جان برنداشت
جان و دل را رایگان آن دشمن جان برنداشت دین و ایمان را به هیچ آن نامسلمان برنداشت در رسایی حلقه های زلف کوتاهی نداشت…
نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو
نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو که به دل بردن ما بست کمر شکر تو دل دو نیم است ز…
جان بی مغزان به خاک تیره واصل می شود
جان بی مغزان به خاک تیره واصل می شود کاروان کف بیابان مرگ ساحل می شود می شودتن، روح تن پرور به اندک فرصتی قطره…
نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من
نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من نمک پرورده عشق است مغز استخوان من زمین تنگ میدان نیست جای گرم جولانان وگرنه توسن…
جام در دور به اندازه مخمور بیار
جام در دور به اندازه مخمور بیار پیش آشفته دماغان سرپرشور بیار نشد از مرهم کافور خنک سینه ما کف خاکستری از انجمن طور بیار…