غزلیات – صائب تبریزی
معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را
معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را به خون غلطیدن من سنگ را در گریه…
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست می زاید از تعلق ما، هر غمی که هست خود را ز واصلان دیار فنا شمار تا بر…
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باده برده را با زاهد فسرده مکن گفتگوی عشق تلقین نکرده است کسی خون…
دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟
دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟ سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟ بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟ شومی جغد…
مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست
مستی حسن، هم از ساغر سرشار خودست باده لعلیش از لعل گهربار خودست می توان یافتن از حلقه شدنهای خطش که به صد چشم دلش…
دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد
دل ما بر سیه روزان فقر از خود فزون سوزد چراغ خانه ما در برون بیش از درون سوزد به چشم روشنم از اشک خواهد…
یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان
یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان در ملک بی نشانی خود را به نام گردان کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد پیش از…
دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟
دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟ فروغ ماه می باید رگ خواب کتان گیرد کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من…
یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می رود…
دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است
دل شب وصل تو از صبح مکدر شده است عیش من تلخ ازین قند مکرر شده است چه شکایت کنم از گرمی صحرای طلب؟ من…
ویرانه های کهنه بود جای مور و مار
ویرانه های کهنه بود جای مور و مار در طبع پیر حرص و تمناست بیشتر در پرده حجاب کند غنچه نوشخند دلهای شب گشایش دلهاست…
دل ز سیر وسلوک بینا شد
دل ز سیر وسلوک بینا شد قطره بر خویش گشت دریا شد یافتم در دل آنچه می جستم خضر من نقطه سویدا شد رنگ می…
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم از در…
دل رمیده به امید این جهان مگذار
دل رمیده به امید این جهان مگذار به شاخ بی ثمر بیدآشیان مگذار بهشت ،تشنه دیدارخودحسابان است حساب خود زکسالت به دیگران مگذار ترابه چاه…
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟ به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟ ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم به خون مرده من…
دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است
دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است بالین و بستر از گل بی خار کرده است روشن گهر کسی است که هر خوب…
وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست
وصل زلف او به دست کوشش تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست بارها سیلاب را در نیمه راه افکنده ام آهنین پایی…
دل چون کمال یافت سخن مختصر شود
دل چون کمال یافت سخن مختصر شود لب وا نمی کند چو صدف پر گهر شود آیینه شکوه بیهده از زنگ می کند اینش سزاست…
دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد
دل چرخ بداختر نرم از یارب نمی گردد به افسون این گره باز از دم عقرب نمی گردد نمی آید زچندین چشم کار یک دل…
دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟
دل بی دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟ چسان مشت خسی این برق جولان را نگه دارد؟ درین موسم که صد فریاد…
دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار
دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار آب چون شد دل، غم دوری خیال باطل است…
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است گردید توتیای قلم استخوان، هنوز سنگ ملامت از پی…
دل از خاکساری بهشت خدا شد
دل از خاکساری بهشت خدا شد ز گرد یتیمی گهر بی بها شد طبیبان همان روز گشتند مجنون که دیوانه ما به دارالشفاشد نیفتد ز…
دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست
دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست زنهار تن به سایه بال هما مده تا آفتابروی قناعت میسرست…
دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟
دست در یوزه خسیسانه به بالا چه کنم؟ طرف وعده کریم است تقاضا چه کنم؟ نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه ننهم روی خود از…
درین سفر که توکل شده است راهبرم
درین سفر که توکل شده است راهبرم یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم چنان ربوده مرا لذت سبکباری که تن به گرد یتیمی…
درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش
درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش هرکجا دام تماشایی که بینی دانه باش کفر و دین را پرده دار جلوه معشوق دان گاه دربیت…
درد تو به دلهای سبکروح گران است
درد تو به دلهای سبکروح گران است تبخال بر آن لب گره رشته جان است در وصل دل از هجر فزون دل نگران است آوارگی…
در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق
در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق پیوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست موج سراب می شمرد سلسبیل را دلداده ای…
در مصافی که من از آه علم وا کردم
در مصافی که من از آه علم وا کردم کوه اگر بود طرف، بادیه پیما کردم توشه آخرت من ز خرابات وجود مشت خاکی است…
در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال
در گرفتاری بود جمعیت خاطر محال با دو دست بسته نتوان دست یغمایی گرفت حلقه زنار شد طوق گلوی قمریان سرو تا از قامتش سرمشق…
در کدامین چمن ای سرو به بار آمده ای؟
در کدامین چمن ای سرو به بار آمده ای؟ که رباینده تر از خواب بهار آمده ای با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد! خانه…
در عروج نشأه می می کند طوفان سماع
در عروج نشأه می می کند طوفان سماع کار دامن می کند بر آتش مستان سماع از غبار کلفت و گرد غم و زنگ ملال…
در سینه های تنگ بود آه بیشتر
در سینه های تنگ بود آه بیشتر یوسف کند طلوع ازین چاه بیشتر چندان که عشق راهزنی بیش می کند رو می نهند خلق به…
در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست
در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست در پرده غیب است اگر دادرسی هست بیرون چه کشی دلو تهی از چه کنعان؟ غافل مشو از…
در ره باطل ز پا چون نقش پا افتاده ایم
در ره باطل ز پا چون نقش پا افتاده ایم کعبه مقصد کجا و ما کجا افتاده ایم خجلت روی زمین داریم از بحر کمان…
در دل خلد چو تیر قضا هر ادای خلق
در دل خلد چو تیر قضا هر ادای خلق رحم است بر کسی که شود آشنای خلق صبح قیامت است جبین گشاده شان برق فناست…
در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است
در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است در نزاکت خانه آیینه، دم نامحرم است باده روحانیان را ساغری در کار نیست در خرابات محبت جام…
در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح
در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح ریش و دستاری بجا مانده است ز آثار صلاح ای بسا میت که خواهد بی کفن رفتن به…
در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است
در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است بلبل و گل، سرو و قمری، لیلی و مجنون یکی است پرده بینایی ما نیست تغییر لباس…
در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها
در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها در هیچ خرمنی نفتد این شراره ها! خالی شده است از دل آگاه مهد خاک عیسی دمی نمانده…
دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند
دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند صدف از حوصله خویش گهر می چیند سخن عشق بود صیقل آیینه جان از دل سوخته زنگار…
داغدار از عرق شرم شود نسرینش
داغدار از عرق شرم شود نسرینش آب گردد ز اشارت بدن سیمینش بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید در دل هرکه کند ریشه خط…
داغ از جگر سوختگان دیر برآید
داغ از جگر سوختگان دیر برآید خورشید ز مغرب به قیامت بدر آید در هرنظر آن چهره به رنگ دگر آید چون عاشق رخسار تو…
داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را
داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را همت سرشار از بی سایلی خون می خورد…
خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو
خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو می شود هر روز بر زنجیرش افزون حلقه…
خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد
خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد به روزنامه هستی نظاره ای دارد نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟ که روزگار دماغ گذاره…
خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد
خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید…
خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا
خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود که…
خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی
خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی حنای شهپر پرواز طاوس است رنگینی قناعت با سفال خویش کن کز ظاهرآرایی شود آب گوارا ناگوار…