من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است

من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون عرصه بزم…

ادامه مطلب

حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست

حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند در میان خلق بودن پیش دانا…

ادامه مطلب

من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم

من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم چه خیال است تمنای وصال تو کنم؟ نیست چون حوصله یک نگه دور مرا به ازین…

ادامه مطلب

دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما

دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما دامان دشت، دامن یارست پیش ما هر سینه ای که نیست دل زنده ای در او بی…

ادامه مطلب

مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید

مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد به چندین چشم،…

ادامه مطلب

دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد

دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد که مار از امتداد روزگاران اژدها گردد زخورشید سبکسیرست نعل سایه در آتش زهی…

ادامه مطلب

مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ

مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ نهاده اند ز هر خار در کمان تیری مکن نگاه به…

ادامه مطلب

دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود

دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود دست چون شد از طمع کوته ید بیضا بود هیچ روزن بی فروغ آفتاب فیض نیست دیده…

ادامه مطلب

مکش چو تنگدلان آه از پریشانی

مکش چو تنگدلان آه از پریشانی که دل ز حق شود آگاه از پریشانی دل چو آینه زان رند پاکباز طلب که نیست در جگرش…

ادامه مطلب

دلم بجا زتماشای دلنوازآمد

دلم بجا زتماشای دلنوازآمد شکار وحشیی از دام جست وباز آمد چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ به صد عتاب شد وباهزارناز آمد…

ادامه مطلب

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟ این صندل هر دردسری را چه کند کس؟ آن به که صبا از سر آن زلف نیاید غماز پریشان…

ادامه مطلب

دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما

دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است دیده آهو…

ادامه مطلب

مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان

مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت بر…

ادامه مطلب

دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است

دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است دانه در آسیای چار سنگ افتاده ای است خرده جان مقدس در تن خاکی نهاد…

ادامه مطلب

مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ

مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ قرب نیکان را نمی باشد سرایت در بدان کز شکر…

ادامه مطلب

دل گرفته کی از لاله زار بگشاید

دل گرفته کی از لاله زار بگشاید ز دستهای نگارین چه کار بگشاید فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت امان نداد که از…

ادامه مطلب

یک دل روشن نگهبان جهانی می شود

یک دل روشن نگهبان جهانی می شود عصمت یوسف حصار کاروانی می شود قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست از خودی چون رست…

ادامه مطلب

دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد

دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد ز اشک هیزم تر آتش سوزان نیندیشد چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟ که…

ادامه مطلب

یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد

یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد چرخ گو ناسازشو چون صحبت ما ساز شد از تماشای رخت اشکم سبک پرواز شد آفت…

ادامه مطلب

دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا

دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟ گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم…

ادامه مطلب

وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت

وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت رهن می کردم ردایی را که ننگ…

ادامه مطلب

دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است

دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است دانه را از دهن مور گرفتن ستم است خون خود ما به دو چشم تو نمودیم حلال…

ادامه مطلب

یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟

یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟ این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟ شد پله میزان ز فروغش ید بیضا…

ادامه مطلب

دل رم کرده ناخوش آستین افشاندنی دارد

دل رم کرده ناخوش آستین افشاندنی دارد نسیم سرد مهری بدورق گراندنی دارد به گل یکباره نتوان زد در امیدواری را اگر ما را نخوانی،…

ادامه مطلب

یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست

یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست رحم در سر کار مژگان بلاجوی تو نیست می دهی صد وعده و فی الحال بر…

ادامه مطلب

دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی

دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی دلدار را بود ز دل زار آگهی بیمار اگر ز درد بود غافل از طبیب دارد ولی…

ادامه مطلب

یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش

یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش تخت کنعان خالی افتاده است زندانی مباش در هوایت شاخ گل آغوش خالی کرده است بیش ازین…

ادامه مطلب

دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی

دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است آنقدر…

ادامه مطلب

دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا

دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا یوسفی در بن هر موی به چاه است مرا آه من چون علم صبح قیامت نشود؟ الف…

ادامه مطلب

دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است

دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است فرصتش بادا که محراب دعا را دیده است می پرد چشمش که خورشید…

ادامه مطلب

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد آه اغیار دلیل است به محرومی عشق از…

ادامه مطلب

دل از مشاهده لاله زار نگشاید

دل از مشاهده لاله زار نگشاید ز دستهای حنابسته کارنگشاید گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما به تر زبانی خون شکار نگشاید ز خون…

ادامه مطلب

دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد

دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد این شمع مرد و گریه مستانه ای نکرد هرگز چو زلف ماتمیان دست روزگار سررشته امید مرا شانه…

ادامه مطلب

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم

دستی که به جامی نشود رهزن هوشم چون پایه تابوت گران است به دوشم دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم چون پایه تابوت گران…

ادامه مطلب

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام باز بر آتش خود دامن محشر زده ام شمع بیدار دلان روشنی از من دارد آب حیوان…

ادامه مطلب

درین دو هفته که زاینده رود سرشارست

درین دو هفته که زاینده رود سرشارست پلی است آن طرف آب، هر که هشیارست چسان ز سیر چمن خاطرم گشاده شود؟ که بوی گل…

ادامه مطلب

درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد

درشتی از فلک شیشه رنگ می بارد زمانه ای است که از شیشه سنگ می بارد لب صدف زده تبخال و ابر بی انصاف به…

ادامه مطلب

درد بی درمان پیری منتهای دردهاست

درد بی درمان پیری منتهای دردهاست مغز پوچ و رنگ زردش کهربای دردهاست هیچ راهی چون به حق نزدیکتر از درد نیست می برم غیرت…

ادامه مطلب

در هر دلی که ریشه غم زعفران شود

در هر دلی که ریشه غم زعفران شود خندان چگونه از می چون ارغوان شود از کوه غم شود دل افگار من سبک بار گران…

ادامه مطلب

در محفلی که تیغ زبان بر کشیده ایم

در محفلی که تیغ زبان بر کشیده ایم در گوش تیغ حلقه جوهر کشیده ایم گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند ابرو ترش نساخته…

ادامه مطلب

در گذر ای آسمان از وادی آزار ما

در گذر ای آسمان از وادی آزار ما شیشه خود را مزن بر سنگ بی زنهار ما ناتوانانیم، اما کار چون بر سر فتد دود…

ادامه مطلب

در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست

در قناعت لب خشک و مژه پر نم نیست عالمی هست درین گوشه که در عالم نیست در دل هر که رضا رنگ اقامت ریزد…

ادامه مطلب

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود نقش بر آب است از مردم دنیا طمع هوش مدارید بیداری این…

ادامه مطلب

در سینه عشاق هوس راه ندارد

در سینه عشاق هوس راه ندارد در مجمر ما شعله خس راه ندارد تسلیم شو آن آینه تیغ چو دیدی اینجا دم بیراه نفس راه…

ادامه مطلب

در زیر خرقه شیشه می را نگاه دار

در زیر خرقه شیشه می را نگاه دار این ماه را نهفته در ابر سیاه دار از ریشه بر میار نهال امید را ته شیشه…

ادامه مطلب

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت از سر دریای چشم موجه عنبر گذشت بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان مرغ نتواند ز…

ادامه مطلب

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است می در جبین پاکان از شرم آب…

ادامه مطلب

در چمن چون حرف آن بالای موزون می رود

در چمن چون حرف آن بالای موزون می رود سرو چون دزدان ز راه آب بیرون می رود دیده اهل بصیرت کاروانگاه بلاست هر که…

ادامه مطلب

در جسم خاکسار مرا جان سوخته

در جسم خاکسار مرا جان سوخته باشد سفال تشنه و ریحان سوخته چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را تر می کنم به خون…

ادامه مطلب

در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود

در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود جوی خون از دیده لیلی به هامون می رود برنمی گردد به ساغر می چو شد…

ادامه مطلب