غزلیات – صائب تبریزی
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو
در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو گل گوشه گیر گشت ز طرف کلاه تو هرگز به زیر پای نمی بینی از غرور بیچاره…
در چراغ دیده من آب روغن می شود
در چراغ دیده من آب روغن می شود بخت چون باشد چراغ از آب روشن می شود در تجرد رشته واری از تعلق سهل نیست…
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
در پریشان نظری غیر پریشانی نیست عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست یوسف نیست درین مصر که…
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت
در بهار نوجوانی هر که از صهبا گذشت بی توقف می تواند از سر دنیا گذشت مرکز پرگار حیرانی است چشم آهوان تا کدامین لیلی…
دایم شکفته است دل داغدار ما
دایم شکفته است دل داغدار ما موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز خاک مراد ماست…
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را
دامن دریای خونخوارست بالین سیل را در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست می کند…
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم
داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود درگره…
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس
داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس اگر از شرم و حیا بوددوچشمش مخمور از عرق داشت…
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید
خیال او به تدبیر از دل من برنمی آید که هرگز خار خار از دل به سوزن برنمی آید اگرنه دور باش ناله مرغ چمن…
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است
خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است عالم سیاه در نظرم زان ستاره است چون کودک یتیم درین تیره خاکدان پهلوی خشک خویش مرا…
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد
خوشا سعادت آن دل که آب می گردد که شبنم آینه آفتاب می گردد به آتشی است دل خونچکان من مایل که شسته روی به…
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید
خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید بر دل از عالم ارواح دری بگشایید سبزه ها از جگر خاک خبرها دارند گوش چون گل به هوای…
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن به روی سبزه و گل همچو آب غلطیدن جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار که در بهشت حلال…
خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست
خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست نعل طاوس در آتش ز پر و بال خودست خبر از حال کسی نیست خودآرایان را همه…
خنده دزدیدن به دل گل در گریبان کردن است
خنده دزدیدن به دل گل در گریبان کردن است لب گشودن رخنه در دیار بستان کردن است تنگ خلقی را به همواری مبدل ساختن چشم…
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است جمع اگر از بستن لب شد دل…
خط نارسته ازان چهره گلگون پیداست
خط نارسته ازان چهره گلگون پیداست مشک خالص شدن از صافی این خون پیداست همچو داغ از جگر لاله و چون درد از می خون…
خط شبرنگ با لعل لب جانان زند پهلو
خط شبرنگ با لعل لب جانان زند پهلو زهی ظلمت که با سرچشمه حیوان زند پهلو ز رعنایی قدش نازک نهالان را خجل دارد که…
خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند
خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند چگونه شمع تجلی ز رشک نگدازد رخ تو خانه…
خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد
خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد یا خضر ز سرچشمه حیوان تو گل کرد چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز یا خون…
خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است
خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است سرمایه فراغت من اینقدر بس است عشاق را به بند گران احتیاج نیست زنجیر پای مو…
زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟
زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟ نگردیدی گهر در بحر، در ساحل چه خواهی شد؟ تو کز خواب گران در عین ره…
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی…
زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد
زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد که نقش آخر از نقش نخستین خوبتر افتد به لعل یار تا پیوست شد جان از…
زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد
زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد نمی داند که آتش زودتر در خار و خس گیرد پشیمانی است در دنبال احسان خسیسان را که…
زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است
زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است خاکش خمیر مایه تزویر بوده است شد رشته حیات ز پیری سبک عنان موی سفید شهپر این…
زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد
زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد امید گشایش نبود در گره بخل زان قطره مجوآب که گوهرشده باشد…
ز وصل شوق دل داغدار کم نشود
ز وصل شوق دل داغدار کم نشود گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود ز داغ لاله سیاهی نمی برد شبنم ملال من ز می…
ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم
ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما به خواب بیخبری همچو…
ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید
ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید حضور خاطر من از سفر نمی آید غم زمانه چنان تنگ کرده دایره را که صبح را…
ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد
ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را زجویبار تو…
ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن
ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن قرار در دل دریا نمی توان کردن ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق به حرف…
ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست
ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست به غیر آه نداریم در جگر چیزی متاع خانه ما چون…
ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت
ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق…
ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند
ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند نشد…
ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن
ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن ز لفظ تازه دشوارست معنی را جدا گشتن گل این باغ، آغوش از لطافت برنمی دارد…
ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک
ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد دماغ پر زدنم نیست، کاشکی صیاد وظیفه قفسم را…
ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز
ز خط چو یار رخ آل راکند سرسبز امید ،مزرع آمال راکند سرسبز بهارحسن تو افتاده آنقدرتردست که تخم سوخته خال را کندسرسبز کسی به…
ز چهره حال دل زار من عیان باشد
ز چهره حال دل زار من عیان باشد که از شکستن دل رنگ ترجمان باشد ز عمر رفته مراآه حسرت است نصیب که گرد لازم…
ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست
ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست به مجلسی که در او داروگیر منعی است اگر بهشت…
ز بوستان تو عشق بلند می گویم
ز بوستان تو عشق بلند می گویم چو شبنم از گل روی تو دست می شویم نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد…
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را
ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را دل شوریده را گفتم خرد از عشق باز آرد…
ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد
ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد مدار شرم توقع ازان حیانا ترس که بوسه برلب پیمانه بی…
ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون
ز ابر آن روز آید روشنی بخش جهان بیرون که آید از نقاب شرم روی دلستان بیرون ز جیب غنچه بیرون آورد گل دست گستاخی…
روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست
روی هفتاد و دو ملت جز در آن درگاه نیست عالمی سرگشته اند و هیچ کس گمراه نیست عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده…
روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟ این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟ دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش حسن ترا…
روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد نتوان…
روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست
روزی دل جز شکست از یار شوخ و شنگ نیست قسمت دیوانه از طفلان به غیر از سنگ نیست تا نفس چون گردبادم هست، جولان…
روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن
روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن شب چو گردد تیره زان زلف معنبر یاد کن صبح با خورشید تابان چون شود دست…
ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت
ره سخن به رخش خط عنبرافشان یافت فغان که طوطی از آیینه باز میدان یافت ز شبنمش جگر سنگ می شود سوراخ گلی که پرورش…