غزلیات – صائب تبریزی
ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد
ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران خطر سفینه ز دریای بیکنار…
از سفره قسمت لب نانش لب گورست
از سفره قسمت لب نانش لب گورست دندان حریصی که به صد سال برآید تا دخل نباشد نتوان خرج نمودن کز بستگی گوش زبان لال…
سبک جولان کند شوق سبکروحش گرانها را
سبک جولان کند شوق سبکروحش گرانها را به دنبال افکند منزل درین ره کاروان ها را ز حیرانی خرد شد خشک، تا تردستی صنعش به…
از سر زانوی خود آیینه دارت داده اند
از سر زانوی خود آیینه دارت داده اند بنگر این آیینه از بهر چه کارت داده اند توشه ای چون پاره دل بر میانت بسته…
سایه تا بر گلستان آن قامت رعنا فکند
سایه تا بر گلستان آن قامت رعنا فکند شاخ گل را رعشه از کف ساغر صهبا فکند آنچنان کز خط کشیدن صفحه باطل می شود…
از زمین آرامش و از آسمان جولان خوش است
از زمین آرامش و از آسمان جولان خوش است نقطه پا بر جا خوش و پرگار سرگردان خوش است یوسف بی عیب را پیراهنی در…
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن خورشید را ز پرده شب آشکار کن رنگ شکسته می شکند شیشه در جگر از می خزان چهره ما…
از روی آتشین تو دل آب می شود
از روی آتشین تو دل آب می شود کوه شکیب چشمه سیماب می شود موج سراب سلسله جنبان تشنگی است پروانه بیقرار ز مهتاب می…
ساغر می دور از آن لبها اگر یک دم شود
ساغر می دور از آن لبها اگر یک دم شود خط به گرد ساغر می حلقه ماتم شود دست ارباب مروت در حنای غفلت است…
از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند
از دل سنگین لیلی کعبه جان ساختند از غبار خاطر مجنون بیابان ساختند زلف کافر کیش او گردی که از دامان فشاند خاکبازان عمارت کافرستان…
زیر یک پیراهن از یکرنگیم بایار خویش
زیر یک پیراهن از یکرنگیم بایار خویش بوی یوسف می کشم ازچشم چون دستار خویش بیم افتادن نمی باشد ز پا افتاده را در حصار…
از داغ بود چهره افروخته من
از داغ بود چهره افروخته من گردد ز شرر زنده دل سوخته من چون آتش سوزان ز طرب نیست، که باشد از سیلی صرصر رخ…
زهی به غمزه جانسوز برق مذهب ها
زهی به غمزه جانسوز برق مذهب ها به خنده شکرین نوبهار مشربها به یک کرشمه که در کار آسمان کردی هنوز می پرد از شوق…
از خط نگشته سبز لب روح پرورش
از خط نگشته سبز لب روح پرورش ننشسته است گرد یتیمی به گوهرش ازانفعال ،مشرق پروین شود رخش گردد ز ساده لوحی اگر مه برابرش…
زنهار دل خویش به عالم نگذاری
زنهار دل خویش به عالم نگذاری این عیسی جان بخش به مریم نگذاری هشدار که از بهر یکی دانه بی مغز از خلد برون پای…
از خال توان راه به آن کنج دهان برد
از خال توان راه به آن کنج دهان برد بی خضر به سرچشمه جان پی نتوان برد بیرون سری از سبزه خط تو نبردم هر…
زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر
زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر کدامین آتشین رخساره می آیدبه بالینم؟ که از عینک مرا شد پرده های خواب…
از حجاب عشق محروم از گل روی توایم
از حجاب عشق محروم از گل روی توایم ورنه ما صد پیرهن محرم تر از بوی توایم گر به ظاهر چون نگاه از چشم دور…
زلف کافر کیش راز آزار دین چه باک ؟
زلف کافر کیش راز آزار دین چه باک ؟ دل سیاهان را ز آه و ناله ونفرین چه باک ؟ دل نشد از گریه نرم…
از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است
از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است بیرون روم که از پری این خانه پر شده است خون می خورد ز تنگی جا،…
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تادریغ ازچشم خود می داشتی دیدار خویش سربه دلها داده ای مژگان خواب آلود را برنمی آیی…
از ترکتاز غم دل من شاد می شود
از ترکتاز غم دل من شاد می شود معمور این خرابه ز بیداد می شود از سختی دل است یکی لطف و قهر یار یکدست…
قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد
قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد راه باریک چو افتاد گذر نتوان کرد صبر را حوصله جنبش مژگان تو نیست پیش شمشیر قضا سینه…
از پریشانی نیندیشد گدای زلف تو
از پریشانی نیندیشد گدای زلف تو عمر جاویدان بود کمتر سخای زلف تو محو گردد نقطه اش در مد عمر جاودان هر که سازد خرده…
قربانیان شکفته به قصاب برخورند
قربانیان شکفته به قصاب برخورند چون پل بغل گشاده به سیلاب برخورند جمعی که ره به چاشنی فقر برده اند بر روی بوریا ز شکر…
از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا
از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار دامن پر…
قد تو سرو چمن را پیاده می داند
قد تو سرو چمن را پیاده می داند رخ تو چهره گل را گشاده می داند کمان نرم ترا هر که چاشنی کرده است کمان…
از باده چون کند عرق آلود ماه را
از باده چون کند عرق آلود ماه را در چشم آفتاب بسوزد نگاه را کارم به یوسفی است که از جلوه های شوخ در رقص…
فلک نیلوفر دریای عشق است
فلک نیلوفر دریای عشق است زمین درد ته مینای عشق است اگر روح است، اگر عقل است، اگر دل شرار آتش سودای عشق است اگر…
از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام
از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام دل زنده از محیط برآید شراره ام خورشید محشرست دل آتشین من صبح قیامت است گریبان پاره ام نور…
فغان که وحشی من مانده از رمیدن شد
فغان که وحشی من مانده از رمیدن شد چو نقش پای زمین گیر آرمیدن شد به جرم این که چو شمع آتشین زبان گشتم تمام…
اجل چه کار به جانهای با کمال کند
اجل چه کار به جانهای با کمال کند چرا ملاحظه خورشید از زوال کند ز گل برید چو شبنم به آفتاب رسید دگر چرا کسی…
فروغی است یکرنگی از گوهر ما
فروغی است یکرنگی از گوهر ما دل ساده فردی است از دفتر ما به دعوی نداریم چون صبح حاجت که خورشید مهری است از محضر…
آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است
آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است نیشتر می شکند در جگرم موی سفید رعشه…
فرصتی کو تا دل از دنیا کنم گردآوری؟
فرصتی کو تا دل از دنیا کنم گردآوری؟ چند روزی توشه عقبی کنم گردآوری تا به کی چون گردباد بادپیما از هوس خار در دامان…
آب شد بس که در آتشکده دل پیکان
آب شد بس که در آتشکده دل پیکان دل مجنون مرا گشت سلاسل پیکان صحبت راست روان بال و پر توفیق است که ز آمیزش…
غیر را در بزم خاص آن سیمتن می پرورد
غیر را در بزم خاص آن سیمتن می پرورد یوسف ما گرگ را در پیرهن می پرورد خون چو گردد مشک هیهات است ماند در…
پیغام بیکسان که به دلدار می برد
پیغام بیکسان که به دلدار می برد طفل یتیم را که به گلزار می برد از وصل گل کسی که به نظاره قانع است دایم…
غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز
غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز گم شدم درچشمه خورشید وبی نورم هنوز گر چه شورمن جهانی را به شور آورده است از نظرهاچون…
پیش خونم شعله آتش سپر انداخته است
پیش خونم شعله آتش سپر انداخته است تیغ شاخ زعفران گردد ز رنگ خون من ریشه خون من و جوهر به هم پیچیده است کی…
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک می کند به خدا، دست رد مرا گو دیگری مکن طلب من، که لطف حق هر روز…
پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است
پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است کامل هنران در وطن خویش غریبند در پشت صدف…
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت تو با آن قامت رعنا به هر گلشن…
پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست
پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست طبل رحیل هوش من آواز پای…
غبار هستی ما پرده دار سیلاب است
غبار هستی ما پرده دار سیلاب است کتان طاقت ما شیر مست مهتاب است دهان شیر بود خوابگاه وادی عشق حصار عافیت این محیط، گرداب…
پروای خط آن غنچه مستور ندارد
پروای خط آن غنچه مستور ندارد شکرخبر از قافله مور ندارد گردید نهان درخط سبز آن لب میگون این شیشه خطر از می پرزور ندارد…
غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند
غافلان رطل گران را به دو دم می نوشند عاقلان آب ز دریا به قلم می نوشند از نظربندی حرص است که کوته نظران خون…
پرده بردار ز رخسار که دیدن داری
پرده بردار ز رخسار که دیدن داری سربرآور ز گریبان که دمیدن داری منت خشک چرا می کشی از آب حیات؟ تو که قدرت به…
عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت
عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت چو دلپذیر نبودش چرا گرفت و گذاشت عیار موجه بیتاب ما ز دریا پرس که بارها…
پای بر چرخ نهد هر که ز سر می گذرد
پای بر چرخ نهد هر که ز سر می گذرد رشته چون بی گره افتد ز گهر می گذرد جگر شیر نداری سفر عشق مکن…