غزلیات – صائب تبریزی
احوال دل ز دیده خونبار روشن است
احوال دل ز دیده خونبار روشن است حال درون خانه نمایان ز روزن است روشندلان همیشه سفر در وطن کنند استاده است شمع و همان…
فسردگان که اسیر جهان اسبابند
فسردگان که اسیر جهان اسبابند به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند ز خویشتن سرمویی چو نیستند آگاه چه سود ازین که نهان در سمور…
آتش به دل از گرمی این مرحله دارم
آتش به دل از گرمی این مرحله دارم پا بر سر گنج گهر از آبله دارم آتش به زر اینجا نفروشند و من خام گرمی…
فروغ حسن از خط بیش گردد لاله رویان را
فروغ حسن از خط بیش گردد لاله رویان را که خاموشی بود کمتر، چراغ زیر دامان را نهان در خط سبز آن لعل شکر بار…
آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار
آب گوهر از تهی چشمان نمی شوید غبار نقش، جوی خشک باشد در عقیق آبدار هست در دست فلاخن نبض سر گردانیم چون رگ سنگ…
فاش خواهد شد ز آهم عشق پنهان باختن
فاش خواهد شد ز آهم عشق پنهان باختن ز اضطراب شمع من گل می کند جان باختن اختراع تیزدستی های سودای من است سینه را…
پیغامی ازان غنچه دهن می رسد امروز
پیغامی ازان غنچه دهن می رسد امروز خوشحالیی از غیب به من می رسد امروز این شادی ازاندازه پیغام فزون است بوسی ز لب یار…
غوطه در بحر گهر ز آبله پا زده ام
غوطه در بحر گهر ز آبله پا زده ام در دل خاک قدم بر سر دریا زده ام سود من از سفر خاک، که چشمش…
پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست…
غنچه این باغ بوی پاره دل می دهد
غنچه این باغ بوی پاره دل می دهد شاخ گل یادی ز دست و تیغ قاتل می دهد کم نگردد فیض حسن از پرده داریهای…
پیری که بار عشق به دوش رضاکشد
پیری که بار عشق به دوش رضاکشد در گوش چرخ حلقه ز قد دوتا کشد تا حفظ آبروی قناعت میسرست خاکش به سر که منت…
غم دنیا نبود در دل دیوانه من
غم دنیا نبود در دل دیوانه من دیو را راه نباشد به پریخانه من من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات خشکتر می شود…
پوشیده گر به زلف کنی روی خویش را
پوشیده گر به زلف کنی روی خویش را آخر چسان نهفته کنی بوی خویش را؟ بی اختیار بوسه بر آیینه می زنی گر بنگری به…
غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد
غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد رم آهوی مشکین از غزالان بیشتر باشد طلبکار خدا را منزل از ره دورتر باشد به دریا چون رسد…
پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد
پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد صف آهی چو مژگان متصل پیش نظر دارم به هر جا جلوه گر گردی نه ای از چشم…
غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش
غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش هرگاه بهله را به کمر آشنا کنی از دست کار رفته…
پرده شب بود ایام شبابی که مراست
پرده شب بود ایام شبابی که مراست رگ سنگ است ز غفلت رگ خوابی که مراست دارد از کوی خرابات مرا مستغنی از دل و…
عنان نفس کشیدن جهاد مردان است
عنان نفس کشیدن جهاد مردان است نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفان است زمانه بوته خار از درشتخویی توست اگر شوی تو ملایم جهان گلستان…
پای سعی دیگران آمد گر از صحرا به سنگ
پای سعی دیگران آمد گر از صحرا به سنگ در وطن آمد مرا از خواب سنگین پا به سنگ بر دل پرخون عاشق نیست کوه…
عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت
عمر من در سایه آن قامت دلجو گذشت از چنان حیرت فرا سروی چسان این جو گذشت؟ محمل لیلی سبکسیرست، ورنه بارها چشم مجنون در…
پا به ادب نه که زخم خار نیابی
پا به ادب نه که زخم خار نیابی بار به دلها منه که بار نیابی تا به جگر نشکنی هزار تمنا سینه ریش و دل…
عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست
عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست عشق سروی است که سرسبزی عالم با اوست هر که در معرکه با جوهر ذاتی چون…
بیخودی دامن به جسم خاکسار افشاندن است
بیخودی دامن به جسم خاکسار افشاندن است از رخ آیینه هستی غبار افشاندن است ریختن رنگ اقامت در جهان بی ثبات در زمین کاغذین، تخم…
عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین
عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین درد ما را کوه و صحرا برنتابد بیش ازین مابه جای توشه دل برداشتیم از هر چه…
بی یار بهار دلنشین نیست
بی یار بهار دلنشین نیست این پنبه داغ یاسمین نیست صد شکر، به دست کوته من صد بند ز چین آستین نیست در دامن برگ…
عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او
عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او سرفرازان جهان چون گوی سرگردان در او عالم از حسن ازل یک چهره آراسته است در…
بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد
بی علایق چون شود سالک به منزل می رسد چون شود بی برگ نخل اینجا به حاصل می رسد بردباری پیشه خود کن که در…
عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد
عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد آرزو را به رگ و ریشه دلها سوزد دل بیدار ازین گوشه نشینان مطلب کاین چراغی است…
بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست
بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست خاموش نگردد ز فغان تا نفسش هست چون رشته محال است کند راست نفس را آن…
عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست
عشق است که اکسیر بقا خاک در اوست از هر دو جهان سیر شدن ماحضر اوست عشق است همایی که سعادت نظر اوست افشاندن بال…
بی بصیرت چه گل از غیب تواند چیدن؟
بی بصیرت چه گل از غیب تواند چیدن؟ پای خوابیده چه در خواب تواند دیدن؟ می توان با نظر بسته جهان را دیدن عینک دیدن…
عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش
عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش دهد از دور شبنم آب، چشم خود ز گلزارش ز دست رعشه داران ساغر سرشار می…
بوسه گاه جان ما آخر لب پیمانه است
بوسه گاه جان ما آخر لب پیمانه است خاک ما چون درد می در گوشه میخانه است جوش دل می آورد ما خاکساران را به…
عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است
عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است این چه خس پوش با دلهای بینا دشمن است اهل ابرامند محروم از کرامت های عشق بی سؤال…
بهشت بر مژه تصویر می کند مهتاب
بهشت بر مژه تصویر می کند مهتاب پیاله را قدح شیر می کند مهتاب پیاله نوش و میندیش از حرارت می که در شراب، طباشیر…
عاشقان زان لب شیرین به سخن ساخته اند
عاشقان زان لب شیرین به سخن ساخته اند بوشناسان به نسیمی ز چمن ساخته اند چون قلم، موی شکافان دبستان وجود از دو عالم به…
بهار شد که ببندند در گلستان را
بهار شد که ببندند در گلستان را شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را هزار بار فزون شمع آسیا کرده است غبار خاطر من آفتاب تابان…
عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح
عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح گل به دامن چیند از خورشید تابان همچو صبح از تنور سرد آرد گرم بیرون نان خویش نور…
به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است
به هیچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است ز خود برون شدن من به یک نظر بسته است اثر ز جنت دربسته در…
ظاهر مردان به زیور گرنباشد گو مباش
ظاهر مردان به زیور گرنباشد گو مباش حلقه بیرون در گر زر نباشد گومباش رخنه های دام، فتح الباب صید بسته است سینه مارا رفو…
به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است
به هر دل آتشی از روی دلبر افتاده است سپند ماست که از چشم مجمر افتاده است زلال وصل تو یارب چه خاصیت دارد کز…
طلبکار خدا را درد دل بسیار می باشد
طلبکار خدا را درد دل بسیار می باشد گره در سبحه بیش از رشته زنار می باشد خطر بسیار دارد حرف حق با باطلان گفتن…
به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر
به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر زحیرت پرده خواب است هر چشمی که بیناتر نهفتم دردل صد پاره رازعشق ازین غافل که بوی گل زبرگ…
صید دل زین بیش با موی میان خود مکن
صید دل زین بیش با موی میان خود مکن کینه جوی من ستم بر ناتوان خود مکن هر سر موی ترا دستی است در تسخیر…
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش
به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم که چون…
صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید
صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید زبیم چشم، روی طفل خود مادر نمی شوید نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم که بحر…
به که بر خود نبندد از دربان
به که بر خود نبندد از دربان در دولت به هر که باز شده است کرده تا روی خود به درگه حق صائب از خلق…
صبر دامان دل بیتاب نتواند گرفت
صبر دامان دل بیتاب نتواند گرفت سد آهن پیش این سیلاب نتواند گرفت بیقراریهای دل باشد به جا در عین وصل بحر سرگردانی از گرداب…
به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
به فکر چاره فتادن جگر گداختن است علاج درد چو مردان به درد ساختن است مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل که شمع بیش…
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم
صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم پای ما نقطه صفت در گرو دامن بود به…