غزلیات – صائب تبریزی
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست
نهال شمع ز سبزی ازان برومندست که دایم از پر پروانه برگ پیوندست شده است مرکز پرگار آهوان مجنون اسیر عشق به هر جا رود…
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟ دامن جان مرا زین ته دیوار کشد نظر پاک به خاک است برابر امروز ورنه آیینه چرا…
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم
نه می به جام و نه گل در کنار می خواهم تبسمی ز لب لعل یار می خواهم نیم ز رفتن گلهای بوستان غمگین زمان…
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد
جان ما تاب زهر زلف پریشان نخورد دل ما آب ز هر چاه زنخدان نخورد می این بزم به خوناب جگر آغشته است طفل بی…
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است
نه خط ز خال لب یار سر برآورده است که در هوای شکر، مور پر برآورده است میان شبنم و گل، پرده حجاب شده است…
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟
جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟ کس چرا آب روان را از چمن دارد دریغ قطره باران گهر می گردد از گوش صدف…
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم
نه بهر آب از سوز دل بیتاب می گردم که چون تبخال من از تشنگی سیراب می گردم سفیدی کرد چشمم را کف دریای نومیدی…
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای که شرار از…
نمی گردد به خاموشی نهان درد
نمی گردد به خاموشی نهان درد ز رنگ چهره دارد ترجمان درد اگر دل ز آهن وفولاد باشد کند چون موم نرمش در زمان درد…
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست
تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست بس که با تردامنان زانو به زانو می کشید…
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری
نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری کند با ترکتاز سیل چون ویرانه خودداری؟ ز خط سبز افزون می شود بی تابی عاشق کجا…
تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد
تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد که دل چو پاک شد از نقش، جام جم گردد قضا چو تیغ برآرد گشاده ابرو…
نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را
نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را جذبه من می کشد از صلب آهن آب را ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند…
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است آفرین را در دهان خلق نفرین کردن است شادی ما غافلان در زیر چرخ سنگدل خنده کبک…
نکند باده شب، سوختگان را سیراب
نکند باده شب، سوختگان را سیراب تشنه در خواب شود تشنه تر از خوردن آب پیش از آن دم که کند خون شفق را شب…
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است بر گوهر شهوار، صدف کام نهنگی است در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود…
نقد روشن گهران در گره غم باشد
نقد روشن گهران در گره غم باشد سور این طایفه در حلقه ماتم باشد تلخی عیش بود لازم ارباب صفا کعبه را آب ز شورابه…
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا خواب سنگین شد فسانی تیغ مژگان ترا این لطافت نیست هرگز میوه فردوس را می توان خوردن به…
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است پرده هر چند که بسیار شود، ساز یکی است کثرت موج ترا در غلط انداخته است…
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست فتنه با نگاه او گرم همعنانیهاست ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست ای خراب چشمت من این چه…
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت بشوی دست ز جان تا گهر توانی یافت ترا که چشم ز نور ستاره خیره شود ز…
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟ که روزگار تو در خواب ناز می گذرد غرض ز سنگدلی داغ کردن شهداست به لاله…
نشاط لازم نقص عقول می باشد
نشاط لازم نقص عقول می باشد به قدر هوش وخرد دل ملول می باشد ز زلف چون به خط افتادکارخوشدل باش که این برات قریب…
تامنزل من بادیه بیخبری بود
تامنزل من بادیه بیخبری بود هر موج سرابم به نظر بال پری بود چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش باری که به دل بودمرابی…
نریزد اگر آب لطف از جمالش
نریزد اگر آب لطف از جمالش بسوزد دو عالم ز برق جلالش مه نو به ناخن زمین می خراشد ز شرم دوابروی همچون هلالش کشیده…
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام مژه دستی است که در پیش نظر داشته ام بس که رخسار تو در مد نظر داشته…
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود که…
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟ این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟ تا کی برای دودی آتش پرست باشی؟ تا…
نتوان به دستگیری اخوان ز راه یافت
نتوان به دستگیری اخوان ز راه یافت یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت من بودم و دلی که مرا غمگسار بود آن نیز رفته…
تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت
تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت اشک گرم از دیده خورشید غلطیدن گرفت گریه در دنبال دارد شادی بی عاقبت برق تا گردید خندان،…
نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما
نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما ز اشک و آه می گردد به آب و تاب عیش ما سر ما گرم…
تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام
تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام سرخ رو از باده بی درد سر گردیده ام تا مگر داغی به دست آرم درین…
ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند گریه پا در رکابم شهر را هامون کند دامن فکر بلند آسان نمی آید به دست سرو می…
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت چون نگردد صولت عشق از…
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است سر به سر دانه این مزرع ویران پوچ است هر سری کز می گلرنگ نباشد لبریز…
تا چون درویشان توان با گاه گاهی ساختن
تا چون درویشان توان با گاه گاهی ساختن از سبک مغزی است با زرین کلاهی ساختن خاک در چشمش، اگر گردد به ظاهر گوشه گیر…
می می کند خیال تنک ظرف آب را
می می کند خیال تنک ظرف آب را ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن بر سیخ می…
تا جنون انجمن افروز دل خونین است
تا جنون انجمن افروز دل خونین است دیده شیر مرا شمع سر بالین است خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه نفس…
می کند وقت خوش از عمر برومند مرا
می کند وقت خوش از عمر برومند مرا خونی وقت، بود خونی فرزند مرا نخل تنهایی من میوه فراوان دارد نیست چون بی ثمران حاجت…
تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟
تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟ عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند با خیال یار در یک پیرهن خوابیده ام بر…
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است چون نگویم شکر این قوم از…
تا به زانو پای من در خار شد
تا به زانو پای من در خار شد کاسه زانوی من مودار شد گردخواری پیش خیز عزت است خار پا خواهد گل دستار شد حرف…
می شود مغلوب، خصم از بردباری بیشتر
می شود مغلوب، خصم از بردباری بیشتر تیغ لنگر دار دارد زخم کاری بیشتر هرکه راچون شانه دردل زخم کاری بیشتر می کند زلف سخن…
حضور عالم ایجاد در قرار دل است
حضور عالم ایجاد در قرار دل است سفر اگر همه یک منزل است بار دل است فغان که دیده جوهرشناس نیست ترا وگرنه گوهر مقصود…
می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ
می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ می زند پیچ وخم موی بر آذررگ سنگ تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن…
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده که تاب آب ندارد سفال تاب ندیده ز فکر، رشته جانی که پیچ و تاب ندیده خیال گوهر…
می در پیاله خون جگر می شود مرا
می در پیاله خون جگر می شود مرا باد مراد، موج خطر می شود مرا گر از در گشاده دل خلق وا شود دل بسته…
خانه بر دوش غریبی ز وطن می آید
خانه بر دوش غریبی ز وطن می آید رو خراشیده عقیقی به یمن می آید آنچه بر زلف ایاز از دهن تیغ نرفت از حسودان…
می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش
می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش می کنم تا هست ممکن حفظ آب روی خویش بار منت برنمی تابد تن آزادگان بید…
خام است شرابی که در او غلغله ای هست
خام است شرابی که در او غلغله ای هست پوچ است زمینی که در او زلزله ای هست گل می شکفد از مژه خار مغیلان…