غزلیات – صائب تبریزی
دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند
دل در آن زلف زره سان جای خود وا می کند شست چون صاف است پیکان جانی خود وا می کند موشکافان زود در دلها…
دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟
دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟ ز آتش سوزان عنانداری نیاید دود را تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب نیست سیرابی…
دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست
دل بی صبر به طوفان بلا رهبر ماست بال موج خطر از کشتی بی لنگر ماست بوسه آن لب میگون و لب ما، هیهات این…
دل به این عمر سبکسیر چرا شاد کنیم
دل به این عمر سبکسیر چرا شاد کنیم برسر ریگ روان خانه چه بنیاد کنیم مهره گل پی بازیچه اطفال خوش است دل به بازیچه…
دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد
دل آزاده از طول امل بسیار می پیچد که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد کدامین بی ادب زد حلقه بر در این…
دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد
دل از امید وصلش هر زمان در پیچ و تاب افتد وگرنه خضر هیهات است در دام سراب افتد بهشتی نیست غیر از درد و…
دستی به سر زلف خود از ناز کشیدی
دستی به سر زلف خود از ناز کشیدی تا حلقه به گوش که دگر باز کشیدی شد بر لب دریاکش من مهر خموشی جامی که…
دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن
دست رد مشکل بود بر توشه عقبی زدن ورنه آسان است پشت پای بر دنیا زدن از سبکروحی اگر بر دل گذاری بار خلق می…
درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟
درین صحرا که یارب از پی نخجیر می آید؟ که آهو بی محابا در پناه شیر می آید دل بیدار می باید وصال زلف جانان…
درنمی آید به چشم از لاغری مجنون ما
درنمی آید به چشم از لاغری مجنون ما محمل لیلی بود سرگشته در هامون ما می شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما در خم…
درد دلم ز پرسش ارباب عادت است
درد دلم ز پرسش ارباب عادت است بیماریی که هست مرا، از عیادت است در کنه کفر و دین نرسیده است هیچ کس هنگامه گرم…
در هر نظاره ام ز تو پیغام تازه ای است
در هر نظاره ام ز تو پیغام تازه ای است هر گردشی ز چشم توام جام تازه ای است هر روز از لب تو دل…
در موج خیز غم دل آزاد نشکند
در موج خیز غم دل آزاد نشکند جوهر طلسم بیضه فولاد نشکند تیغ ترا ملاحظه از جان سخت نیست از کوه قاف بال پریزاد نشکند…
در گلستان برگ عیش اندوختم بی فایده
در گلستان برگ عیش اندوختم بی فایده چون گل از جمعیت خود سوختم بی فایده کیمیای رستگاری بود در دست تهی من ز غفلت سیم…
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع دیدنم نادیدنی، مد نگاهم آه بود در شبستان جهان تاچشم…
در عمارت زندگانی چند باطل می کنی؟
در عمارت زندگانی چند باطل می کنی؟ رفته ای از کار تا سامان منزل می کنی عاقبتاین خانه ها ماتم سرایی می شود زعفران گر…
در سیه خانه افلاک، دل روشن نیست
در سیه خانه افلاک، دل روشن نیست اخگری در ته خاکستر این گلخن نیست دل چو بیناست، چه غم دیده اگر نابیناست؟ خانه آینه را…
در سر پل باده چون سیلاب می باید کشید
در سر پل باده چون سیلاب می باید کشید می به کشتی در کنار آب می باید کشید می توان تا چشمی از روی گلستان…
در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست
در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست بی رویی از آیینه بی پشت، عجب نیست غیر از نگه دور، چو خار سر دیوار…
در دل از نادان فزون صاحب هنر دارد گره
در دل از نادان فزون صاحب هنر دارد گره سرو موزون از درختان بیشتر دارد گره در گلستان جهان هر لاله رخساری که هست از…
در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است
در حریم سینه عشاق، غم نامحرم است در نزاکت خانه آیینه، دم نامحرم است باده روحانیان را ساغری در کار نیست در خرابات محبت جام…
در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح
در جبین کس نمی بینیم انوار صلاح ریش و دستاری بجا مانده است ز آثار صلاح ای بسا میت که خواهد بی کفن رفتن به…
در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است
در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است بلبل و گل، سرو و قمری، لیلی و مجنون یکی است پرده بینایی ما نیست تغییر لباس…
در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها
در آتشم ز دیده شوخ ستاره ها در هیچ خرمنی نفتد این شراره ها! خالی شده است از دل آگاه مهد خاک عیسی دمی نمانده…
دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند
دانه از سینه خود مرغ نظر می چیند صدف از حوصله خویش گهر می چیند سخن عشق بود صیقل آیینه جان از دل سوخته زنگار…
داغدار از عرق شرم شود نسرینش
داغدار از عرق شرم شود نسرینش آب گردد ز اشارت بدن سیمینش بوی مشک ازنفس سوخته اش می آید در دل هرکه کند ریشه خط…
داغ از جگر سوختگان دیر برآید
داغ از جگر سوختگان دیر برآید خورشید ز مغرب به قیامت بدر آید در هرنظر آن چهره به رنگ دگر آید چون عاشق رخسار تو…
داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را
داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را همت سرشار از بی سایلی خون می خورد…
خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو
خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو می شود هر روز بر زنجیرش افزون حلقه…
خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد
خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد به روزنامه هستی نظاره ای دارد نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟ که روزگار دماغ گذاره…
خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد
خوشا دردی که از چشم بداندیشان نهان باشد خوشا چاکی که چون خرما به جیب استخوان باشد همیشه کاروان را گرد از دنبال می آید…
خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا
خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود که…
خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی
خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی حنای شهپر پرواز طاوس است رنگینی قناعت با سفال خویش کن کز ظاهرآرایی شود آب گوارا ناگوار…
خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما
خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان…
خلوت فکر، پریخانه خاموشان است
خلوت فکر، پریخانه خاموشان است گفتگو ابجد طفلانه خاموشان است گوش امن و دم آسوده و آرامش جان جمع در بزم حکیمانه خاموشان است بادپیمای…
خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا
خط نمی سازد مرا زان لعل جان پرور جدا تشنه کی گردد به تیغ موج از کوثر جدا سبزه خط لعل سیراب ترا بی آب…
خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست
خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست گل که از شبنم گذارد هر سحر عینک به…
خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیست
خط سبز از صفحه عارض ستردن خوب نیست آیه حرمت به آب تیغ شستن خوب نیست بر چراغ ما که از روی تو روشن گشته…
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید چار…
خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او
خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او می شود زخم نمایان عمر جاویدان او حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود شبنم…
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟ مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق…
زخون خویش تیغ دشمن من رنگ می گیرد
زخون خویش تیغ دشمن من رنگ می گیرد دلیر آن است کز دشمن سلاح جنگ می گیرد نبندد صورت از یکرنگ دشمن، دوستی هرگز زعکس…
زخم پنهانم اگر بیرون دهد خونابها
زخم پنهانم اگر بیرون دهد خونابها رنگ خون پیدا کند در صلب گوهر آبها عالمی را همچو خود سرگشته دارد آسمان چون برآید مشت خاشاکی…
زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد
زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و…
زبان شکوه به خشم زمانه افزاید
زبان شکوه به خشم زمانه افزاید که خس به آتش سوزان زبانه افزاید مکن ز چرخ شکایت که توسن بد رگ لگد به کجروی از…
زانجم نور مه در دیده روزن نمی آید
زانجم نور مه در دیده روزن نمی آید زچندین چشم، کار یک دل روشن نمی آید اگر خواهی سلامت از جهان، سر در گریبان کش…
زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص
زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص می کند آری به بال مرغ وحشی دام رقص پرتو خورشید راآیینه در وجد آورد در دل…
ز ناله گر دل بی برگ ما نوا می داشت
ز ناله گر دل بی برگ ما نوا می داشت چو غنچه از گره خود گرهگشا می داشت خبر ز عشق ندارد دل فسرده من…
ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت
ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت که روز من به شتاب شب وصال گذشت درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم…
ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش
ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش مگر این گردرا بشکافدازهم تیرمژگانش شکوه حسن او بی دست و پا دارد تماشارا ازان خواب فراغت می…