غزلیات – صائب تبریزی
عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا
عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا که قیمت گهر از دیده ور شود پیدا دهد ثمر ز رگ و ریشه درخت خبر نهفته های…
پرتو مه را قیاس از نور انجم می کنم
پرتو مه را قیاس از نور انجم می کنم در محیط قطره سیر بحر قلزم می کنم نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من…
عمر شمع صبح و لطف بی بقای او یکی است
عمر شمع صبح و لطف بی بقای او یکی است عهد گل در زود رفتن با وفای او یکی است گر چه در هر گوشه…
پاس درد وداغ عشق از دیده های شوردار
پاس درد وداغ عشق از دیده های شوردار درمیان زنگیان آیینه رامستور دار نیست در دست سبوی می عنان اختیار رازعشق ازدل تراوش گر کند…
عکس ساقی در شراب ناب دیدن خوشترست
عکس ساقی در شراب ناب دیدن خوشترست حسن عالمسوز را در آب دیدن خوشترست گردش چشمی مرا زان حسن بی پایان بس است بحر را…
بیرون ز خود کسی که پی مدعا رود
بیرون ز خود کسی که پی مدعا رود بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود از محفلی که آینه رو بر قفا رود چشم…
عشق یکسان ناز درویش و توانگر می کشد
عشق یکسان ناز درویش و توانگر می کشد این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد آفتاب روز محشر بیشتر می سوزدش هر که…
بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو
بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو کباب کرد مرا درد و داغ فرقت تو ازین زیاده توقف مکن که نزدیک است که جان…
عشق شورانگیز اگر جا در دل خارا کند
عشق شورانگیز اگر جا در دل خارا کند کعبه را چون محمل لیلی جهان پیما کند در سر اندیشه او عقل آخر سرگذاشت در دل…
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را چون موجه سرابیم در شوره…
عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست
عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست بس که حسن شوخ او هر دم به…
بی دل بیدار، سر از خرقه تن برمیار
بی دل بیدار، سر از خرقه تن برمیار پای خواب آلود رااز زیر دامن برمیار پشت برآیینه کن تابرخوری از آب خضر چون سکندر پیش…
عشق اول ناتوانان را به منزل می برد
عشق اول ناتوانان را به منزل می برد خار و خس را زودتر دریا به ساحل می برد نیست سامان تماشا صفحه ننوشته را چهره…
بی تب و تاب به مخمور شرابی نرسد
بی تب و تاب به مخمور شرابی نرسد تا به آتش نرود کوزه به آبی نرسد به چه امید به گرد دل خوبان گردد؟ ناله…
عرق ز شرم تو بر روی آفتاب دوید
عرق ز شرم تو بر روی آفتاب دوید ز شوق لعل تو خون در رگ شراب دوید دهان تنگ تو بر ذره کار تنگ گرفت…
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت آه دود تلخکامان کار خود را…
عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست
عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست صفای هر چمن از روی باغبان پیداست مرا که خرمن گل در کنار می باید ازین چه سود…
بوالهوس از خط نظر پوشید زان روی چو ماه
بوالهوس از خط نظر پوشید زان روی چو ماه خط به چشم بی سوادان می کند عالم سیاه گفتم از خط خارخار عشق من کمتر…
عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند
عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند بس که پر زد درقفس این مرغ از پرواز ماند سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست رفت…
بهار می رسد آماده جنون باشید
بهار می رسد آماده جنون باشید ز جوش لاله مهیای جام خون باشید ز هر نسیم به گلزار می توان ره برد چه لازم است…
عاشق ز رفتن دل بیتاب می برد
عاشق ز رفتن دل بیتاب می برد فیضی که خاک از آمدن آب می برد در سینه های صاف نگیرد قرار دل آیینه اختیار ز…
به وحدت می توان کردن سبک غم های عالم را
به وحدت می توان کردن سبک غم های عالم را که تنهایی یکی سازد مصیبت های عالم را ندارد حاصلی جز گرد کلفت خاک بی…
عارف از راه به سجاده تقوی نرود
عارف از راه به سجاده تقوی نرود تیغ بر کف به سر منبر دعوی نرود با سیه دل ید بیضا چه تواند کردن؟ زنگ کفر…
به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق
به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق شمارد داغ، خورشید قیامت را سر عاشق ز داغ بیقراری چون پلنگ از خواب برخیزد ز…
طفلی کز او مراست تمنای آشتی
طفلی کز او مراست تمنای آشتی دارد به جنگ رغبت حلوای آشتی از عجز ما قرار به تسلیم داده ایم هم لطف او مگر کند…
به نامرادی ما عشق مایل افتاده است
به نامرادی ما عشق مایل افتاده است وگرنه مطلب کونین در دل افتاده است در آن محیط کرم، دور باش منعی نیست کف از سبکسری…
صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست
صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست گر چه در صحرای امکان پای خواب آلوده ایم لامکان پر…
به مطلب می رسد جویای کام آهسته آهسته
به مطلب می رسد جویای کام آهسته آهسته ز دریا می کشد صیاد دام آهسته آهسته به مغرب می تواند رفت در یک روز از…
صفا دارد جهان تا دل زکلفت پاک می باشد
صفا دارد جهان تا دل زکلفت پاک می باشد شود ماتم سرا عالم چو دل غمناک می باشد دهد چون مشکلی رو، دست در دامان…
به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد
به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد جریده شو که رسد پیشتر به صید مراد شود چو تیر ز…
صبر را زمزمه من سفری می سازد
صبر را زمزمه من سفری می سازد کوه را ناله من کبک دری می سازد پر کاهی است به دوش دل سودازده ام کوه دردی…
به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر می آید
به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر می آید که از جوهر به گوشم ناله زنجیر می آید زتوحید آنچنان مستم که از هر جنبش…
صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت
صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت خوش موسمی ز کیسه لیل و نهار رفت خون می چکد ز غنچه منقار بلبلان زین نقد تازه…
به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری
به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری روانشان تازه از مد رسای بوی خودداری نیایی گر برون از خانه آیینه معذوری که باغ…
صباح مستی و شام خمار می گذرد
صباح مستی و شام خمار می گذرد خوشی و ناخوشی روزگار می گذرد اگر ز شش جهت آیینه پیش رو دارم ز هفت پرده چشمم…
به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم که خواهد خورد…
شیرازه طرب خط پیمانه بوده است
شیرازه طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است از بند گشت شورش مجنون یکی هزار زنجیر تازیانه دیوانه بوده است امروز…
به روی گرم تو آیینه تا برابر شد
به روی گرم تو آیینه تا برابر شد بهشت روی ترا چشمه سار کوثر شد زخال اگر چه بنا گوش نیک اختر شد ازین ستاره…
شورش سودای ما افلاک را معمور داشت
شورش سودای ما افلاک را معمور داشت پر نمک بود این نمکدان تا سر ما شور داشت در شکست من ندارد چرخ سنگین دل گناه…
به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها
به دور کاکل و زلف تو سنبلستان ها شده است خواب پریشان به چشم بستان ها چنان به فکر تو صاحبدلان فرو رفتند که غنچه…
شود دیوانه آخر هر که سودایی است همراهش
شود دیوانه آخر هر که سودایی است همراهش سر از صحرا برآرد هرکه صحرایی است همراهش نسازد گرم چشم خود مگر در دامن منزل سبکسیری…
به دامن می دود اشکم گریبان می درد هوشم
به دامن می دود اشکم گریبان می درد هوشم نمی دانم چه می گوید نسیم صبح در گوشم هنوز از طعن خامی نیش می خوردم…
شهد در خانه پر روزن زنبور یکی است
شهد در خانه پر روزن زنبور یکی است شمع هر چند که بسیار بود، نور یکی است غنچه بیهوده سرانگشت نگارین کرده است ناخن آن…
به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را
به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را به جان بی نفس چون ماهیان کن سیر دریا را همایون طایری در هر نظر گردد شکار…
شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد
شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد شود آگاه از اسرار سر پوشیده عالم زمهر خامشی…
به چشم من گل وخار چمن یکی باشد
به چشم من گل وخار چمن یکی باشد نوای بلبل وصوت زغن یکی باشد تو از نوای مخالف ز راست بیخبری وگرنه نغمه سرادر چمن…
مروت نیست جرم بوسه دزدان را نبخشیدن
مروت نیست جرم بوسه دزدان را نبخشیدن که بس باشد قصاص این گناه سهل، لرزیدن مرا زان قد موزون نیست جز خمیازه خشکی خنک آبی…
به جان رسید دل روشنم ز بخت سیاه
به جان رسید دل روشنم ز بخت سیاه کند درازی شب عمر شمع را کوتاه گذشت آه من از نه فلک ز پستی قدر که…
مردم ز فیض عالم بالا چه دیده اند
مردم ز فیض عالم بالا چه دیده اند غیر از حباب وموج ز دریا چه دیده اند ما پیش پای خویش ندیدیم همچو شمع تا…
به این نشاط که دل سر به تیغ یار گذاشت
به این نشاط که دل سر به تیغ یار گذاشت کدام تشنه لب خود به جویبار گذاشت؟ جواب خود حلال مرا چه خواهد گفت؟ ستمگری…