غزلیات – صائب تبریزی
می روشن گهران چهره گلفام بود
می روشن گهران چهره گلفام بود نقل صاحب نظران چشم چو بادام بود لب نو خط تو از چشم، سیه مست ترست دانه خال تو…
خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را
خدایا درپذیر این نعره مستانه ما را مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد…
می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا
می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا سفال تشنه لب فیض دگر می گیرد از مینا نگردد عشق خون آشام غافل…
خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر
خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر می کند بند گران سیلاب را دیوانه تر بیش شد از بستن لب بیقراریهای دل بخیه سازدزخم پرخوناب…
می برون زان چهره شاداب گل می آورد
می برون زان چهره شاداب گل می آورد از زمین پاک بیرون آب گل می آورد چون کتان تاب وصالم نیست، ورنه بی طلب بهر…
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است
خال تو ریشه در شکرستان دوانده است از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش بر شمع آفتاب…
موج سنبل ز پریشانی پرواز من است
موج سنبل ز پریشانی پرواز من است گل برافروخته شعله آواز من است سینه ای کز گل صد برگ ز هم نشناسند مخزن درد نهان…
خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست
خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست نیست از گرد خودی در کاروان ما اثر هر که پیش افتاده…
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟
مه ناشسته رو کی رتبه دلدار من دارد؟ که با آن تازگی گل حکم تقویم کهن دارد مرا آیینه رویی مهر حیرت بر دهن دارد…
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است
خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است ریسمان بازی تقلید مکرر شده است در خرابات مغان آب حیات است سبیل خشکی زهد مرا سد…
منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد
منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد تا گهر دارد صدف تلخی زدریا می کشد در قیامت سر به پیش افکنده می خیزد زخاک هر…
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل
حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل زنجیر پاره می کند از آرزوی گل رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل شبنم گره…
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون عرصه بزم…
حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست
حلقه اطفال بهر اهل سودا بهترست تنگنای شهر از دامان صحرا بهترست گوشه گیران ایمن از آفات شهرت نیستند در میان خلق بودن پیش دانا…
من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم
من که از شرم گذارم چو خیال تو کنم چه خیال است تمنای وصال تو کنم؟ نیست چون حوصله یک نگه دور مرا به ازین…
دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما
دوری ز خلق، باغ و بهارست پیش ما دامان دشت، دامن یارست پیش ما هر سینه ای که نیست دل زنده ای در او بی…
مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید
مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد به چندین چشم،…
دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد
دو بالا می شود طول امل چون قد دو تا گردد که مار از امتداد روزگاران اژدها گردد زخورشید سبکسیرست نعل سایه در آتش زهی…
مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ
مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ نهاده اند ز هر خار در کمان تیری مکن نگاه به…
دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود
دم زخواهش چون مصفا شد دم عیسی بود دست چون شد از طمع کوته ید بیضا بود هیچ روزن بی فروغ آفتاب فیض نیست دیده…
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
مکش چو تنگدلان آه از پریشانی که دل ز حق شود آگاه از پریشانی دل چو آینه زان رند پاکباز طلب که نیست در جگرش…
دلم بجا زتماشای دلنوازآمد
دلم بجا زتماشای دلنوازآمد شکار وحشیی از دام جست وباز آمد چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ به صد عتاب شد وباهزارناز آمد…
معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟
معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟ این صندل هر دردسری را چه کند کس؟ آن به که صبا از سر آن زلف نیاید غماز پریشان…
دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما
دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است دیده آهو…
مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان
مشک شد خون در وجود آهوان ما همچنان سنگ خارا لعل شد در صلب کان ما همچنان راه با خوابیدگی دامان منزل را گرفت بر…
دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است
دل میان چار عنصر تن به سختی داده ای است دانه در آسیای چار سنگ افتاده ای است خرده جان مقدس در تن خاکی نهاد…
مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ
مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ قرب نیکان را نمی باشد سرایت در بدان کز شکر…
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید ز دستهای نگارین چه کار بگشاید فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت امان نداد که از…
یک دل روشن نگهبان جهانی می شود
یک دل روشن نگهبان جهانی می شود عصمت یوسف حصار کاروانی می شود قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست از خودی چون رست…
دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد
دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد ز اشک هیزم تر آتش سوزان نیندیشد چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟ که…
یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
یار ساقی گشت و مطرب هم نوا پرداز شد چرخ گو ناسازشو چون صحبت ما ساز شد از تماشای رخت اشکم سبک پرواز شد آفت…
دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا
دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟ گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم…
وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت رهن می کردم ردایی را که ننگ…
دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است
دل ز خال لب منظور گرفتن ستم است دانه را از دهن مور گرفتن ستم است خون خود ما به دو چشم تو نمودیم حلال…
یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟
یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟ این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟ شد پله میزان ز فروغش ید بیضا…
دل رم کرده ناخوش آستین افشاندنی دارد
دل رم کرده ناخوش آستین افشاندنی دارد نسیم سرد مهری بدورق گراندنی دارد به گل یکباره نتوان زد در امیدواری را اگر ما را نخوانی،…
یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست
یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست رحم در سر کار مژگان بلاجوی تو نیست می دهی صد وعده و فی الحال بر…
دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی
دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی دلدار را بود ز دل زار آگهی بیمار اگر ز درد بود غافل از طبیب دارد ولی…
یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش
یوسف من بیش ازین در چاه ظلمانی مباش تخت کنعان خالی افتاده است زندانی مباش در هوایت شاخ گل آغوش خالی کرده است بیش ازین…
دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است آنقدر…
دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا
دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا یوسفی در بن هر موی به چاه است مرا آه من چون علم صبح قیامت نشود؟ الف…
دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است
دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است فرصتش بادا که محراب دعا را دیده است می پرد چشمش که خورشید…
دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد
دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد آه اغیار دلیل است به محرومی عشق از…
دل از مشاهده لاله زار نگشاید
دل از مشاهده لاله زار نگشاید ز دستهای حنابسته کارنگشاید گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما به تر زبانی خون شکار نگشاید ز خون…
دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد
دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد این شمع مرد و گریه مستانه ای نکرد هرگز چو زلف ماتمیان دست روزگار سررشته امید مرا شانه…
دستی که به جامی نشود رهزن هوشم
دستی که به جامی نشود رهزن هوشم چون پایه تابوت گران است به دوشم دستی که به احسان نکند حلقه بگوشم چون پایه تابوت گران…
دست در دامن آن زلف معنبر زده ام
دست در دامن آن زلف معنبر زده ام باز بر آتش خود دامن محشر زده ام شمع بیدار دلان روشنی از من دارد آب حیوان…
درین دو هفته که زاینده رود سرشارست
درین دو هفته که زاینده رود سرشارست پلی است آن طرف آب، هر که هشیارست چسان ز سیر چمن خاطرم گشاده شود؟ که بوی گل…
درگذر زین خاکدان، گرد سپاهی بیش نیست
درگذر زین خاکدان، گرد سپاهی بیش نیست برشکن افلاک را، طرف کلاهی بیش نیست تشنه چشم افتاده است آیینه اسکندری ورنه آب زندگانی دل سیاهی…
درخون نشستم از نفس مشکبار خویش
درخون نشستم از نفس مشکبار خویش چون نافه عقده ای نگشودم زکار خویش انجم به آفتاب شب تیره را رساند دارم امیدها به دل داغدار…